- کِلیسا
چندروز پیش هم یک مأموریّت اِجباری به تهران داشتم. بازهم یک بعدازظهر رفتم همون کلیسا. اجازه گرفتم و واردشدم. برروی نیمکتی نشستم. توی عالم خودم در آن مکان مقدّس بودم. توی دِلم با عیسیمسیح(ع) رازدل میکردم. اون یک پیامبر اولیالعظم زندههست. بهیاد حضرت مریم(علیهاسلام) بودم و با نبیّاکرم(ص) سَروسِرّی داشتم. قبل از من چندنفری هم اونجابودند. یکنفر که ظاهراً از مسئولان آنجابود، خیلی آرام به آنها نزدیک میشد و از ایشان میخواست که بیرون بروند. خیلی عجیب بود؛ نمیدانم چه چیزی در گوششان میگفت که آنها باکمی ناراحتی ولی بهآرامی خارجمیشدند! امّا هرگز سُراغ من نیامد. حتّی افرادی که بعد از منهم آمدهبودند نیز اجازهنیافتند آنجا بمانند ولی کاری بکار من نداشتند. علّتش را اصلاً نفهمیدم. اونجا به خیلی چیزها فکرکردم. به «آب» فکرکردم. به مرحومه «خانم بزرگ» و شوهر مرحومشون «ابراهیمخان» هم فکرمیکردم. آخه اونها از آب جدانیستند. به «سیّدجمالالدین اسدآبادی» هم فکر میکردم. فردی که در اتّحاد انسانها برای دستیابی به آزادی و مقابله با ظلم کوشید. اطّلاعات کمی از او دارم. ولی اونجا، جایی که مسیحیّان به عبادت میپردازند، بعنوان یک مسلمان حاضربودم. بدون هیچ تنِشی. من عملاً در راه نوعی اتّحاد قدمبرداشتهبودم. این از لطف آب بود. میدونم روح مادر بزرگ، هَوام را خیلی داره. حتّی بازهم رفتم و موقوفۀ مرحوم مقیمیان را نگاهکردم و بازهم دعا کردم. نکات ریزی که کسی متوجّۀ آن نبود. چمنهای آنسوی چهارراه جایی بود که در آن دنیا برای من شهادت خواهندداد. شهادت به نمازی که سالها پیش باراهنمایی کسی که هرگز نشناختمش در آن مکان بهجای آوردم. آب عزیز، میبینی؟
- چه اتّحادی؟!
توی جریان حَملِۀ صهیونیستها به نوارغزّه و اون فاجعۀ انسانی و جنایات جنگی گسترده، مستمر و وسیع، یک عدّهای دَم از اتّحاد مسلمانان میزدند. ادّعایی که اساساً پوشالی است و محقّق نشدهاست. ادّعایی که فقط یک شعار است و حتّی در یک کشور شیعه مثل ایران باتمام تقیّدات و حوزههای علمیّهاش در هالهای از اِبهام و شعار باقیمانده. دَرکَش خیلی ساده است؛ حتّی از داستان جداشدن شیعه و سنّی در صَدر اسلام و بعد از وفات رسول اکرم(ص)، روشنتر است. توی این کشور شیعۀ دوازده امامی، نهتنها برای رؤیتِ ماه مبارک رمضان که از اهمیّت بالایی برخوردار است بلکه برای بسیاری از احکام ریز در رسالههای عَمَلی، فتواهای متفاوت وجودداره. یعنی قبل از اینکه بخواهد در دارالتقریبهای بینالمذاهب، مغایرتهای عقیدتی بین مذاهب اسلامی را حلّکنند، هنوز نتوانستهاند دور هم جمعشوند و درستی و نادرستی منابع استخراج احکامشان را در همان حوزههای علمیّه تأیید و ردّ کنند. توی قرن بیست و یکم هنوز این دین فوقالعادّه و قابل انطباق با هر زمان و مکانی، در پرتو مرجعیّت شیعه نتوانستهاست به اتّحاد برسد و مبانی علمی روز در آن بدرستی مندرجنگردیده! میگی نه؟ برو مقیاس اندازهگیری آب کُر یا مسافتی که بموجب آن باید نماز را شکستهخواند، را در رسالات عملیّه و فتواهای مراجع نگاهکن. حرف از وَجَب و عَدم رُؤیَتِ دیوارهای شهر و دیار است. مقیاسهای اندازهگیری اِس.آی مَطرح نیست. بنابراین حرف از درجات رسد قطعی ماه در فلان موقعیّت زمین ابداً جایگاهی نخواهدداشت و رؤیتِ ماه تنها راه تشخیصمیماند.
