۱۴۰۳ تیر ۷, پنجشنبه

غریضه‌ی انسان

ما انسان‌ها، مثل همه‌ی جانوران، غرایض مشابهی داریم. ولی توانایی اندیشیدن، باعث‌شده‌است که آن غرایض را، با شدّت و ضعف، و متفاوت، نشان‌بدهیم.
درواقع، اصل، یکی است ولی روش بروز آن، متفاوت و بسیار متغیّر گردیده‌است! 
وقتی‌که به ابعاد آن می‌اندیشم، می‌فهمم که چقدر، ناراحت‌کننده‌است!
😢

۱۴۰۳ خرداد ۲۳, چهارشنبه

پدر و مادر

هنوز به سنّ قانونی نرسیده‌بودم که پدرم را ازدست‌دادم. در آغوش خودم، جان‌داد.
پُشت‌گرمی‌ام را ازدست دادم و سال‌ها، تحمّل کردم. بارها، فقدان حضورش را با تمام وجود، درک‌کردم. وقتی‌که به مشورت با او نیازداشتم، بارها و بارها، بر سر قبرش حاضرمی‌شدم و در دلم، با او، حرف‌می‌زدم. 
امّا دلخوشی‌ام، مادرم بود. او، بعنوان یک مادر، غم‌خوار و امّید بود برای من. هروقت، با مشکلاتِ سختی روبرو می‌شدم، می‌دانستم که اگر به مادرم بگویم، برایم دعا می‌کند و حتماً، مشکلم حلّ می‌شود. 
دیری نپایید که مادرم، بشدّت بیمارشد. دوازده سال، در بستر افتاد. هرروز، به‌امّید بهبودی او، کارهایش را بنحوی انجام‌می‌دادم. امّا، بهبودی، حاصل نشد. 
حتّی، قدرت تشخیص و تکلّمش را هم ازدست داد ولی باتمام توانم، برایش وقت می‌گذاشتم و کارهایش را انجام‌می‌دادم. 
هرکاری می‌توانستم، برایش انجام می‌دادم و همچنان، به‌امّید بهبودی او بودم. 
مادرم هم از دنیا رفت. با دستان خودم، او را هم در قبر، جای‌دادم. 
حالا، نه پدری برایم مانده‌است و نه مادری. 
غمِ نداشتن این دو پناه و پشت‌گرمی، هرلحظه، بر سینه‌ام، بیش‌تر سنگینی می‌کند. 
نمی‌توانم به آن دو، فکرنکنم. چون، به آنها، نیازدارم. هر فرزندی، به پدر و مادرش، تا آخر عمر، میازدارد. 
حتّی پدر و مادرم هم، به پدران و مادرانشان، نیازداشتند. 
براستی، آنها، چگونه آنهمه سال، فقدان پدر و مادر خودشان را تحمّل کردند؟
من، نتوانستم تحمّل کنم و می‌دانم که دچار افسردگی شده‌ام. دارو هم، مؤتّر نیست. 
فقط، آرزو دارم که قبل از دیگران، به آنها ملحق بشوم.

۱۴۰۳ خرداد ۲۲, سه‌شنبه

به‌یاد‌می‌آورم

نمی‌دانم چگونه باید با این درد جانکاه، کناربی‌آیم؟ دائماً رویدادهای ناگوار که مربوط به گذشته می‌باشد، ناخودآگاه، به ذهنم خطورمی‌کنند.
تحمّلش، واقعاً سخت است. حتّی، شدیداً حالت استرس بر من واردمی‌کند. 
😢

۱۴۰۳ خرداد ۱۳, یکشنبه

مرگ و زندگی

خیلی عجیب است: هرچند می‌دانیم که قطعاً، دیر یا زود، خواهیم‌مُرد ولی، مجبوربه ادامه‌ی زندگی تا هنگام فرارسیدن لحظه‌ی مرگ هستیم.
درواقع، به‌هرشکلی که زندگی بکنیم، خوش‌باشیم ویا ناخوش، عادل یا ستمگر، فاضل یا جاهل، بهرحال خواهیم‌مُرد. 
حتّی اگر، تأثیر مثبت زیادی بر دنیا و اطرافمان گذاشته‌باشیم، آخرش، خواهیم‌مُرد. 
البتّه براساس شعائر و ادّعاهای مطرح در ادیان الهی، نتایج اعمال انسان‌ها، در زندگی بعدی آنها، در جهانی دیگر، تا ابد، مؤثّر است ولی اگر صرفاً براساس علوم تجربی و مباحث صددرصد منطقی و فاقد هرگونه اشاره‌ی فلسفی تحلیل‌بکنیم، نتیجه، صرفاً این است که: آخرش، فقط، نابودی است.
😢

زوربای یونانی

دیروز، فیلم سینمای ماندگار «زوربای یونانی» (Zorba the Greek) را تماشاکردم.
دیدگاه عجیبی در فلسفه‌ی زندگی ارائه‌کرد!
یک فیلم سینمایی مفهومی خیلی قدیمی و سیاه و سفید بود. 

۱۴۰۳ خرداد ۱۱, جمعه

سیب سرخ

تقریباً تمام عمرم، فکرمی‌کردم که سیب، دوست‌ندارم! ولی چندماهی هست متوجّه‌شده‌ام که: من، صرفاً سیب زردرنگ را دوست‌ندارم، ولی علاقه‌ی زیادی به سیب سرخ دارم. البتّه بشرطی‌که، دندان‌بزنم.
هرچقدر قرمزتر، دوست‌داشتنی‌تر

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

آخرش، چگونه خواهدبود؟

دلم‌می‌خواهد، هرچه‌زودتر، ببینم که سرانجام این دنیا، چگونه خواهدبود.