- آب میدونه
میرَم قبرستان و پیش ابراهیمخان و خانمبزرگ. از آب میپُرسَم. بهشون میگم:...... آخه فقط آب هست که باتمام ذلالی و اخلاصِش میتونه دَرد دِل من را بفهمه. اونها هم میدونن. همیشه هنگام رفتن، بَدرَقِهام میکنند. اونها داستان..... را میدانند.
آب نمیخواد رئیسجمهور بشِه. نمیخواد نمایندۀ مجلس بشِه. اون همیشه و با تمام وجودش، خالصانه خدمتکرد ولی هیچوقت هیچچیز نخواست. حکایتِ ماهی هست و آب. ماهی درون آب هست و قدرش را نمیدونه. همینکه از آب بیرون بیاُفتِه، تازه میفهمِه که چهنعمتی را ازدَستدادِه. تمام تلاشش را میکنه تا به آب بَرگرده.
اگه زنده هستم و کار فرهنگی میکنم، بخاطر آب است. اگه ظلمستیزی میکنم، بخاطر آب است. اون، من را به درون خودش بُرد. به محرمانهترین خلوتِ وجودش دَعوتکرد. من را مَحرَم اَصرارَش قرارداد. من با خانوادهاش یعنی اَبر، باد، جویبار و قاصدک آشناشدم. در جمع صمیمیشان شب را به صبح رساندم. زندگی صادقانهای را ازنزدیک دیدم و حسّکردم. من، عشق را بیادآوردم. تکتکِ اَجزاءِ وجودَم را با او غُسلدادم. و از خدای عزیز جز وصالش را طَلب نکرده و نمیکنم. خدایا، آبرو و عزّت مؤمن دستِ توست. وَعدِههایَت نیز همیشه انجامشدهاست. هرچه بخواهی و اِرادِهکنی، حَقّ است. عِشق و آب نیز پاکترینهایی است که در وجودم بهوَدیعِه قراردادی. امانتدار خوبی نبودم ولی به گوشۀ چشمی، فرصَتِ جُبراندِه مگرنه چگونه در آن دنیا، میان آنهمه بیننده و شنونده، سَربَرآرَم؟ من را پیش آب سَرافکندِه و شرمَندِه باقینگذار. سَبَدِ عِشقم را به گلها و غنچههای همیشه باطراوت و شاداب قدسیاَت بیآرای تا هدیۀ پیوستۀ من به آب باشد.
- بلقِیس
توی قرآن، دو داستان عجیب بَرروی مَن اَثرگذاشت: یکیش حکایت حضرت یوسف(ع) و زلیخاه بود که خیلی قشنگ در سریالی که جناب آقای سَلحشور ساختند برروی پردۀ نمایش رفت؛ دیگری هم حکایت حضرت سلیمان(ع) و ملکۀ سَبا یعنی بلقِیس هست که ساختن فیلم یا سریالی دراینخصوص بَرازندِۀ همان آقای سلحشور است.
این دو زن، از ویژگیهای اِستثنائیی در دوران خودشان بَرخورداربودهاند که ورودشان به عَرصۀ آن حکایات باعثمیشود هر صاحب عقل و دِرایَتی به نکات پیچیدهای از اَبعاد وجودی انسان پیببَرد و تقریباً در هربار مُرور آن حکایات، موضوع جدیدی را کشفکند. آیا این چیزی نیست که در همۀ آیات قرآن بهحِکمت، تدبیرشدهاست؟
نکتۀ ظریف اینکه همین خانم بلقِیس بعُنوان یک مَلکِۀ مُقتدر و صاحب کشور و لشکر، مورد توجّه پرندهای از لشکر حضرت سلیماننبی(ع) قرارمیگیرد که راز این توجّه و نوع آن پرنده و نسبت این دو موضوع باهم نیز بهخودیِخود پرده از اَسرار دیگری برمیدارد.
ازنظر من، هستۀ اصلی داستان همان بلقِیس است و ذکر اُبُهّتِ حضرت سلیمان(ع) جهت آشکارکردن عمق مفاهیم درونی شخصیّت آن زن بوده است و پیامهای بیشماری را در درون خود، قرنهاست که حملمیکند.
- روح زن و مرد
چندی پیش در همین مقالههای اینترنتی خوندم که روح ذاتاً نه زن هست و نه مرد و محدودیّتهای جسمی مربوط به جنس زن بعد از پوشاندهشدن جسم به روح رُخمیدهد. این مقاله جهت بررسی لزوم حفظ حجاب و اینجور موارد بود. وقت زیادی برای مطالعۀ آن نداشتم ولی این جملات جَلب توجّهمکرد. تا یکی دو روز فکرم مشغولبود و بعد سؤالی در ذهنم نقش بَست: اگر روح فاقد جنسیّت است، پس در بیان شرایط بهشت در قرآن، چرا اسم از حوریان و غِلمان بُردهشدهاست؟
این روزها درگیر امتحانات هستم. اگر وقت داشتم شاید روی این موضوع تحقیقمیکردم.