اینجوری تعمّداً اسلام را منطبق با علوم روز و جوابگوی مسائل روز مطرحنکردهایم و امانتی که آنهمه پیامبر در طیّ اعصار و قرون بدست ما سپردهاند را اینگونه بیاهمیّت و عقبمانده نگاهداشتهایم. آیینی که حضرت محمّد(ص) تبلیغکردند، هرگز در پردههای غبارگرفته باقینمیماند و تنها این ما هستیم که سَرمان را همچون کبک زیر بَرف نگاهداشتهایم. دانشمندان بسیاری در سَرتاسَر جهان کمکم پی به اِعجاز کلام و آیین الهی میبرند و از مبانی آن برای درک صحیحتر و عمیقتر علوم روز و نزدیکی بیشتر به ذاتِ مقدّسش بَهرهها خواهندبُرد و اینمیان تنها ما هستیم که ضَرَر میکنیم.
این آب، جاریاست. جلو چشممان است امّا این ما هستیم که بجای نوشیدن از آن، به آب گندیدهای که در مَشک پُشتِسَرمان داریم، اِکتِفا نمودهایم. میگی نه؟ برو غزّه را ببین. برو دستِ گُلِ خودمان را در تخریب مبانی اتّحاد مسلمانان در جایجای صحنۀ گیتی تماشاکن! همین دو-سه روز پیش، وَهابیها و تندروهای عربستان بجان شیعیان مدینه افتاند و یک امام جماعت را با سه ضربه چاقو مجروحکردند. ناآرامیها به امیر مدینه رسید و با وَعدِه و وَعید ایشان، همچون هزار و چهارصدسال گذشته، موقّتاً مسائل پایان یافت.
اگه شکّداری، برو جریان بهائیّت و بابیّت و وهابیّت و اَمثال اینها را نگاهکن. دستکم دوتا از آنها در همین کشور اصلی شیعۀ جهان ساختهشد. درست جایی که باید الگوی اتّحادباشد!
چیه؟ بازم تردید داری؟ پس برو درمورد این آقایی که چندیاست ادّعاکرده امامزمان است، تحقیقکن. از قلب سرزمین شیعه بلندشده و رفته درجایی و گفته من امام زمانم. تازه شنیدم شهریورماه قراربود به ایران بیاید و راهپیمائی بزرگی راهبیاندازد! سَبکِ خاصّی هم در ورزشهای رَزمی دارد و خلاصه صاحب سَبک است.
بهراستی اگه کارِمون دُرُستبود، چطورممکن بود اینجور انحرافات بزرگ، دُرست در مرکز جهان شیعه رُخدهد؟ آری، اساس و امکانات اصلی نِفاق دردرون جامعۀ ما نهفتهاست و باید اعترافکنیم خیلی ساده و بهبهانههایی همچون جزئیبودن اختلافها و تفاوتهای کوچک سلیقهای، صدها سال است که اجازهدادهایم تا یکی از موتورهای اصلی نفاق جهان اسلام در بین خودمان وجودداشتهباشد. جای بسی شرمندگیاست. شرمندگی بخاطراینکه از بزرگانمان نخواستهایم؛ بخاطر اینکه اجازهدادهایم دنیایی منحرفشود و سپس خودمان بصورت حقّبهجانب ایستادهایم، قیافهگرفتهایم و پس از چند آخ و وایگفتن، همهچیز را انداختهایم گردن این و آن. یکجا اسم استعمار بزرگ انگلیس را آوردهایم و جایدیگر، دَم از دشمن بزرگی مثل صهیونیسم زدهایم. امّا هرگز به این مهمّ اعترافنکردهایم که ابزار تمام آن انحرافات را خودمان دردست آنان قراردادهایم. دودستی چاقو را تقدیم دشمن کردهایم. میگی نه، بهت نشونمیدم:
چرا درهنگام حملۀ مجدّد صهیونیستها به نواز غزّه، باید ناآرامیهای عربستان شروعشود؟ اصلاً چهفرصتی بهتر از این. حالا که قراراست کلّی زائر ایرانی برای حجّ عمره به آنجا برود، باید یکجوری مشغولشوند. ایبابا، عراق هم جای بدی نیست. کلّی هم زائر اونجا داریم. دو-سهتا بُمب هم بندازن اونجا تا ما را سرگرمکنند. بقیّهاش هم خودمون کارشون را راحتمیکنیم. کلّی مشغولیّت توی همین ایران وجودداره. آنقدر آب هست که به آسیاب دشمنان عزیزتر از جان و مال و دینمان برزیم که حالا حالاها تمامنمیشود. میخوای بدونی؟ پس به قسمت بعدی نگاهکن.
- فرهنگ عمومی
توی خیابان چی میبینی؟ کلّی ماشین؛ ترافیک و کلّی آدم. عجب ترافیکی! ایبابا؛ این آقا چرا اینجوری میکنه؟ چرا دَرخِلافِجهت داره حرکتمیکنه؟! آهان؛ داشت سِبقت غیرمُجاز میگرفت! آخه طرفِ خودِش، ماشینها پُشتبهپُشتِ هم ایستادهاند و ذرّهای جای تکانخوردن نیست. این بندۀ خدا باید از مسیر مخالف که خلوَتتر هست برای سبقت گرفتن و جلوافتادن از اینهمه ماشین استفادهکنه. نگراننباش، چندمتر قبل از تقاطع، بهزورهم که شده ماشین را وارد صفّ میکنه و مهمّ نیست نوبت چندنفر را رعایتنکرده. میبینی چندتا آدم باهوش داریم؟ بقیّه هم دارن همینکار را انجاممیدَن. از اونا باهوشتر هم داریم. این موتورسوارها.... بَهبَه. چقدر جَسور هَستن؟ توی چراغ قرمز، اونم دَرجَهتِ مُخالف دارن از لابلای ماشینها میگذرن. بابا دَمِتگرم. این مَملِکت قَدرتون را نمیدونه مَگرنه قیمت موتورسیکلتهای نمایشی را اَرزانمیکرد تا شماها بتونید درست وَسَط همین ترافیک، یکی چندتا شیرینکاری هم نشون مردمبدین. آخه ما خستهشدیم ازبَس این سریالهای طولانی دَرِپیتی تلویزین را نگاهکردیم. هفتهای یکقِسمت! وای، ذِهن و روحمون تا هفتۀ دیگه داغون هست. باید با چنین دلخوشیهایی خودمون را مشغولکنیم دیگه....
چهخبره؟ این آقا چرا اینقدر بوقمیزنه؟ هنوز چراغ قرمزه! میگه بُرو. کُجا برَم؟ اَه، داره چراغهای نور بالاش را روشن و خاموش میکنه. چشمام داغونشد. برای هرکاری بوقمیزنه. خِجالتنمیکشِه. تربیّت خانوادگی ما اجازه نمیدِه باصدای بلند حرفبزنیم ولی اینها از صدای بلند گذشته، دارن بوقمیزنن....
