۱۴۰۴ مرداد ۲۷, دوشنبه
۱۴۰۴ تیر ۲۵, چهارشنبه
سریال Mr. Robot
سریال چهار فصلیِ Mr. Robot که بیش از چهل یا پنجاه قسمت دارد را، مشاهدهنمودم.
شباهتهای بسیار زیادی بین خودم و کاراکتر اصلی آن سریال، یافتم. منهم، بنامهنویس کامپیوتر هستم. سابقهی سرپرستی شبکههای بزرگ کامپیوتری دارم و در حوزهی امنیّت شبکه، سالها، کارکردهام. رؤیاپردازیهای مشابهی دارم. دغدغههای اجتماعی، شبیه به شخصیّت اصلی این سریال هم دارم!
این شباهت، واقعاً، برایم عجیب است!
۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه
حقیقت، سوزان است
هرچه به خورشید نزدیک و نزدیکتر بشویم، بیشازپیش، به حقیقتِ وجودِ آن، پیمیبریم. ولی، بیشتر میسوزیم.
آری، دانستن حقیقت، سوختن است.
😔
۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۶, جمعه
گذر از مانع
محدودیم. در درون دایرهای گیرکردهایم.
باید از این دایره، با دیوارهای نامرئی،برویم بیرون.
فرار از محدودیّت.
ولی چگونه؟
با نظریّهپردازی؟ با شبههعلم؟ باارادهی قویّ؟
با درک واقعیّت؟
https://media.tenor.com/XQadEmNrCUcAAAAM/think-meme.gif
۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه
کم خوردن
اندرون از طعام خالیدار..... تا در او، نور معرفت بینی
چرا شاعر حکیم، سعدی، برای اشاره به شکم، از ضمیر اشارهی او، بجای ضمیر اشارهی آن، استفادهکردهاست؟!
شکم، یک عضو است و نه یک انسان یا فرد.
حکمتِ حکیم، برچهمبنایی بودهاست که شکم را، همچون صاحبِ شکم، صاحب روح انسانی دانستهاست؟
🤔
۱۴۰۴ فروردین ۲۶, سهشنبه
تیمارستان
شاید، آدمهایی که درکنارهم، در داخل تیمارستان، بعنوان بیماران روانی، زندگیمیکنند، تنها نباشند و احساس تنهایی نکنند. چون، در وآنجا، هرکسی، با هر باور، توهّم و اندیشهای، هرچهمیخواهد، برای دیگران، تعریفمیکند و کسی، جلو حرفزدنش را نمیگیرد.
ولی در خارج از تیمارستان، بارها تجربهکردهایم که، برخی، که مخالف دیدگاه ما هستند، ناگهان، حرف ما را قطعمیکنند و به شکلهای مختلف، اجازهنمیدهند که حرف خودمان را بیانبکنیم.
آره، در بیرون از تیمارستان، درمیان جمع، تنها میشویم و باید، لب، ببندیم.
😔
۱۴۰۳ اسفند ۱۱, شنبه
یاد مادر
مدّت زیادی از درگذشت مادرم سپریشدهاست ولی دائماً و مکرّراً، سختیهایی که در زندگی متحمّلشد را بیادمیآورم و از درون، فرومیپاشم.
😔
بغض، گلویم را میفشارد و اشک در چشمانم حلقهمیزند.
مادر، موجود عجیبی است. درواقع، هست و نیست خود را عاشقانه بهپای فرزندش میریزد و کوهی از مشکلات را با دل و جان، تحمّل میکند تا فرزندش سختی نبیند.
😢
راستش، نمیتوانم حتّی از رویدادهای خوشایند، لذّتببرم زیرا فوراً مادرم را بیادمیآورم درحالیکه او، سزاوار شادی بود ولی آنچه که مستحقّش بود را در زندگیِ پُراز درد و سختیاش، بدستنیاورد.
😭
۱۴۰۳ اسفند ۴, شنبه
بیکران یا درهمتنیده؟
چطور ممکن است که در این بیکران هستی، در این بیلیون بیلیون بیلیون سیّاره و در این گسترهی دهها میلیارد سال نوری، حیات هوشمند دیگری، بجز ما انسانهای زمینی، وجودنداشتهباشد؟
آخه، هرجور حساببکنیم، حتّی براساس بدبینانهترین حساب احتمالاً هم، به یک نتیجهی قطعی میرسیم: حتماً موجودات هوشمند دیگری هم وجوددارند.
نمیتوانم بپذیرم که بخاطر بُعد مسافت، هرگز نخواهیمتوانست با آنها ملاقاتبکنیم.
بیشینهی سرعت نور را بعنوان بیشینهی سرعت برای هر متحرّکی، درنظرگرفتهاند! و رسیدن به آن را، مرز تبدیلشدن به انرژی فرضکردهاند.
هرچند به این روش نظریّهپردازی، باورندارم ولی در ژرفای ذهنم، ندایی میگوید: برای سفر به اقصینقاط بیکران هستی، روشی فراتر از حرکت و طیّ مسیر، براساس دستگاه مختصّات سهبُعدی، باید وجودداشتهباشد.
خمیدگی فضا-زمان هم، استوار بر این است که بُعد چهارم را، زمان درنظربگیریم.
نه، نیازی به چنین فرضیّاتی نیست. حتماً، راه و روش سادهتر و امکانپذیری باید وجودداشتهباشد.
حتماً ، راهی هست، تقریباً، مطمئنّ هستم.
😔
همه رفتند!
هرازچندروزی، یک خبر ناگوار دیگری میآید. آری، یکنفر دیگری هم رفت.
😢
همه، رفتند. افراد کمی باقیماندهاند و من، تنها و تنهاتر شدهام.
خیلی دلممیخواهد که منهم، بروم. بروم به آنجایی که آنها رفتهاند.
از صمیم قلبم، دلتنگشان هستم.
آخه، نوبت من، چهوقت است؟
😔
۱۴۰۳ بهمن ۲۷, شنبه
بیفایده
فکرکنم که خیلی سخت باشه برای کسیکه احساسمیکنه: هیچ کارآیی مؤثّری برای جامعه و بویژه نزدیکانش، نداره.
😔
حال دل سالمندان عزیز، چطوری هست؟
😢
اشتراک در:
پستها (Atom)