- انتخاب
یکی گفت چیزهای عجیبی میبیند. در سازمانی کارمیکند که علیرغم شعارهایی که درتمام طول نظام جدید دادهشدهاست، همواره شاهد مسائل زشت بودهاست. استفادۀ شخصی از منابع سازمانی همچون خودروها آنهم در وقت اداری بهشکل فزایندهای نهادینهشدهاست. افرادی که بهاصطلاح مدیر نام گرفتهاند گاهاً خودرو و رانندهای بهصورت استیجاری دراختیاردارند و این رانندۀ بدبخت فقط برای اینکه در همان واحد سازمانی بماند و بیکارنشود، تن به هر ذلّتی میدهد. از حمل و نقل فرزندان همان مدیر متعهّد به مهدکودک و مدرسه تا جابجائی همسر باوفای همان مدیر مسلمان به مراکز تحصیلی و آموزشگاهی گرفته تا امورات کاملاً شخصی و قانونی همان مدیر صالح جهت تفکیک اسناد زمینهایی که درهمان اوقات اداری و با همان خودروهای استیجاری اداری معاملهنمودهاست! البتّه اینها که چیزی نیست. اینگونه مدیران بهسرعت آمار و بیلان بلندبالایی از کار خودشان را ارائهمیدهند. آخه میدونید: اونها استاد تقسیم کار در حوزۀ مسئولیّت خودشون هستند. خیلی دقیق و در کمال مسئولیّت، تمام امورات محوّله به واحد سازمانی خودشان را لیست کرده و موارد جدید و مهمّ دیگری نیز با ابتکار شخصی خود به آن میافزایند؛ سپس آن وظایف را به اندک پرسنل تحت پوشش خود تقسیممیکنند! اینگونه فرصتمییابند تا پس از تعیین تکلیف پرسنل خدمتگذار، به امورات مُهِمِّۀ خود در اوقات اداری و با استفاده از منابع سازمانی بپردازند.
راستی او میگفت: منابع سازمانی را دیگه نباید بیتالمال درنظرگرفت چون در یک شرکت خصوصی که از بودجۀ دولتی استفاده میکنه، هرچند بودجه، بودجۀ دولتی و بیتالمال است ولی بهرحال آن شرکت، یک شرکت خصوصی است و هرتصمیمی میتواند بگیرد مثل انتخاب پیمانکار و فروشنده با «ترک تشریفات آئیننامۀ معاملات» و غیره. یعنی هرجور که دِلش خواست میتونه هزینهکنِه. گفتم مگهمیشه؟ آخه اون بودجه از بیتالمال هست و اون خدمات نیز انحصاری است. مگه یادت رفته جریان دادگاههای آقای کرباسچی بعنوان شهردار تهران و زندانی شدن ایشان و برخی از مدیرانشان؟ پاسخداد: نه، یادم نرفته ولی این تو هستی که فراموش کردی که اون موضوع برای همون موقع و با ابهامات قانونی همان زمان بود و حالا براساس اصول مدیریّت و خصوصی سازی ناقص و با استناد به قوانین بخشهای خصوصی الزاماً باید اینگونه عملکرد چون شرکتی که ماهیّتاً خصوصی است امّا سهامی عامّ نیست و مجمععمومی آن نیز مردم نیستند، بعلّت آنکه خدمات انحصاری دولتی را بعهدهدارد، دچار چنین مشکلاتی میشود. نمونۀ اینجور شرکتها همین شرکتهای اقماری وزارتخانهها هستند. یک شرکت برق باید برق را به خانۀ مردم برسونه و سیمکشی و کابلکشی و روشنائی معابر انجامبده، یعنی کارهای عمرانی دولتی ولی ماهیّتاً خصوصی هست. شرکتهای مشابه دیگری هم هستند.
همچین بفهمی نفهمی موضوع را گرفتم. یعنی فهمیدم که عملاً حالتی رُخ داده بانام دزدی با چراغ:
چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر بَرَد کالا
اَزش پُرسیدم: خُب فکرمیکنی باانتخاب رئیسجمهور جدید مسئله حلّ میشِه؟ درجواب دو سؤال مطرحکرد. پرسید: اوّلاً مگر همۀ دولتهای قبلی ادعاهای مبنی بر رفع اینگونه دستدرازیها به بیتالمال نکردند؟ ثانیاً مگر قوانین با آمدن مسئول اجرائی جدید حکومت عوضمیشود؟ گفتم: قانونگذاری در مجلس انجاممیشود و نمایندگان مجلسهای گذشته هم پس از قانونگذاری رفتهاند؛ از یکسو اجراء را بهعهدۀ قوّۀ مجریّه گذاشتهاند و از سوی دیگر نظارت را بهعهدۀ مجلس و مجالس بعد. گفت: آفرین، بنابراین بعد از قانونگذاری رفتهاند. آنهائی هم که میآیند، براساس شعارها و اهداف ممتاز جدید میآیند ولی نهتنها با مسائل جدید و وضع قوانین جدید روبرو میشوند بلکه با انبوهی از نتایج نادرست و غلط ناشی از قوانین گذشته برخوردمیکنند که نیاز به بررسی و قانونگذاری و تبصرهنویسی مجدّد داره! حالا دوباره دولت عوض میشه و بعدش هم دوباره مجلس تغییرمیکنه. نتیجه همین هست که میبینی. اینجا یک خلاء طولانی ایجادمیشِه که سوء استفاده از بیتالمال بهراحتی نهادینه میشِه.