اون آقای پلیس چکارمیکنه؟ اون سرباز که داره درکمال خستگی، یکجوری ماشینها را هدایتمیکنه تا از تقاطع رَدّ بشن. بهِش بااِشاره، یکی از اون موتورسوارها را نشونمیدَم. سَر اَفسوس تکانمیدِه ولی کاری نمیتونهبکنه! اونهم ماشین گشتی پلیس، سَبزرنگ هست، آبی نیست. کاریبهکار راهنمایی و رانندگی نداره. توی ترافیک مونده. اونم داره نگاهمیکنه. اسم این چهارراه، «چهارراه ریشمک هست». گردش به چپ ممنوعهست. ولی جلو همین ماشین پلیس، دارند علاوه بر عبور از چراغ قرمز، گردش به چپ هم میکنند. نگاهکن: رانندۀ ماشین پلیس داره میخنده. شاید از ناراحتی هست. آخه من بهش اِشارهکردم. با زَبانِ اِشاره بهشون این متخلّفین محترم را نشوندادم. بابا دَمِشگرم. اعصاب خودش را خوردنکرد. بایک خنده کار را تمومکرد.
بهاین میگن فرهنگ! یعنی بزن و بُرو. مهمّ اینه که کار خودت انجامبشه، کاری به بقیّه نداشتهباش. آره؛ درسته. این دَرسی بود که از یکی از مدیران متعهّد و البتّه جوان اداره یادگرفتم. خدا اَجرشبدِه. اوّلش خیلی عصبانیشدم ولی حالا میبینم که ازنظر این اجتماع، کار اون درست هست.
همین دیروز بود، بهش میگفتم، چرا اینجوری کردید؟ این قرارداد باید کامل باشه. نکات پشتیبانی نرمافزار را درنظرنگرفتهاید. در فلان شهر، یکهفته کار مردم متوقّف موندهبود بخاطر اینکه پیمانکار تعهّدی دراین زمینه نداشت. دَهها مرتبه در سال گذشته، سیستمهای پاسخگوی مردم بخاطر همین نکته متوقّف موند و اینهمه کار این بدبختها، با اونهمه زمانی که از زندگیشون زدهبودند، متوقّف موندهبود. میدونی این آقای متعهّد به من چیگفت؟ گفت من قسمت خودم را در پیشنویسقرارداد نوشتم، البتّه نوشتم که بهتر است از شما هم نظرخواهیشود، مهمّ این است که توپ توی زمین ما نباشد. شما هم یک نامهبنویسید تا توپ در زمین شما نباشد! داشتم دیوانهمیشدم، همین چنددقیقه پیش بود که داشت جلو یکی دیگه، دَم از خدمت بهمردم میزد و میگفت بهایندلیل این پُست را قبولکردهاست که خدمتی به مردم بکند! وای، خدای من؛ اصلاً اینکار و مشکلاتش را درست عین سالهای پیش انجامدادند. حتّی یک مورد جریمه در تمام این سالها برای پیمانکاری که اینجوری مردم را اذیّتکردهبود، درنظر نگرفتهبودند. حالا هم حتّی به خودشون زحمت ندادهبودند در شورای مدیران، معاونان و غیره این بحث را مطرحکنند ولی نکات بسیار بسیار مهمّتری را بررسی نمودهبودند؛ مثل: خرید کامپیوترهای لبتابی که سیمکارت موبایل بخورد و البتّه سبکتر باشد. کلّی هم نرمافزارهای متفرّقه برروی کامپیوترهاشون نصبکردهبودند و تاریخ سینما و موسیقی را برروی کامپیوترهاشون میتونی ببینی. کارهای بزرگیاست. حتّی یک دقیقه نباید اینترنت کامپیوترشون قطعشود. دانلودهای بسیار بسیار مهمّی دارن. کلاسهای آموزش ضمنخدمت نیز از اهمّ واجبات است. چون این رویّۀ پاسخگویی مناسب به مردم را تضمینمیکند. برای کوچکترین نامهنگاری و آمارسازی هم باید اُپراتور کامپیوترداشتهباشن تا زودتر توپ را از زمینِشون بیندازن توی زمین یکنفر دیگه. ولی همواره باید مواظبباشن که توپ توی زمین اونها نمونه. بهاین میگن خدمت به خلق. خیلی مهمّ هست!
