۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

يادگار 26/9/1386

- همه در همه چیز

وقتی به اون شاگرد نه چندان کودَن بنام آلبرت انیشتین فکرمی‏کنم، خنده‏ام می‏گیره. همونی که چندی بعد تونست جهان عِلم را تکان بده! می‏گن: نمرات و فعّالیّتهای دبیرستانیَش همچین تعریفی نداشت ولی ناگهان تونست نبوغش را اونجوری به دنیا ثابت‏کنه. همین اَمر و مواردی شبیه به این موضوع باعث شده که به‏غلط تفسیری اِرائه بشِه و اکثر مردم را به اِشتباه بی‏اندازه! وقتی می‏خواهند کسی را نصیحَت کنند و به‏اصطلاح بهش قوّتِ قلب بدَن بهش می‏گن: هرکسی در زمینۀ خاصّی توانائی داره و اگه یکروزی متوجّۀ اون توانائیَش بشِه، حتماً توی اون رشتِۀ خاصّ از بهترینها خواهدبود؛ درست مثل انیشتین و اَمثالُهُم که وقتی توانائیشون را توی زمینه و رشتۀ خاصّی متوجّه شدند، تونستند بهترین باشن.

گفتم این حرف اِشتباه است چون من مُعتقِدم و ثابت کرده‏ام که هرکسی می تونه در هر زمینه‏ای، از بهترینها باشه و نه در رشته ای خاصّ که حالا اِسمِش را گذاشته‏اند رشته‏ای که برای اون ساخته‏شده‏اند و از این حرفها.

ببین، من خودم بعنوان مِثال از حسابداری نِفرَت داشتم. اصلاً حالم ازش بهَم می‏خورد. سال 1371 مجبورشدم در اون زمینه مطالعه‏کنم و دوره‏هایی را طیّ کنم؛ جزءِ اوّلینهای کشوری شدم. در زمینۀ کامپیوتر که اونهم به‏نوبۀ خودش یک مقولۀ گسترده است نیز تقریباً در هر بخشِش که واردشدم (چه اِختیاری و چه به اِضطِرار شرایط)، بازهم از موفقترینها بودم. همین ریاضی دانشگاهی که توی دانشگاه پیام نور از گستردگی و حَجم زیاد و نامتناسبی برخوردارهست باعث شده که حِسابی زندگیَم بهَم بخوره. اذیّت شدم. دستِ آخر اونقدر بهش وَر رفتن تا اینکه توی بعضی قسمتهاش، کاملاً مسلّط شدم و می‏تونم جدای از نیازهای درسی، تجزیّه و تحلیل کنم. در زمینۀ هنر هم همینطور شد.

داستان خیلی روشن است: من یک نِمونِه هستم. آره، یک نمونه از کلّ انسانهایی که خلق شده‏اند. اگه من بتونم در مقوله‏های کاملاً متفاوت اونجوری موفق‏باشم، یقیناً سایرین نه تنها می‏تونند مثل مَن بلکِه حتّی بمَراتِب از مَنهَم بهتر و موفق‏تر باشن. اَلآن هم علی‏رغمِ وقتِ کم و گرفتاریها و مشغلۀ فراوان، می‏خوام توی یک رشتۀ ورزشی از بقیّه عقب‏نمونم. توی شِنا تونستم تناسب حرکات دست و پایم را تجربه‏کنم. خُب، چرا ادامه‏اش ندهم؟ من که می‏دونم توی این‏یکی هم می تونم جزءِ بهترین باشم. درُست مثلِ همۀ اِنسانهای دیگه.

- ریاضی و اِحساسات

این ترم موهِبَتِ خاصّی شمالِ حالم شد. من دوتا درس ریاضیِ مشکِل و حَجیم دارم که استاد هردو درس، خانم هستند. من از مَحضرشون فیض بردم. هردو به مطالِب کامِلاً مسلّط بودند و شیوۀ آموزشِشون فوق‏العادّه بود. ولی من توی این کِلاسها، چیزی بیشتر از درس را فراگرفتم. آخه هردو اُستاد نه تنها فوق لیسانس ریاضی بودند بلکه از خانمها هم بودند. برام جالِب بود که بدونم کسیکه باید با عالم خشک و سَراپا مَنطِق مَحض ریاضی سَروکار داره، با اِحساساتِش چه‏خواهدکرد؟ زن موجودی است که از اِحساساتِ فوق‏العادّه قویّی بَرخوردارمی باشد. حالا اَگه یک خانم، یعنی همون موجود با اون اِحساساتِ قوی بیاد و توی عالم بی اِحساس و خُشکِ مَنطِق همچون ریاضی مَحض آنقدر پیش بره که به مَقام اُستادی برسِه، چی میشه؟ نابود میشه؟ از تعادل خارج میشه؟ یک زنِ بی اِحساس میشه؟ یا اینکه حَسّاستر میشه؟ اون چیزی که من دریافتم این بود که: نه تنها چنین زنی، اِحساساتِش را ازدست نمی‏دِه بلکه این ریاضی است که حِسّ پیدا می کنه. چیه؟ چرا خندِه‏اَت گرفته؟ من جدّی گفتم. مادر، کسی هست که همین واقعیّتهای خُشک و جدّی زندگی را بهمون با عالمی از اِحساساتش انتقال‏داده. حالا یک خانم که اُستاد هست، درواقع سَر کلاس دَرسِ ریاضی، ویژگیهایی شبیه به همون مادر را پیدامی کنه. اون با همون اِحساساتش رابطۀ کاملی با مُخاطب که اینجا بجای فرزند، دانشجو هست، برقرارمی کنه. از حالاتِ صورتِ دانشجوها، خیلی سریعتر از یک اُستادِ آقا پی به شرایط کلاس ازنظر مقدار و میزان دَرکِ مطالبِ اِرائه‏شده، می‏بَره. البتّه هرچقدر بر درس یعنی همون رشتۀ خودش مُسَلّط‏تر باشه، بهتر می‏تونه با کمَکِ همون اِحساساتِ زنانه که اینجا بهتر هست بگم مادرانه، مطالب را به دانشجوها انتقال بدِه.