- استخدام
گفت یک مثال باحال دیگه هم دارم. هر سازمانی برای اینکه به بهترین نیروها دست پیدا بکنه و حقّ کسی را هم ازبین نبره، جهت جلوگیری از پارتیبازی اقدام به برگذاری آزمون استخدامی و مراحل گزینش میکنه. حالا ببین در جریان خصوصیسازی و برونسپاری وظائف، بسیاری از کارها به شرکتهای خدماتی واگذارشدهاست. گفتم: آره؛ تقریباً همهجا اینطوری هست. شرکتهای خدماتی، پرسنل مورد نیاز ازقبیل تایپیست، کارمندان پشت میز نشین تا کارگران و سایر خدمات را ارائِهمیکنند و در مناقصۀ سال بعد(البتّه اگر پشت پرده کلکی درکار نباشد،) شرکت بعدی که برندهمیشود، متعهّدمیگردد تا از همان نیروها که با محیط کار وفق پیداکردهاند و اساساً همان سازمان معرّفیشان کردهاست، استفادهکند.
گفت: آفرین؛ حالا به من بگو که آیا برای ورود اون پرسنل از شیوههای گزینش مرکزی و آزمون استخدامی استفادهشدهاست؟
جوابدادم: غالباً نه؛ اونها عموماً از آشنایان هستند که پس از شروع بهکار، در لیست پرداخت حقوق اون شرکتها قرارمیگیرند و عموماً انتخاب بهینهنیستند.
گفت حالا ببین: پس از گذشت سالیان، این افراد حقّ آب و گِل بههَم میزنند. یعنی به همهجا شکایتمیکنند که پس از گذشت اینهمه سال که برای این سازمانها و شرکتهای دولتی و غیردولتی کارکردهایم، هنوز استخدامنشدهایم. راست هم میگویند ولی غالباً همگی براساس آشنایی وارد سیستم شدهاند. حالا رئیس جمهور جدید و نمایندۀ جدید با یک مشکل حادّ اجتماعی آشکار روبروشدهاند. بهناچار دستوراتی مبنی بر جذب این افراد بدون آزمون ورودی صادرمیشه. یعنی بهرحال افرادی از اجتماع باقی میمانند که علیرغم لیاقت و توانائی بیشتر، همچنان بیکارماندهاند و اساساً آزمون ورودیی برای شرکت ایشان و نشاندادن توانائیها و قابلیّتهایشان برگذارنشدهاست لیکن افرادی که سالها پیش غالباً با پارتی و آشنا و... وارد سیستمشدهاند، حالا بهراحتی برای همیشه جای آنان را میگیرند! این یعنی «وعدۀ انتخاباتی».
یادم آمد به حکایت آن معصوم(ع): دید کسی دو اَنار دزدید، تعقیبش کرد. دید به نیازمندی رسید و آن دو انار را به او هدیّهکرد. به او گفت: این چهکاری است که میکنی؟ تو اَنار دزدیدی. جواب داد: من ضرر نکردم بلکه سود بُردَم. خداوند گفته که در مقابل کارهای خوبتان، دَهبرابر پاداش میدهم. من دو اَنار دزدیدم، پس می شود دو مورد کار بَد. بعد آن دو را به نیازمندی بخشیدم؛ پس میشود بیست مورد کار خوب. بیست منهای دو می شود هیجده. پس من هیجده حَسَنِه در پروندۀ اَعمالم دارم. معصوم(ع) فرمود: تو از اساس کارَت نادرست بودهاست. اگر آنچه را که مال خودت باشد و ببخشی، پاداش میگیری ولی اینک تو مال دیگری را بخشیدهای.
آیا آن معصوم(ع) نمیدانست روزی اینگونه پای سفرههای تبلیغاتی، آن اَنارها را تقسیمخواهندکرد. اگر امروز زندهبود، چه میگفت و چه میشنید؟ آنهمه فرصت شغلی مهمتر هستند یا آن چند اَنار؟
مال که از کیسۀ مِهمان بُوَد، حاتم طائی شدن آسان بُوَد.
- مکّه
او دستور داد که به مکّه ببَرمش. من؟! خدایا؛ چهکنم؟ من روی رَفتن به خانۀ خدا را ندارم. حال باید دیگری را هم ببَرم. چگونه؟ با که بگویم؟ از که مَدَد بطلبم؟ آنجا جای من نیست. من با اینهمه گناه و آلودگی چگونه بروم؟ آنهم بدون آب! بدون آب چگونه قدَم از قدَم بردارم؟ آنجا که رسیدم، به خدا چه بگویم؟ وقتی از من بپرسد که: آب را چهکردی؟ چه جواب بدهم؟ خدایا، خودت یاریم برسان....