من اونجا ناراحتشدم ولی حالا میبینم که فرهنگ ترافیکی ما هم همینطوری هست. اصلاً من اشتباهکردم. آخه من ازقدیم میدونستم که خوردن عَرَق و مشروبات اَلکلی، حَیا را ازبینمیبرد. دیدهبودم که عرقخورها، شرم و حَیا ندارن. توی رانندگیشون هم حُرمَتنِگهنمیدارن! بهترین نشونهاش بوقزدنهای پُشتِسَرهَم بود. ولی حالا دیگه به یک فرهنگ عمومی تبدیلشده. ادارات که اینجوری کار مردم را میلنگانند، فرهنگ عمومی هم که اینجوریشده! خب دیگه؛ تکلیف روشن هست. ماهم یکی از افراد همین جامعه هستیم. هَرازگاهی هم طرح امنیّت جامعه و مُبارزه با بَدحِجابی مطرح میشود و در یک بُرهۀ زمانی کوتاه خیلی از این نواقص کاهشمییابد ولی بَعدِش وضعیّت یککمی بدتر از قبل میشود و آسیبشناسان اجتماعی مجدّداً سخنرانی میکنند و مقاله مینویسند. یادم هست بعد از کنترل وسیعی که از بوتیکها و مراکز فروش لباس بعمل آمد و چندتاشون را بستند، این مُدِ جدید چکمهها و پوتینها و شلوارهای تنگ ارائهشد. مُدهای جالبی هستند. فکرکنم اگر اونوقت ارائهشدهبودند، شاید توی اون طرح بامشکلاتی روبرو میشدند ولی بهترین موقع را برای تعویض مُد انتخابکردند. زمانیکه سایر مُدها یکشبه جمعشدند، وقت ارائِۀ اینها بود!
- چهکنیم؟
ببین؛ حساب دودوتا، چهارتا است. اون حضراتی که روی جهالت ملّتها سرمایهگذاریکردهاند و صدها سال است که از نقاط ضعف فرهنگی ما نهایت استفاده را بُردهاند، بهشِدّت مُشتاقهستند که ما درگیر همین مسائل باشیم. میخوان همواره مَغز را رَهاکنیم و پوست را بچَسبیم. من زیر بار نمیرَم. زندگی خودم را برمبنای خرافات و جَهالت و توپتوی زمین این و اون انداختن، بَنانمیکنم. همونطور که به دانشمندان اِعتقاددارم، قدر عُلما و مُجتهدین را هم میدانم. اینکه یک گوشهای بشینیم و نهایتاً برای یک نماز جماعتِ باحال پُشت سَر این عالِم و اون مُجتهد بایستیم، کمترین کاریاست که انجامدادهایم و درواقع هیچ قدر و مَنزلتی برای او قائل نبودهایم. درواقع اگر جاهلنباشیم، یک خائن چاپلوس بیش نیستیم. اونها عِلمی دارند که تا نخواهیم، نمیتوانیم به دریای بیکرانش دستیابیم. امروز مشکل ما مسائلی است که اجازهمیدهد تا تفرقه بین مسلمانان بهراحتی ایجادگردد. ما باید از این بزرگوارها بخواهیم. باید مطالبهکنیم. این وظیفۀ اجتماعی، انسانی و شرعی ما است که بخواهیم. این همون اَمر به معروف است. کیگفته که ما نباید بزرگان را به معروف اَمر کنیم و از منکر نهیکنیم؟ بَرعَکس؛ بسیاری از موارد است که برای افراد معمولی همچون من، مکروه یا مستحب محسوبمیشود ولی برای اینان و پیشوایان حکومتی جامعه، حرام و یا واجب است. پس امر به معروف برای آنان بمراتب مهمتر است. اگر وضع جوامع اسلامی تا اینحدّ فلاکتبار شده، درست بهمین خاطر است که افرادی متوجّۀ انحرافشدهاند لیکن گوشزد نکردهاند؛ حرف نزدهاند؛ دوستی خالهخِرسِه کردهاند. یا بهخیال خودشون حُرمتنگهداشتهاند و یا اینکه تعمّداً اجازهدادهاند تا مبانی تفرقه گسترشیافته و تعمیقگردد. اگر امروز وقایع فجیعی همچون درگیریهای مذهبی عراق و عربستان و پاکستان، نسلکشی در بُوسنیهِرزگوین، بمباران نوار غزّه و هزاران مورد دیگر رُخمیدهد، کاملاً سازمانیافته و ازپیشتعیینشدهاست. سیستم فراماسونری را قرنها پیش بهدقّت سازماندهیکردند، مرکز بهائیّت بهدقّت در اسرائیل تعریفشد و مورد حِمایتقرارگرفت تا کتاب «منتخبشان» درهمۀ شرایط چاپشود و جانشین تمام رسالههای عَملیّۀ موجود و آیندهگردد. این کتاب بگونهای طرّاحیشد تا برخلاف رسالات عَمَلیّه و فتواهای غیر متّحد مراجع عالیقدر، شیوهای ثابت و متّحد را ایجادنماید و پیروان این آیین بدعَتی را باسرعتی شگفتانگیز از پیکرۀ اصلی جهان ناب اسلامی دورسازد.
امروز این مطالب را نوشتم تا درآینده یک مرجع و یادآوری خاصّباشد. آینده از دوحال خارج نیست. حالت اوّل این است که شرایط بسی دشوارترشده و صیلی محکمتری به جهان اسلام واردمیگردد که درآنصورت این نوشتهها یادآور ریشههای وقوع این فاجعۀ جبرانناپذیر خواهدبود. حالت دوّم این است که عدّهای چشمشان را بازمیکنند و اساس تفرقه را برخواهندچید و ابهامات مذاهب را ازبین برده و قوّۀ مقتدر اسلامی را تشکیل داده و مسلمانان جهان را به زندگیی شیرین و عالمی آزاد راهبری خواهندکرد که درآنصورت خوشحال خواهمبود که توانستهام قدمی ناچیز در اینراستا بردارم.(انشاءالله)
- دانشگاه
چقدرسخته! من عاشق بسیاری از این مطالب علمی هستم ولی نمیدانم چرا سیستمهای دانشگاهی اینقدر داغون و نادرست هستند. قوانین دَستوپاگیری درستکردهاند که جُز آزار و اذیّت و عقبماندگی حاصلی ندارد. اساس بر فهم مطالب و تولید علم بنانهادهنشدهاست. رعایت پیشنیازها و همنیازها آنچنان سختگیرانه شدهاست که گویی برای بهرُخکشیدن اصل هدف است ولی قربانی واقعی، همان هدف طرّاحی آنان است. دَردِسَرهایی که مُکرّراً برای دانشجویان ایجادمیکنند، درواقع آموزشی غیرمستقیم برای مدیران آیندۀ همین مملکت است تا آنان نیز بهنوبۀ خود به ارزش توپبازی و توپ به زمین این و آن انداختن واقفگردند.
ریاست جمهوری فعلی ایران دستور به غنای محتوای دروس، غیرحضوری کردن آن و پرهیز از اشتباه در پیامنور میدهند ولی حاصل مشکلی بیشتر از مشکلات قبل است. درسها سنگینترشده و از هدف رشته خارج میگردد. مثل بخشهای سختافزاری که در درس «مهندسی اینترنت» وجوددارد و فصلهای نهایی مرتبط با نرمافزار در لیست دروس دانشجویان «نرمافزار» قرارنمیگیرد. نمرات با عوضشدن کلید سؤالات عوضمیشوند! هنوز نمرات ترم قبل مشخّص نشده که انتخاب واحد ترم جدید برمبنای دوترم قبل شروع میشود! نتایج معادلسازیها وارد کامپیوتر نشده و هیچکس نمیتواند جواب درستی بدهد، همه میگویند به فلانی گفتهایم، فلانی هم میگوید به بهمانی گفتهام. خلاصه فوقالعادّه است. یک سیستم مدیرسازی پیشرفته. عملاً شیوهای از اِعمال محدودیّتها ارائهمیشود. شنیدم برای کارورزی و پروژه نیز محدودیّت داریم. امّا ازحقّ نمیشه گذشت. محیط فوقالعادّه پاکی است. من توی دانشگاههای دیگه هم بودهام. اینجا واقعاً از انحرافات خیلی دور است. مواردی همچون تخلّفات مالی و رشوهگیری و یا روابط نادرست اجتماعی بسیار بسیار کم و شاید اصلاً وجودنداشتهباشد. دانشجوها با اینکه اجباری به حضور در کلاس ندارند، با اشتیاق حاضرمیشوند. بسیاری از کلاسها شلوغ هستند و اگر دیربرسیم، جایی برای نشستن نخواهیم داشت. استاد هم از اینهمه طالب علم لذّت میبرد. جایگاه خوبی است و ریاست جمهوری جای خوبی را برای سرمایّهگذاری یافتهاند ولی چهکنیم که همواره رویّهها بگونهای هستند که خلاف انتظارات ما انجاممیشوند. در این مشکلات سیستمی، حتّی این محیط پاک هم دچار سیاست توپبازی شدهاست. با گذشت سالیان، کمکم متوجّۀ تغییر رفتار برخی از پرسنل شدهایم. رفتار صمیمانۀ سال هشتاد و پنج، درحال ازبینرفتن است. خستگی در چهرۀ ایشان دیدهمیشود و توپهایی در دستشان میبینم که آرزوی پرتاب بهسوی دیگری را دارند. اینبار علاوه بر همکارانشان، هزاران دانشجو نیز وجوددارند که هرکدام مجبورند توپهایی که به بهانههای نقصسیستمی، آییننامههای قدیمی، غلط بودن کلیدها، دستوراتِ این و آن، در آسمان آیندهشان وجوددارد را بگیرند و دستبهدست بگردانند و آخرالامر نیز باخستگی فراوان و با طول دوران تحصیل طولانیتری نسبت به دیگردانشگاهها، شاید فارغالتحصیلشوند و به جمع مدیران توپباز جامعه اضافهگردند. راستی چرا اینگونه؟ مگر اینان فرزندان آنها نیستند؟ پس چرا کلاسهای بعد از ظهر کماست، گروههای ارائهشده کماست، چراغهای کلاسها درست نیستند و دائم حتّی درزمان تشکیل کلاس، خاموش و روشن میشوند و همه را روانی میکنند؟ دروس ارائهشده در محیط هایی مثل پاورپوینت کم است، استفاده از محیط دانشگاه مجازی برای همۀ دانشجویان پیامنور ممکن نیست؟ توپبازی با فرزندانشان تا اینحدّ؟!
- تولّد
داریم کمکم به سیزدهم فروردینماه نزدیک میشیم. روز تولّد آب. روز حیات. روز زندگی. روز عشق. روزی که خیلی دوستش دارم. دلم میخواهد قبل از همه به «آب» تبریک بگویم. پس همینالآن میگویم: آب عزیز، تولّدت مبارک.