امّا این موضوع تأثیری بود که یک زن بر عالَمِ ریاضی می‏زاره و تأثیری که علم ریاضی بر روی زن می‏زاره هم جای اِشاره‏داره. دُرُست مثل هنرمندها. هنرمندها از روحیّۀ غالباً ظریفی برخوردارند. همین نقاشها؛ اونهاییشون که هنوز با عِشق نقاشی می‏کنند؛ نه اونهایی که صِرفاً بعنوان کسب و پیشه نقاش شده‏اند؛ یا هنرمَندهای سایر رشته‏های هُنری؛ همگی از روحیّۀ ظریف و تأثیرپذیری برخوردارن. حالا هرچقدر باهوش‏تر و عاشق‏تر باشن، حسّاس‏تر هَم خواهندبود. یک زنِ ریاضی‏دان هم همینطور هست. یکی از برتریهای عُمومی زنان، در میلِ بیشتر اونها به هُنر هست. درواقع اون چیزی که شایستۀ یک روحیّۀ حسّاس می‏باشد، روحیّۀ اِحساسی است. حالا هرچقدر این خانم، باهوش‏تر یا سریع‏الانتقال‏تر باشه، حسّاستر هم میشه. خُب، تو به من بگو: ریاضی دانها از چه گروه اِنسانهایی هستند؟ پس یک خانم ریاضی دان چجوری میشه؟ درستِه؛ اِحساساتی قوی‏تر خواهدداشت. قوی‏تر از سایر خانمها. مثل همون هنرمندهای واقعی و چیره‏دست.

نکتۀ آخر و از همه مهم‏تر. اِحساساتِ زیاد اِلزاماً خوب نیستند. دِقّت کن: از قیدِ «اِلزاماً نیستند» استفاده کردم. توضیح می‏دم: اگه یکنفر بدبین باشه و یا دائماً دُچارِ توهّماتِ مَنفی بشِه، با تقویّت اِحساساتِش، به اصطلاح «حسّاس‏تر» میشه. پس اَگِه به‏قولِ معروف بدبین باشه، بدبین‏تر میشِه. این یک خطر هست چون می تونه باعث بَرهَم خوردن تعادل رفتار اجتماعی بشِه. بهمین دلیل هست که بهترین مُکمِّلِ ریاضی، اَشعار شاعران هست. شاعرانی همچون سعدی که آثار منظوم و منثور فوق‏العادّه ای دارند، می‏تونن با اِرائِۀ اِرشاداتِ منطقیی که در دِلِ اَشعار حکیمانۀ خود دارند، صاحبین مشاغلی که بیش از پیش با ریاضیّات سَروکار دارند را از خطای رفتاری بازدارند.

۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

يادگار 15/9/1386

- تولّد بلاگ

خیلی وقت بود که می خواستم کار نیمه تمومم را توی «مولتی پلی» به پایان برسونم. وقت نمی شد. بهرحال تونستم یک کاریش بکنم. بنابراین حالا دیگه آدرسِ بلاگهای آشکارم به این شرح هست:

در زنده رود:

http://weblog.zendehrood.com/HeartRefine

پرشین بلاگ:

http://heartrefine.persianblog.ir

بلاگفا:

http://heartrefine.blogfa.com

کلوب:

http://www.heartrefine.mycloob.com

پرشین گیگ:

http://heartrefine.persiangig.com

بلاگر:

http://heartrefine.blogspot.com

مولتی پلی:

http://heartrefine.multiply.com

یاهو 360درجه:

http://360.yahoo.com/HeartRefine

اِسپیسِس:

http://heartrefine.spaces.live.com

خیلی حرفها، آنهم حرفهای دل را توی این بلاگها نوشته ام که البتّه چند برابر اونها هنوز توی دلم مونده. یادگارهای خوبی هستند چون واقعاً صادقانه نوشتمشون. هیچ کلکی توشون نیست. واقعیِ واقعی هستند. درست مثل آینه.