۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

يادگار 24/10/1387

- روح مهربون

یادته توی ساعدنامه چی نوشته‏بودم؟ یادگار 8/7/1387 را میگم. توی تهرون یک نیرو من را این‏طرف و اون‏طرف بُرد. من را به جاهای عجیبی می‏کِشاند که آرزویش را در دل نگاه‏داشته‏بودم و موقعیّت‏ها را بَرایَم جورمی‏کرد.

راستش را بخواهی من اونوقت نمی‏دونست که چندی پیش چه اتّفاقی افتاده. آه؛ مادربزرگ رفته‏بود. من هَروقت که می‏تونستم می‏رفتم سَر خاکِ اِبراهیم‏خان ولی مدّتی نتونسته‏بودم برَم اونجا و حسّابی باهاش دَردِدِل کنم. مدّتی بعد از اون مأموریّتِ تهران، رفتم اونجا. وقتی رسیدم، متوجّه شدم که همسر مهربونش هم رفته‏پیشش. اون معمّا حلّ‏شد. روح مهربون مادربزرگ چه‏کارها که نکرده‏بود. خلاصه نشستم و با هردوتاشون حرف‏زدم. همونجا بود که احساس‏کردم مادربزرگ و پدربزرگ بهتر از قبل حرف‏هام را می‏شنوند. اشک‏هایَم جاری‏بود و وقتی که داشتم خداحافظی می‏کردم و می‏رفتم ناگهان احساس‏کردم مادربزرگ در دو-سه قدمی پشتِ سَرم و سمتِ راست داره مرا همراهی می‏کنه. بی‏اختیار برگشتم و اونجا را نگاه‏کردم. باچشم چیزی دیده‏نمی‏شد ولی حالتِ خاصّی داشتم... اینجوری آب معنی پیدامی‏کنه.... آه؛ آبِ عزیزم، مادربزرگِ مهربون....

- تولّد

امروز، روز تولّدِ من هَست. من روز دوشنبه، ساعت 10 صبح 24/10/1348 در بیمارستان دکتر امامی شیراز متولّدشدم. یادمِه که در این سال‏ها بارها برایم جشن تولّد گرفتند و هدایایی به‏من دادند ولی هیچکدومش مثل اون اشعار مولانا در دیوان شمس نبود. اون کتاب معجزه‏ای است که فقط محبوبترین‏ها بعنوان هدیّه به‏آن نگاه‏می‏کنند. از سِرشتِ پاکی نشأت‏گرفته که فقط پاک‏سیرَتان طراوتش را درک‏می‏کنند. بخاطر این هدیّۀ فوق‏العادّه همیشه سپاسگذارم و هر روزتولّدی را فقط با اون هدیّه مبارک‏می‏بینم.

هیچ نظری موجود نیست: