۱۴۰۴ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

تیمارستان

شاید، آدم‌هایی که درکنارهم، در داخل تیمارستان، بعنوان بیماران روانی، زندگی‌می‌کنند، تنها نباشند و احساس تنهایی نکنند. چون، در وآنجا، هرکسی، با هر باور، توهّم و اندیشه‌ای، هرچه‌می‌خواهد، برای دیگران، تعریف‌می‌کند و کسی، جلو حرف‌زدنش را نمی‌گیرد.
ولی در خارج از تیمارستان، بارها تجربه‌کرده‌ایم که، برخی، که مخالف دیدگاه ما هستند، ناگهان، حرف ما را قطع‌می‌کنند و به شکل‌های مختلف، اجازه‌نمی‌دهند که حرف خودمان را بیان‌بکنیم.
آره، در بیرون از تیمارستان، درمیان جمع، تنها می‌شویم و باید، لب، ببندیم. 
😔

۱۴۰۳ اسفند ۱۱, شنبه

یاد مادر

مدّت زیادی از درگذشت مادرم سپری‌شده‌است ولی دائماً و مکرّراً، سختی‌هایی که در زندگی متحمّل‌شد را بیادمی‌آورم و از درون، فرومی‌پاشم.
😔
بغض، گلویم را می‌فشارد و اشک در چشمانم حلقه‌می‌زند. 
مادر، موجود عجیبی است. درواقع، هست و نیست خود را عاشقانه به‌پای فرزندش می‌ریزد و کوهی از مشکلات را با دل و جان، تحمّل می‌کند تا فرزندش سختی نبیند. 
😢
راستش، نمی‌توانم حتّی از رویدادهای خوشایند، لذّت‌ببرم زیرا فوراً مادرم را بیادمی‌آورم درحالی‌که او، سزاوار شادی بود ولی آنچه که مستحقّش بود را در زندگیِ پُراز درد و سختی‌اش، بدست‌نیاورد. 
😭

۱۴۰۳ اسفند ۴, شنبه

بی‌کران یا درهم‌تنیده؟

چطور ممکن است که در این بی‌کران هستی، در این بیلیون بیلیون بیلیون سیّاره و در این گستره‌ی ده‌ها میلیارد سال نوری، حیات هوشمند دیگری، بجز ما انسان‌های زمینی، وجودنداشته‌باشد؟
آخه، هرجور حساب‌بکنیم، حتّی براساس بدبینانه‌ترین حساب احتمالاً هم، به یک نتیجه‌ی قطعی می‌رسیم: حتماً موجودات هوشمند دیگری هم وجوددارند. 
نمی‌توانم بپذیرم که بخاطر بُعد مسافت، هرگز نخواهیم‌توانست با آنها ملاقات‌بکنیم.
بیشینه‌ی سرعت نور را بعنوان بیشینه‌ی سرعت برای هر متحرّکی، درنظرگرفته‌اند! و رسیدن به آن را، مرز تبدیل‌شدن به انرژی فرض‌کرده‌اند. 
هرچند به این روش نظریّه‌پردازی، باورندارم ولی در ژرفای ذهنم، ندایی می‌گوید: برای سفر به اقصی‌نقاط بی‌کران هستی، روشی فراتر از حرکت و طیّ مسیر، براساس دستگاه مختصّات سه‌بُعدی، باید وجودداشته‌باشد.
خمیدگی فضا-زمان هم، استوار بر این است که بُعد چهارم را، زمان درنظربگیریم. 
نه، نیازی به چنین فرضیّاتی نیست. حتماً، راه و روش ساده‌تر و امکانپذیری باید وجودداشته‌باشد. 
حتماً ، راهی هست، تقریباً، مطمئنّ هستم.
😔

همه رفتند!

هرازچندروزی، یک خبر ناگوار دیگری می‌آید. آری، یکنفر دیگری هم رفت.
😢
همه، رفتند. افراد کمی باقی‌مانده‌اند و من، تنها و تنهاتر شده‌ام. 
خیلی دلم‌می‌خواهد که منهم، بروم. بروم به آنجایی که آنها رفته‌اند. 
از صمیم قلبم، دلتنگشان هستم. 
آخه، نوبت من، چه‌وقت است؟ 
😔

۱۴۰۳ بهمن ۲۷, شنبه

بی‌فایده

فکرکنم که خیلی سخت باشه برای کسی‌که احساس‌می‌کنه: هیچ کارآیی مؤثّری برای جامعه و بویژه نزدیکانش، نداره.
😔
حال دل سالمندان عزیز، چطوری هست؟ 
😢

۱۴۰۳ آبان ۱۰, پنجشنبه

بند را آرام بکِش

آموخته‌ام: وقتی‌که با بند، سروکار دارم، با آرامش، کارم را انجام‌بدهم.
اگر بخواهم گره بزنم ویا این‌که بخواهم گره‌ای را باز بکنم، نباید عجله بکنم و باید با آرامش، آن کار را انجام‌بدهم. شتابزدگی، می‌تواند منجربه درهم گره خوردنِ آن بند، و حتّی قفل‌شدن کارم بشود.
بند کفش، بند شلوار ورزشی و هر بند دیگری، مشمول همین قاعده هستند. 
چه بندهای دیگری، در زندگیمان، وجوددارد؟ 
😉

۱۴۰۳ مرداد ۴, پنجشنبه

زبان انگلیسی

فقط کافی هست که بر زبان انگلیسی، مسلّط بشویم؛ آنگاه به دنیای بسیار بزرگی واردخواهیم‌شد.
حتّی می‌توانیم از تعداد بی‌شماری فیلم سینمایی، لذّت‌ببریم. 
🎞️📽️🎦🎥