‏نمایش پست‌ها با برچسب آب، بسیجی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آب، بسیجی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

يادگار 07/11/1390

- شعر

یک شعر از آقای محمّدحسین جعفریّان شنیدم که بعضی از قسمت‏هایش به دِلَم نشست. شاید بخاطر اِجرای قویّ آقای بهنام صفوی همراه با آهنگ بود. آهنگ‏ساز و تنظیمش هم آقای بهنام ابطحی بود. متن کاملش را اینجا می‏آورم:

فصل‌های پیش از این هم اَبر داشت

بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت

پیش از اینها آسمان، گلپوش بود

پیش از اینها یار، در آغوش بود

اینک امّا عده‌ای آتش شدند

بعد کوچ کوه‌ها، آرش شدند

از بلند آز، حلق آویزها

قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند

از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند

اِرث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عدّه‌ای حُسن القضاء را دیده‏اند

عدّه‌ای را بِنزها بلعیده اند

بُزدلانی کز هَراس اَبتر شدند

از بسیجی‌ها، بسیجی‏تر شدند

آی بی‏جان‏ها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

تو چه‏می‌دانی تگرگ و بَرگ را

غرقِ خونِ خویش،‌ رقصِ مرگ را

تو چه‏می‌دانی که رَمل و ماسه چیست؟

بین اَبروها، رَدِّ قنّاسِه چیست؟

تو چه می‌دانی سقوط «پاوه» را

«عاصِمی» را «باکِری» را «کاوه» ‌را

هیچ می دانی«مَریوان» چیست؟‌ هان!

هیچ می‌دانی که «چَمران» ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سَر جداست؟

هیچ می‌دانی «دوعیجی»‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پَرپَر است

این زبانِ سرخِ نسلی بی‏سَر است

با همان‌هایم که در دین غَشّ زدند

ریشۀ اسلام را آتش زدند

پای خَندَق‌ها، اُحُد را ساختند

خون‏فروشی کرده، خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مُردارها

با شما هستم، غنیمت‏خوارها

بَذر هفتاد و دو آفت در شما

بَردگان سِکِّه! لعنت بَر شما

باز دنیا کاسۀ خمر شماست

باز هم شیطان اولی‏الاَمر شماست

با همانهایم که بعد از آن ولیّ

شوکران کردند در کامِ علی

باز آیا اُستخوانی در گلوست؟

باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوهِ رفته، اِمشب بازگرد!

این سکوتِ مُرده را دَرهَم نَوَرد

از نسیمِ شادیِ یاران بگو

از «شِکستِ حَصرِ آبادان» بگو!

از شِکَستن، از گُسَستن، از یقین

از شکوهِ فتح در «فَتحُ‏المُبین»

از «شلَمچِه»، «فاو»‌ از «بُستان» بگو!

از شکوهِ رفته! از «مِهران»‌ بگو!

از همانهایی که سَر بَر دَر زدند

روی فَرشِ خونِ خود پَرپَر زدند

شب‏شکاران سحر اندوخته

از پَرستوهای در خود سوخته

زان همه گُل‏ها که می‏بردی بگو!

از «بقایی»، از «بُروجردی» بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

عشق بود و داغ بود و سوز بود

آه! گویی این همه دیروز بود

اینک اَمّا در نگاهی راز نیست

تیردان پُرتیر و تیرانداز نیست

نسل‏های جاودان، فانی شدند

شعرها هم آنچه می‏دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند

نسل‏های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس‏هامان تُرد بود

ابتدا اندوه‏هامان خُرد بود

رفته‏رفته خنده‏ها، زاری شدند

زخم‏هامان کَم‏کَمَک کاری شدند

خواب‏دیدم دیو بی‌عار کبود

در مسیل آرزوها خُفته بود

خواب‏دیدم برف‏ها باقی شدند

لحظه‌های مُرده‏ام، ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته‏اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل‏هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشم‏هامان مَست و جادوگر شدند

روح‏هامان سخت و تن آلوده‌اند

آسمان‏هامان لَجَن آلوده‌اند

هفته‏ها در هفته‏ها گُم می‌شوند

وَهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیانِ وادی بی‏سنگری!

تیغ‏ها مانده در آهنگری

حاصل آغازها، پایان شده‏است؟

میوۀ فرهنگ جبهه، نان شده‏است؟

شعله‏ها! سردیم ما، سردیم ما

رُخصَتی، ‌شاید که بَرگردیم ما

«یسطرون» ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم

بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

بَحر، مرداب است بی امواج، ‌آی!

عشق، یک شوخی است بی حلّاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز

یک نفر بُغضَش گلوگیر است باز

زخمی‌ام، اما نمک… بی‏فایده‏است

درد دارم، نی‏لَبَک… بی‏فایده‏است

عاقبت آب از سَر نوحَم گذشت

لشگر چنگیز از روحَم گذشت

اینم نشانی سایتی که با کیفیّت مطلوب می‏تونه این سرود را دراختیارمون قراربده:

http://www.iransong.com/song/55571.htm