- بیماری روانی گذرا
گردَن مَن دَر ناحیّهای که مَعمولاً بَرای هَمِگان یک ناحیّۀ آسیبپَذیر میباشد، مُقاوم هَست. مَثلاً هَمون فِشاری را کِه دَر پایۀ گردَنِ اَفراد واردمیآوَرَند و مُنجَر به دَردِ خیلی زیادی دَر آنها میشود، برای مَن بسیار قابل تحَمّل هَست. شاید مَعنیاَش این باشِه کِه جای حَسّاسِ گردنِ مَن، کمی مُتِفاوت از دیگران هَست. هَمین مُوضوع دوبار با بَرخورد با دو بیمار روانی خیلی بهدادَمرَسید!
اوّلینبار، سالهای سال پیش بود که یکروز صُبحِ خیلی زود، خانم هَمسایهمان زنگِ دَر خانِهمان را بهصِدا دَرآوَرد و سَراسیمِه کُمَک خواست. گفت: شوهَرش دُچار مُشکِل رَوانی شدِه و با لِباسِ خانه، سَر به خیابان زَدِه. باورکردنی نبود ولی با ماشین تونِستم دَروَضع ناجوری توی خیابان پیداش کنم. چشمِت روز بَد نبینِه چون بهکمکِ نیروی اِنتِظامی تونِستیم ببَریمِش بیمارستان. توی بیمارستان باید کُنترُلِش میکردیم کِه ناگهان فرارکرد. مَن مِثل یک سَدّ مانِع حَرَکتِششدَم وَلی نتیجهاش مُشتِ مُحکمی بود که به پایه و سَمتِ راستِ گردَنم واردکرد. ضربۀ مُحکمی بود و افرادی که ناظِربودند از اینکه مَن بهزمین نیفتادَم، تعَجّبکردند وَلی بحَمدِالله تونِستم حَریفِش بشم. خلاصه از اونمُوقع بهبَعد هَروَقت توی چشمهام نِگاهمیکرد، حالتِ خاصّی بهِش دَستمیداد. آخرشهَم تحتِ دَرمان قرارگِرفت و خوبشد.
چندسال بَعد با یکنفر که دُچار بیماری روانی بود دَرگیرشدم. دَرزمان دَرگیری و حَتّی چَندسال بَعد مُتِوَجّهنشدَم که او دَرشرایطِ رَوانی خاصّی بامَن دَرگیرشده. خلاصه کار به دَرگیری بَدَنی اَنجامید و اون کِه هِیکلِش بُزرگتر و قویتر از مَن بود، دَست کرد دور گردَنم و مَن را با گردن از زمین بُلندکرد. من با آخرین توانی کِه داشتم، با دَستِ راستم مُشتِ مُحکمی به صورَتِش زَدَم و او مَرا رَهاکرد و مَن زندهموندم. هَرچَند هَمین گردن مُحکمَم باعِث شد که دَردی اِحساسنکنم و سَریع دَرمُقابل حَریف بایستم اَمّا وَقتی به صورَتش نِگاهکردَم صَحنِۀ عَجیبی دیدم: بینیاش جابجا شدهبود! دُرُست شنیدی، جابجا و نه کج! کار کشید به اورژانس. بَعدها مَعلومشد که ضربۀ مَن نهتنها مُنجَر به آسیب بینی بلکه موبُردِگی دَر کام او و لَقشدن دَندانش شدهبود. دَست خودَم هَم بهشِکل عَجیبی آسیب جُزئی دیدِهبود. باوَرکردَنِش سَختبود وَلی بَراَثر ضَربۀ مُحکمی کِه واردکردِهبودم، شِکافِ کوچکی شبیه به شِکافِ ناشی از کِشآمَدَنِ پوست، دَر پُشتِ دَستم ایجادشدِهبود کِه مِثلِ سایر زَخمهای بَدَنم، بهطَرز شِگِفتآوری خوبشد! نکتۀ عَجیبتر اینکه: چَند سال بَعد کِه مَسئلِۀ بیماری رَوانی اینیکی هَم مُشخّصشد، تنها کسی کِه اَزش حَرفشِنوی داشت، من بودم و بازهَم توی چشمهام بهشکل عَجیبی نِگاهمیکرد.
یادَم میاد کِه سالها قبل از این دو ماجَرا، زمانیکه دَر بیمارستان مَشغول آموختن بودَم، روزی مُتِوَجّۀ فردی شدَم کِه رَفتار حِمِاقتآمیزی اَزَش سَرمیزَد. دونفر مُراقِبَش بودَند و بَرایمان توضیحدادَند کِه این فرد یکزمانی روحانی بودهاست و بَراثر شِکنجههای سازمان اَمنیّتِ آنزمان، دُچار مُشکِلاتِ رَوانی شدِهاست. مَن اینجور حَرفها را نمیتونستم بهراحتی قبولکنم و ایمانداشتم کِه او خوبمیشِه. بهمَن این فرصَت را دادَند که اِمتحانکنم. مَنهَم با او صُحبَتکردَم. باتوجّهبهاینکه او قبلاً روحانی بود، با اِشاره به اِعتِقاداتِ مَذهَبی و اِمام حُسین(ع)، از او خواستم کِه لِباسَش را دُرُستکنِه و دَستی به سَر و روی خودَش بکِشِه. باوَرَت نمیشِه! او اینکار را ابتِدا با راهنمایی مَن اَنجامداد و سِپَس خودَش مِثل هَمِۀ آدمهای سالم اِدامهداد. وقتی باهَم حَرفمیزَدیم، به چشمهای یکدیگر نِگاهمیکردیم و هَرچند در اِبتدا صُحبَتهایمان غیرعادّی و بَراساسِ تصَوّراتِ رَوانی او بود وَلی خیلی زود به صُحبَتهای صَحیح و مُتداول بازگشت و هَمِهچیز عادّی شد.
اینها سِه تجرُبۀ مَن دَر بَرخورد با بیماران رَوانی بود و شکّ ندارَم که ایمان مَن به خوبشدن اونها کِه دَر چشمانم رَوانبود و اونها میتونِستند ببینندَش باعِثمیشد که اینگونه حُرمَتم را نِگهدارن و بهاِصطِلاح با مَن راه بیایند.
همین قدرتِ ایمانم را سِه-چَهار سال بَعد دوباره اِمتحانکردم: مَن یَقین داشتم که عَزیزی میتونه یک بَرنامِهنویس قدرَتمَند و هُنرمَندِ کامپیوتر باشِه. این ایمانم را بصورَتِ یک سیستم حِمایَتی نهچَندان آشکار دراِختیار او قراردادَم. تا اونزمانی کِه میتونِستم هَمراهیَش کُنم و خُودَش هَم میتوانست مرا بپَذیرَد، عَمَلاً شاهِد شاهکارهای او دَر هَردو جَنبۀ تِکنیکی و هُنری بودَم.
میبینی؟ این قدرَتِ ایمان هَست. حالا میفهمَم کِه چرا مَن دَرطول این سالیان تونِستم بَرنامِههای بُزرگ را اِجراکنم. مَن دَر اون زمانها به خودَم ایمان داشتم. هَرکسی بتونه خودِش را واقعاً باوَرکُنِه، میتونِه بهمَراتِب از من بهتر و کامِلتر، رُؤیاهایَش را جامِۀ عَمَل بپوشونِه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر