۱۳۸۶ اسفند ۱۸, شنبه

يادگار 18/12/1386

- بیماری روانی گذرا

گردَن مَن دَر ناحیّه‏ای که مَعمولاً بَرای هَمِگان یک ناحیّۀ آسیب‏پَذیر می‏باشد، مُقاوم هَست. مَثلاً هَمون فِشاری را کِه دَر پایۀ گردَنِ اَفراد واردمی‏آوَرَند و مُنجَر به دَردِ خیلی زیادی دَر آنها می‏شود، برای مَن بسیار قابل تحَمّل هَست. شاید مَعنی‏اَش این باشِه کِه جای حَسّاسِ گردنِ مَن، کمی مُتِفاوت از دیگران هَست. هَمین مُوضوع دوبار با بَرخورد با دو بیمار روانی خیلی به‏دادَم‏رَسید!

اوّلین‏بار، سالهای سال پیش بود که یکروز صُبحِ خیلی زود، خانم هَمسایهمان زنگِ دَر خانِهمان را به‏صِدا دَرآوَرد و سَراسیمِه کُمَک خواست. گفت: شوهَرش دُچار مُشکِل رَوانی شدِه و با لِباسِ خانه، سَر به خیابان زَدِه. باورکردنی نبود ولی با ماشین تونِستم دَروَضع ناجوری توی خیابان پیداش کنم. چشمِت روز بَد نبینِه چون به‏کمکِ نیروی اِنتِظامی تونِستیم ببَریمِش بیمارستان. توی بیمارستان باید کُنترُلِش می‏کردیم کِه ناگهان فرارکرد. مَن مِثل یک سَدّ مانِع حَرَکتِش‏شدَم وَلی نتیجه‏اش مُشتِ مُحکمی بود که به پایه و سَمتِ راستِ گردَنم واردکرد. ضربۀ مُحکمی بود و افرادی که ناظِربودند از اینکه مَن به‏زمین نیفتادَم، تعَجّب‏کردند وَلی بحَمدِالله تونِستم حَریفِش بشم. خلاصه از اون‏مُوقع به‏بَعد هَروَقت توی چشمهام نِگاه‏می‏کرد، حالتِ خاصّی بهِش دَست‏می‏داد. آخرش‏هَم تحتِ دَرمان قرارگِرفت و خوب‏شد.

چندسال بَعد با یکنفر که دُچار بیماری روانی بود دَرگیرشدم. دَرزمان دَرگیری و حَتّی چَندسال بَعد مُتِوَجّه‏نشدَم که او دَرشرایطِ رَوانی خاصّی بامَن دَرگیرشده. خلاصه کار به دَرگیری بَدَنی اَنجامید و اون کِه هِیکلِش بُزرگتر و قوی‏تر از مَن بود، دَست کرد دور گردَنم و مَن را با گردن از زمین بُلندکرد. من با آخرین توانی کِه داشتم، با دَستِ راستم مُشتِ مُحکمی به صورَتِش زَدَم و او مَرا رَهاکرد و مَن زنده‏موندم. هَرچَند هَمین گردن مُحکمَم باعِث شد که دَردی اِحساس‏نکنم و سَریع دَرمُقابل حَریف بایستم اَمّا وَقتی به صورَتش نِگاه‏کردَم صَحنِۀ عَجیبی دیدم: بینی‏اش جابجا شده‏بود! دُرُست شنیدی، جابجا و نه کج! کار کشید به اورژانس. بَعدها مَعلوم‏شد که ضربۀ مَن نه‏تنها مُنجَر به آسیب بینی بلکه موبُردِگی دَر کام او و لَق‏شدن دَندانش شده‏بود. دَست خودَم هَم به‏شِکل عَجیبی آسیب جُزئی دیدِه‏بود. باوَرکردَنِش سَخت‏بود وَلی بَراَثر ضَربۀ مُحکمی کِه واردکردِه‏بودم، شِکافِ کوچکی شبیه به شِکافِ ناشی از کِش‏آمَدَنِ پوست، دَر پُشتِ دَستم ایجادشدِه‏بود کِه مِثلِ سایر زَخمهای بَدَنم، به‏طَرز شِگِفت‏آوری خوب‏شد! نکتۀ عَجیبتر اینکه: چَند سال بَعد کِه مَسئلِۀ بیماری رَوانی این‏یکی هَم مُشخّص‏شد، تنها کسی کِه اَزش حَرف‏شِنوی داشت، من بودم و بازهَم توی چشمهام به‏شکل عَجیبی نِگاه‏می‏کرد.

یادَم میاد کِه سالها قبل از این دو ماجَرا، زمانیکه دَر بیمارستان مَشغول آموختن بودَم، روزی مُتِوَجّۀ فردی شدَم کِه رَفتار حِمِاقت‏آمیزی اَزَش سَرمی‏زَد. دونفر مُراقِبَش بودَند و بَرایمان توضیح‏دادَند کِه این فرد یک‏زمانی روحانی بوده‏است و بَراثر شِکنجه‏های سازمان اَمنیّتِ آن‏زمان، دُچار مُشکِلاتِ رَوانی شدِه‏است. مَن اینجور حَرفها را نمی‏تونستم به‏راحتی قبول‏کنم و ایمان‏داشتم کِه او خوب‏می‏شِه. به‏مَن این فرصَت را دادَند که اِمتحان‏کنم. مَن‏هَم با او صُحبَت‏کردَم. باتوجّه‏به‏اینکه او قبلاً روحانی بود، با اِشاره به اِعتِقاداتِ مَذهَبی و اِمام حُسین(ع)، از او خواستم کِه لِباسَش را دُرُست‏کنِه و دَستی به سَر و روی خودَش بکِشِه. باوَرَت نمیشِه! او اینکار را ابتِدا با راهنمایی مَن اَنجام‏داد و سِپَس خودَش مِثل هَمِۀ آدمهای سالم اِدامه‏داد. وقتی باهَم حَرف‏می‏زَدیم، به چشمهای یکدیگر نِگاه‏می‏کردیم و هَرچند در اِبتدا صُحبَتهایمان غیرعادّی و بَراساسِ تصَوّراتِ رَوانی او بود وَلی خیلی زود به صُحبَتهای صَحیح و مُتداول بازگشت و هَمِه‏چیز عادّی شد.

اینها سِه تجرُبۀ مَن دَر بَرخورد با بیماران رَوانی بود و شکّ ندارَم که ایمان مَن به خوب‏شدن اونها کِه دَر چشمانم رَوان‏بود و اونها می‏تونِستند ببینندَش باعِث‏می‏شد که اینگونه حُرمَتم را نِگه‏دارن و به‏اِصطِلاح با مَن راه بیایند.

همین قدرتِ ایمانم را سِه-چَهار سال بَعد دوباره اِمتحان‏کردم: مَن یَقین داشتم که عَزیزی می‏تونه یک بَرنامِه‏نویس قدرَتمَند و هُنرمَندِ کامپیوتر باشِه. این ایمانم را بصورَتِ یک سیستم حِمایَتی نه‏چَندان آشکار دراِختیار او قراردادَم. تا اون‏زمانی کِه می‏تونِستم هَمراهیَش کُنم و خُودَش هَم می‏توانست مرا بپَذیرَد، عَمَلاً شاهِد شاهکارهای او دَر هَردو جَنبۀ تِکنیکی و هُنری بودَم.

می‏بینی؟ این قدرَتِ ایمان هَست. حالا می‏فهمَم کِه چرا مَن دَرطول این سالیان تونِستم بَرنامِه‏های بُزرگ را اِجراکنم. مَن دَر اون زمانها به خودَم ایمان داشتم. هَرکسی بتونه خودِش را واقعاً باوَرکُنِه، می‏تونِه به‏مَراتِب از من بهتر و کامِلتر، رُؤیاهایَش را جامِۀ عَمَل بپوشونِه.

هیچ نظری موجود نیست: