۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

يادگار 12/11/1386

- بازگشت به موسیقی

امروز اتّفاق عَجیبی بَرام رُخ‏داد: بَعد از مُدّتها، داشتم به رادیوی اِف.اِمِ ماشینم وَرمی‏رَفتم و بجای رادیو قرآن و رادیو مَعارف سُراغ ایستگاههای دیگِه هم رفتم. ناگهان نوایی را از یکی از ایستگاه‏ها شنیدم که ابداً نتونِستم اَزِش بگذرَم. هَمون سُرود «اِی ایرانِ» معروف بود که توسّطِ یکی از گروههای اُرکست-سَمفونیکِ اَصلی اِجراء شدِه‏بود. بصورتِ کاملاً غیر‏اِرادی دَستهام تکان‏خوردن و بهَمراهِ موسیقی و نُتهای بی‏هَمتایَش پَروازکردند و این‏طرَف و اون‏طرَف رفتند. نواها، هَمنوازیها و صِداها مَنو به دورانی بازگردانده‏بودند که موسیقی را می‏فهمیدَم و اَزِش لذّت‏می‏بُردَم. آره؛ دوباره و پَس اَز سالها موسیقی را دَرک‏می‏کردَم. همون حِسّ قدیم بهِم دَست‏دادِه‏بود. آخِه، مَن اونوقتها فقط برای موسیقی‏های کامِل وقت‏می‏زاشتم. با موسیقی‏هایی که یک زندِگی کامِل داشتند، حرف‏می‏زدَم و یا به اونها گوشِ‏دل می‏سِپُردم. بسیاری از آثار کِلاسیک از همین رَدیف بودند و اِجراهای فوق‏العادِّۀ اُرکستهای بُزرگ هَم را مَعمولاً ازدَست‏نمی‏دادم. در زمانِ گوش‏دادن به موسیقی، سکوتِ کامِل را رُعایَت‏می‏کردم و از اون دَستِه اَفرادی نبودَم که همیشه و دَرهَمِه‏حال، همینطوری و بی‏هَدَف و فقط از سَرِ عادَت نوایی و نواری را درکِنارِ دَستِشون روشن‏نگاه‏می‏داشتند.

مَن بَرای یک موسیقیِ کامل، دوره‏های زندگی قائِل‏بودم و دَر رَوَندِ آن، دوره‏های رُشد، بلوغ، جَوانی و اِدامۀ زندگی و حَتّی تجدیدِ‏حَیات و بازگشت به زندگی را در ذِهنم مُجَسّم‏می‏کردم و حالا، پس از سالها دوری از آن اوضاع و اِحساسات، دوباره به هَمان عالَم بازگشته‏بودم.

پس از پایانِ سُرودِ «اِی ایران»، رادیو را خاموش‏نکردم و به ایستگاه دیگری هم تغییرندادم. به سایر موسیقی‏ها گوش‏دادم. خدای من، هَمِۀ موسیقی‏ها را می‏فهمیدَم. من دوباره زندِه‏شده‏بودَم!!! چرا؟ چگونه؟ و چرا در این زمان؟

۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

يادگار 29/10/1386

- توانائی ذاتی

یکروز سعی کردم هنگامیکه پستِه می‏خورم، پوستها را بترتیبی بازکنم که مَغز پستِه دَر دَستِ راستم قراربگیره و پوستها دَر دَستِ چپَم. من یک راست‏دستم و اینکار برام کمی دُشواربود؛ امّا بعنوان یک موضوع کاملاً مَعمولی بهِش نگاه کردم و خودم را خیلی راحت باهاش وفق‏دادم. چندی بعد بازهم رفتم سُراغ پسته؛ آخه من خیلی خوشکبار ساده و موادّ غذایی طبیعی را دوست دارم. یک‏وقت به خودم آمدم و دیدم که: اِی‏بابا، هنوز هم به همون مِنوال قبل دارم پستِه می‏خورم. یعنی اینکه تأثیر آخرین تمرینی که کرده‏بودم هنوز پای‏برجا بود! یادم آمد به زمانیکه یک سواری پیکان با فرمان تقریباً سِفت داشتم. اونوقتها که خیلی خیلی زیاد بایستی رانندگی خارج از شهرمی‏کردم هَم، بخاطِر مُقیّد بودن به اصول، قالباً این دستِ چپَم بود که بار فشار اون فرمون سِفت را تحمّل می کرد. آره، من که یک راست‏دست هستم، بخوبی تونسته بودم از دست چپَم، اونهم در کمالِ مهارت استفاده‏کنم بگونه‏ای که سینۀ طرفِ چپَم کمی بزرگتر و قویترشده‏بود.

می بینی؟ انسان می تونه خودش را با هَرشرایطی تطبیق‏بدِه. این موضوع قبل‏از اینکه اِرادی باشه، ذاتی هست. حالا بیا درموردِ اونهایی که همیشه ساز «نمی‏تونم» را می‏زنند، قِضاوت‏کن. اونها دارن ذاتِ خودشون را زیر سؤال می‏برن؛ به خودشون توهین می‏کنن.

- اِرتباطِ غیرکلامی

یک‏نفر را می‏شناسم که حالاتِ عجیبی را تجرُبه‏کرده. من به اون خیلی نزدیکم. مَحرَم اَسرارش هَستم. چیزهایی را می‏تونه به من بگِه که به کسان دیگِه نمی‏تونه بگِه. برام تعریف‏می‏کرد که: کم‏کم به موضوع «اِنتشار فکر» عادت‏کرده. دیگه تقریباً می‏دونه وقتیکه فکری از ذِهنِش می‏گذره، خیلی سَریع اَطرافیانش هم به اون فکرمی‏کنند و به چند ثانیّه نکِشیدِه، همون موضوع را به‏زبان می‏آرَن. می گفت: اوّلها نمی تونست باورکنه و فکرمی کرد شاید یکجورایی که خودش دُرُست نمی‏دونه، داره فکر اونها را می‏خونه و بعد بعنوان فِکرخودش اِبرازمی‏کنه. برای همین هم هست که چند ثانیّه بعد، همون موضوعات را از اونها می‏شنود؛ ولی کم‏کم متوجّه‏شد که موضوع دُرُست بَرعَکس هَست! اون گفت: وقتیکه که داشت مُطمئِن‏می‏شد که موضوع «انتشارفکرش» جدّی هست، ناراحت و ناراحت‏تر می‏شد چون بسیاری از موارد را نمی‏خواست دیگران بدانند و یا اینکه اِمتیاز اوّل بودن را ازدست بدِه. آخه درواقع اون بود که به بسیاری از موارد بعنوان نفر اوّل می‏اندیشید یا جواب چیزهایی را میّافت ولی بخاطر این موضوع، خیلی زود از زبان دیگران می‏شنید و برای همین هم مجبور بود برای اینکه امتیاز اِجتماعی اوّلین یابنده‏بودن را ازدست ندِه، سریعاً موضوع را به‏زبان بیاره تا به‏نام خودَش تموم‏بشِه؛ این درحالی‏بود که همۀ موارد را نمیشه سریع به‏زبان آورد و خیلی چیزها زمان و شرایط مناسبتری را می‏طلبید.

خلاصه با تبسّم حکایت را ادامه‏داد که: به این موضوع هم کم‏کم عادَت‏کرد. دیگه اون هَراس و واهِمِه را ازدَست داد؛ حتّی گاهی اوقات بااِستفاده از این توانائیَش با دیگران شوخیِ مُختصَری می‏کرد البتّه بدون اینکه اونها مُتِوَجّه بشن! ولی نکتۀ خیلی مُهِم این هست که او بعنوان کسیکه راه‏های ارتباطی و تأثیرگذاری غیرمتعارَف را می‏شناسه، مُعتقِد هست که «کلام» و «زبان» شیوۀ برتر اِرتباطی هستند. او می‏گِه: فکرنکن اَگه همۀ آدمها می‏تونستند با «تِلِه‏پاتی» و «اِحساس از راهِ‏دور» با هم اِرتباط برقرارکنند، بهتر از اَلآن می‏بود. اَگه اینجوربود، یقیناً ساز و کار وجودی اِنسان به هَمون سَمت می‏رفت. و این نشون می‏دِه که رَوَندِ طولانی آموختن زبان برای نوزاد بَسی اَرزشمندتر از آنگونه اِرتباطاتِ غیر مُتعارَفِ دیگراست. او اِضافِه‏کرد: این توانائی سَرزدِۀ من، مُنحَصِر به من نیست بلکه مُعتقِدَم که در وجود همۀ اِنسانها وجودداره و فقط بَنابه شرایطِ خاصّ زندگیَم اینگونه دروجودَم توسِعِه‏یافته؛ بنابراین یکی از بهترین افراد برای شهادت بر این مُدّعا هستم. حَقیقتِش را بخواهی، باتوجّه به شناخت کاملی که از او دارم، نمی‏تونم حرفش را ردّکنم. می‏خوام بیشتر بهِش فِکرکنم؛ مجبورم که بیشتر بهِش فکرکنم. اون گفته که موضوع «اِنتِشارفِکر» محدود به فاصِله نیست بلکه اَثراتش را می‏شه بجز مَجالِس و مَحافِل درهنگام چَت‏کردن توی اینترنت و یا مُکالِمِۀ تِلفنی با اون‏سَر دُنیا هم دید. دُرُست مِثل عِشق؛ آره؛ عِشق. عِشقِ یک عاشِق دَر بُعدِ مَسافت محدود نمیشه بلکه مَعشوق حتّی با فرسَنگها فاصله بازهم باتمام وجود عِشق عاشق را اِحساس‏می‏کنه و حتّی درعالَم خواب هَم، رُؤیاهای خاصّی را تجرُبه‏می‏کنه.

- لافِ عِشق!

بارها شنیده‏ام که دُختر و پسَری از دو کَشور مُختلف و با فرهنگهایی کاملاً مُتفاوت باهم اِزدواج بسیار موفّقی داشته‏اند. این درحالی است که در همین کشور خودمان و حتّی دیگر ممالک دُنیا شاهد طِیفِ گستردِۀ طلاق و ناسازگاری هستیم. این روزها اَیّام عزاداری سالار شهیدان است و برای بیان عِلّت نهانی این جریان متضادّ می‏شه مَصادیق و بَیّنِه‏های مُحکمی دَر بین همین عزاداران سینِه چاک امام حسین(ع) پیداکرد. نمی‏خواد برای فهمیدن موضوع زیاد به‏خودت بپیچی؛ فقط چند لحظه برو بینشون، بین همونهایی که مُحکم‏تر از همه زنجیرمی‏زنند و از داغ سالار شهیدان به تمام وجودِ نازنینِشان فقط برای همین چند روز آسیب واردمی‏آورند! ببین چندتاشون ازیکسو سَنگِ اِمامِشون را به سینه می‏زنند و ازسوی دیگه توی خونه‏هاشون پَرَنده‏های مظلومی که باید درکمال آزادی توی دَشت و جنگل و آسمون باشند را داخِلِ یک قفس و زندان کوچَک حَبس‏کرده‏اند. مَگه هرکدومِشون با اون ژستهایی که بعنوان عزادار و سینِه‏چاکِ امام گرفته‏اند، نمی‏خوان فریاد بزنند که می‏تونستند یار هفتاد و سوّم کربلا باشن؟ اینجوری؟ اونها حتّی از پرندۀ کوچکی نمی‏گذرن حالا چطور ممکن بود توی اون اوضاع وانفسا، چشم به اونهمه وَعدِه و وَعیدهای سِپاه دُشمَن نبَندن؟ نه عزیزم؛ فقط حَبس‏کردن یکی چندتا پرنده نشونۀ «عُشّاق لاف» نیست بلکه اَگه بازهم نِگاه کنی می‏بینی اَفرادی را که در زمانیکه باید از حَقّ دِفاع می‏کردند، یا از ترسِ آبرو و اَموال و موقعیّتشون و یا برای کسب منافعی ازقبیل پول، شغل و اَمثالُهُم، نه‏تنها سُکوت کرده‏اند بلکه همراهی با ظالم هم کرده‏اند. حالا اِنتظارداری اینجور آدمها بتونن آمار طلاق را کاهِش بدَن؟ انتظار داری جزءِ 313 نفر همراهِ اَصلی امام‏زمان(عج) باشن؟ آره عزیزم؛ این حقیقتِ تلخی هست که اون دُختر و پسَر خارجی از دو گوشۀ دُنیا تونستن عشق را درک کنن و به‏پاش بی‏اُفتن و این جمعیّت نتونستن. اَگِه شکّ داری برو فیلم زیبای «روز واقِعِه» را نِگاه‏کن. از فرسخها دورتر، اون تازه مُسلمان مسیحیُ‏الاَصل که توی عُمرش پیامبر(ص) را ندیده، به صَحرای عشقِ کربلا خوانده‏میشه ولی اون حَضراتی کِه سالها وجود مبارک رسول اکرم(ص) را درک‏کرده‏بودند، حتّی باورنمی‏کنند که چنین جریانی وجودداشته‏باشه. عِشق یعنی این. عِشق یعنی اُستاد دانشگاه یا عالِم فرزانه‏ای که در دامَن سُخنرانی‏اش، از شعور، شور می‏آفرینه و همۀ مُستمِعین را بدون هرگونه حرکتِ اِضافه و ایجاد هَیَجاناتِ دُروغین به گِریۀ آگاهانه می‏اَندازه؛ نه اون لاتِ مُنحرفی که با عَربدِه سعی در بهَم‏بافی اَشعار کفرآمیز و خرافیی داره که شوری بی‏پایان و جدای از شعور در همراهان خرافی‏اش آنهم میان کوی و خیابان و مَعابر ایجادمی‏کنه. ازیکسو تمام دستگاه‏های تبلیغات اِسلامی بَسیج می‏شن تا اینجور مُنحَرفین مَعلوم‏ُالحال را کِناربزنند و از سوی دیگه خوراک ویژه‏برنامه‏های رَسانه‏های بلادِ کفر و اِلحاد میشه تا با زبانی ساده و قابل فهم به همۀ مردم دُنیا نشون بدِه که شیعَیان موجوداتی خرافی، غیرمَنطِقی، بدعَت‏گذار در اَدیان اِلهی، خشِن و عاشق دروغین هستند. حالا خودت برو تا جریان اِبهام در حلول ماه مبارک رمضان و هزارتا نکتِۀ دُشمن شادکن دیگه....

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

يادگار 26/9/1386

- همه در همه چیز

وقتی به اون شاگرد نه چندان کودَن بنام آلبرت انیشتین فکرمی‏کنم، خنده‏ام می‏گیره. همونی که چندی بعد تونست جهان عِلم را تکان بده! می‏گن: نمرات و فعّالیّتهای دبیرستانیَش همچین تعریفی نداشت ولی ناگهان تونست نبوغش را اونجوری به دنیا ثابت‏کنه. همین اَمر و مواردی شبیه به این موضوع باعث شده که به‏غلط تفسیری اِرائه بشِه و اکثر مردم را به اِشتباه بی‏اندازه! وقتی می‏خواهند کسی را نصیحَت کنند و به‏اصطلاح بهش قوّتِ قلب بدَن بهش می‏گن: هرکسی در زمینۀ خاصّی توانائی داره و اگه یکروزی متوجّۀ اون توانائیَش بشِه، حتماً توی اون رشتِۀ خاصّ از بهترینها خواهدبود؛ درست مثل انیشتین و اَمثالُهُم که وقتی توانائیشون را توی زمینه و رشتۀ خاصّی متوجّه شدند، تونستند بهترین باشن.

گفتم این حرف اِشتباه است چون من مُعتقِدم و ثابت کرده‏ام که هرکسی می تونه در هر زمینه‏ای، از بهترینها باشه و نه در رشته ای خاصّ که حالا اِسمِش را گذاشته‏اند رشته‏ای که برای اون ساخته‏شده‏اند و از این حرفها.

ببین، من خودم بعنوان مِثال از حسابداری نِفرَت داشتم. اصلاً حالم ازش بهَم می‏خورد. سال 1371 مجبورشدم در اون زمینه مطالعه‏کنم و دوره‏هایی را طیّ کنم؛ جزءِ اوّلینهای کشوری شدم. در زمینۀ کامپیوتر که اونهم به‏نوبۀ خودش یک مقولۀ گسترده است نیز تقریباً در هر بخشِش که واردشدم (چه اِختیاری و چه به اِضطِرار شرایط)، بازهم از موفقترینها بودم. همین ریاضی دانشگاهی که توی دانشگاه پیام نور از گستردگی و حَجم زیاد و نامتناسبی برخوردارهست باعث شده که حِسابی زندگیَم بهَم بخوره. اذیّت شدم. دستِ آخر اونقدر بهش وَر رفتن تا اینکه توی بعضی قسمتهاش، کاملاً مسلّط شدم و می‏تونم جدای از نیازهای درسی، تجزیّه و تحلیل کنم. در زمینۀ هنر هم همینطور شد.

داستان خیلی روشن است: من یک نِمونِه هستم. آره، یک نمونه از کلّ انسانهایی که خلق شده‏اند. اگه من بتونم در مقوله‏های کاملاً متفاوت اونجوری موفق‏باشم، یقیناً سایرین نه تنها می‏تونند مثل مَن بلکِه حتّی بمَراتِب از مَنهَم بهتر و موفق‏تر باشن. اَلآن هم علی‏رغمِ وقتِ کم و گرفتاریها و مشغلۀ فراوان، می‏خوام توی یک رشتۀ ورزشی از بقیّه عقب‏نمونم. توی شِنا تونستم تناسب حرکات دست و پایم را تجربه‏کنم. خُب، چرا ادامه‏اش ندهم؟ من که می‏دونم توی این‏یکی هم می تونم جزءِ بهترین باشم. درُست مثلِ همۀ اِنسانهای دیگه.

- ریاضی و اِحساسات

این ترم موهِبَتِ خاصّی شمالِ حالم شد. من دوتا درس ریاضیِ مشکِل و حَجیم دارم که استاد هردو درس، خانم هستند. من از مَحضرشون فیض بردم. هردو به مطالِب کامِلاً مسلّط بودند و شیوۀ آموزشِشون فوق‏العادّه بود. ولی من توی این کِلاسها، چیزی بیشتر از درس را فراگرفتم. آخه هردو اُستاد نه تنها فوق لیسانس ریاضی بودند بلکه از خانمها هم بودند. برام جالِب بود که بدونم کسیکه باید با عالم خشک و سَراپا مَنطِق مَحض ریاضی سَروکار داره، با اِحساساتِش چه‏خواهدکرد؟ زن موجودی است که از اِحساساتِ فوق‏العادّه قویّی بَرخوردارمی باشد. حالا اَگه یک خانم، یعنی همون موجود با اون اِحساساتِ قوی بیاد و توی عالم بی اِحساس و خُشکِ مَنطِق همچون ریاضی مَحض آنقدر پیش بره که به مَقام اُستادی برسِه، چی میشه؟ نابود میشه؟ از تعادل خارج میشه؟ یک زنِ بی اِحساس میشه؟ یا اینکه حَسّاستر میشه؟ اون چیزی که من دریافتم این بود که: نه تنها چنین زنی، اِحساساتِش را ازدست نمی‏دِه بلکه این ریاضی است که حِسّ پیدا می کنه. چیه؟ چرا خندِه‏اَت گرفته؟ من جدّی گفتم. مادر، کسی هست که همین واقعیّتهای خُشک و جدّی زندگی را بهمون با عالمی از اِحساساتش انتقال‏داده. حالا یک خانم که اُستاد هست، درواقع سَر کلاس دَرسِ ریاضی، ویژگیهایی شبیه به همون مادر را پیدامی کنه. اون با همون اِحساساتش رابطۀ کاملی با مُخاطب که اینجا بجای فرزند، دانشجو هست، برقرارمی کنه. از حالاتِ صورتِ دانشجوها، خیلی سریعتر از یک اُستادِ آقا پی به شرایط کلاس ازنظر مقدار و میزان دَرکِ مطالبِ اِرائه‏شده، می‏بَره. البتّه هرچقدر بر درس یعنی همون رشتۀ خودش مُسَلّط‏تر باشه، بهتر می‏تونه با کمَکِ همون اِحساساتِ زنانه که اینجا بهتر هست بگم مادرانه، مطالب را به دانشجوها انتقال بدِه.

امّا این موضوع تأثیری بود که یک زن بر عالَمِ ریاضی می‏زاره و تأثیری که علم ریاضی بر روی زن می‏زاره هم جای اِشاره‏داره. دُرُست مثل هنرمندها. هنرمندها از روحیّۀ غالباً ظریفی برخوردارند. همین نقاشها؛ اونهاییشون که هنوز با عِشق نقاشی می‏کنند؛ نه اونهایی که صِرفاً بعنوان کسب و پیشه نقاش شده‏اند؛ یا هنرمَندهای سایر رشته‏های هُنری؛ همگی از روحیّۀ ظریف و تأثیرپذیری برخوردارن. حالا هرچقدر باهوش‏تر و عاشق‏تر باشن، حسّاس‏تر هَم خواهندبود. یک زنِ ریاضی‏دان هم همینطور هست. یکی از برتریهای عُمومی زنان، در میلِ بیشتر اونها به هُنر هست. درواقع اون چیزی که شایستۀ یک روحیّۀ حسّاس می‏باشد، روحیّۀ اِحساسی است. حالا هرچقدر این خانم، باهوش‏تر یا سریع‏الانتقال‏تر باشه، حسّاستر هم میشه. خُب، تو به من بگو: ریاضی دانها از چه گروه اِنسانهایی هستند؟ پس یک خانم ریاضی دان چجوری میشه؟ درستِه؛ اِحساساتی قوی‏تر خواهدداشت. قوی‏تر از سایر خانمها. مثل همون هنرمندهای واقعی و چیره‏دست.

نکتۀ آخر و از همه مهم‏تر. اِحساساتِ زیاد اِلزاماً خوب نیستند. دِقّت کن: از قیدِ «اِلزاماً نیستند» استفاده کردم. توضیح می‏دم: اگه یکنفر بدبین باشه و یا دائماً دُچارِ توهّماتِ مَنفی بشِه، با تقویّت اِحساساتِش، به اصطلاح «حسّاس‏تر» میشه. پس اَگِه به‏قولِ معروف بدبین باشه، بدبین‏تر میشِه. این یک خطر هست چون می تونه باعث بَرهَم خوردن تعادل رفتار اجتماعی بشِه. بهمین دلیل هست که بهترین مُکمِّلِ ریاضی، اَشعار شاعران هست. شاعرانی همچون سعدی که آثار منظوم و منثور فوق‏العادّه ای دارند، می‏تونن با اِرائِۀ اِرشاداتِ منطقیی که در دِلِ اَشعار حکیمانۀ خود دارند، صاحبین مشاغلی که بیش از پیش با ریاضیّات سَروکار دارند را از خطای رفتاری بازدارند.

۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

يادگار 15/9/1386

- تولّد بلاگ

خیلی وقت بود که می خواستم کار نیمه تمومم را توی «مولتی پلی» به پایان برسونم. وقت نمی شد. بهرحال تونستم یک کاریش بکنم. بنابراین حالا دیگه آدرسِ بلاگهای آشکارم به این شرح هست:

در زنده رود:

http://weblog.zendehrood.com/HeartRefine

پرشین بلاگ:

http://heartrefine.persianblog.ir

بلاگفا:

http://heartrefine.blogfa.com

کلوب:

http://www.heartrefine.mycloob.com

پرشین گیگ:

http://heartrefine.persiangig.com

بلاگر:

http://heartrefine.blogspot.com

مولتی پلی:

http://heartrefine.multiply.com

یاهو 360درجه:

http://360.yahoo.com/HeartRefine

اِسپیسِس:

http://heartrefine.spaces.live.com

خیلی حرفها، آنهم حرفهای دل را توی این بلاگها نوشته ام که البتّه چند برابر اونها هنوز توی دلم مونده. یادگارهای خوبی هستند چون واقعاً صادقانه نوشتمشون. هیچ کلکی توشون نیست. واقعیِ واقعی هستند. درست مثل آینه.

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

يادگار 30/8/1386

- آدم خوبه!

بیا فِکر کنیم که مَن آدم خوبیَم و یکی دیگه، آدم بدی هست. اونوقت من بهت می گم: اون آدم بَدِه داره بدیهای مَن را نِشونِت می دِه و مَن که به اِصطِلاح آدَم خوبه هستم، دارم خوبیهای اون بندۀ خدا را بهت نشون می دم. پَس حالا به من بگو: آدم خوبه کی هست؟ حالا بازم می تونی بگی من همون آدم خوبه هستم؟ می بینی؟ وقتی بتونیم بدون غرورِ بیجا و تکبّر، با خودمون و اَطرافمون کِنار بیاییم، همه چیز جور دیگری میشه. واقعیّتها جور دیگری خودشون را نشون می دَن. خُب، حالا چی می گی؟ آیا تا حالا خواب نبودی؟ اگه می گی نه، پَس بهم بگو: چرا واقعیّتها را اینطوری نمی دیدی؟ من بهت می گم: تو خواب بودی و چشمهات را روی واقعیّتها بسته بودی و برای همین هم نمی تونستی با تمام وجود، عِشق را حِسّ و تجرُبه کنی! دوباره سعی کن. کلیدش هم همین الآن بهِت دادم. همین چند خطّ بالاتر!...

- بهشت تِکراری!

خیلی برام عَجیب بود. همّه اش توی قرآن دربارۀ لذّاتی که میشه توی بهشت داشت حِکایات و تمثیلاتِ زیادی آمده است. از اون حوریها و غِلمانها گرفته تا درختان سَرسَبزی که زیر آنها، جویها روان هستند و... هزاربار از خودم پرسیدم: آخه اگه اینها مُدام باشه، دیگه کیفشون را ازدست میده. تو می دونی همیشه هستنشون و در نهایتِ زیبایی همیشه می مونن. اصلاً آدم دُچار یکنواختی میشه و دیگه مُمکِنِه بَراش مفهومی نداشته باشه. ازطرفِ دیگه، خدا هیچ کاری را بی حِکمت اَنجام نمی ده؛ پس چرا اینهمه به چیزهایی وَعدِه داده که ممکنه تکراری بشِه و اون شور و شوق اوّلیّه اش را ازدست بدِه؟ راستش مدّتها بهش فکر کردم امّا هرچی بیشتر اندیشیدم، کمتر چیزی یافتم؛ خصوصاً اینکه توی همین دنیا، بعضیها حِسابی دَر اوج نِعمت و خوشگذرانی هستند و هرجوری که بتونی تصوّرکنی، دارن حال می کنن؛ چه مشروع و چه حرام! پس اینجور وَعدِه و وَعیدها برای اونها هیچ روضۀ رضوانی نمی تونه باشه و مُحرّکِ خوبی محسوب نمیشه. می دونی چی شد؟ درسته که من بدنبال جواب بودم ولی ایمانم را حتّی برای لحظه ای ازدست ندادم. یعنی همیشه فرض را براین قراردادم که من از دَرکِ حِکمَتِش ناتوانم و تا خدا نخواهد، پرده کنار نمیره و من تا لیاقتش را نداشته باشم، ذرّه ای از اون پُشتِ پرده را نخواهم دید. پس صبر کردم و منتظر جواب موندم. مدّتها سپری شد تا اینکه کم کم مفهوم جدید و پایدارتری از عِشق در وجودم جوانه زد. باوَرت نمیشه؛ کم کم اِحساس کردم دارم مفهوم صحیح تری از این واژه را درک می کنم. آخه من از این ناراحت بودم که چرا عِشق را نمی تونم پیداکنم؟ چرا ذِکر عشقم را گُم کرده ام؟ داشتم داغون می شدم ولی کم کم، به خواست و اِراده و اِستِعانتِ باری تعالی، درهایی به رویم بازشد. خوب به جملاتی که درمورد اون ویژگیهای تِکراری لذّت بهشتی در همین چند خطّ بالاتر نوشته ام، نگاه کن. اگه عِشق در اونها نباشه که البتّه نیست، جملاتی کاملاً منطِقی و دُرُست به حساب میان! امّا اگه جایگاهِ واقعی عِشق را در اونها جستجو کنی، به نادرست بودن همون جملات واقف می شی. اون حوری بهشتی فقط پیام آور زیبایی ظاهری و خور و خواب و شهوَت نیست بلکه آن «یافت می نشودِ عارفانه» فقط و فقط اونجا می تونه ظهور پیداکنه. ظرفِ وجودی عِشق فراتر از انسانهای وابسته به این دنیا و دنیازدگیهای آن است. اون مناطق سَرسَبز بهشتی، از ویژگی خاصّی برخوردارند که می توانند جایگاه پذیرش اون حوریان و غِلمان بهشتی باشند. اونجا سرزمین عِشق سبز است؛ نه سرزمین سَبز! اون حوریان و... زائیدۀ عِشق واقعیند. یعنی چیزی که در این دنیا نمی توان به آن دست یافت. درواقع، اونهایی که در این دنیا به عِشق واقعی نزدیک می شن و حِسِّش می کنند، استعداد اون سرزمین عِشق سبز را یافته اند. خدایا، مرا نیز از عاشقان قراردِه.

ای عاشقان، ای عاشقان دِل را چراغانی کنيد // ای مِی فروشان شهر را اَنگور مهمانی کنيد

معشوق من بُگشودِه دَر روی گدای خانه اش // تا سَر کِشم مَن جُرعِه ای از ساغر و پيمانه اش

بَزم است و رَقص است و طَرَب، مُطرب نوايی ساز کن // دَر مَقدَم او بهترين تصنيف را آواز کن

مَجنون بوی ليلی اَم، در کوی او جايَم کنيد // همچون غلام خانه اش زنجير در پايم کنید

- راز زمان

از فرصَتهایی که دوباره در اِختیارم قرارداده شده، باید بخوبی استفاده کنم! جُبران کنم. چی می گم؟ چی را می خوام جُبران کنم؟ ای بابا؛ هنوز نفهمیدی که من الآن، همین الآن، در گذشتۀ خودم قراردارم؟ همۀ این آدمها، اَماکِن و دست نوشته ها، همه و همه متعلّق به گذشتۀ من هستند و اینک من اِجازه یافته ام تا دوباره به گذشتۀ خودم بازگردم. آره؛ اینجا گذشتۀ من است و اینبار می خواهم دوباره آنرا بسازم. می خواهم اِشتباهاتم را تکرارنکنم و فرصتها را دوباره ازدست ندهم. می خوام اینبار هنگامیکه به آینده پا می گذارم، شرمنده نباشم. می خوام عاشق باشم و عاشقان را همراه خودم به آینده ببَرَم. من دیگه می دونم چرا دائماً اون حِسِّ عَجیب را داشتم. همون اِحساسی که می خواست به من حالی کنه متعلّق به زمان و مکان دیگری هستم. اون حِسّ، کاملاً دُرُست بود. من متعلّق به زمان دیگری هستم و به شکل شگفت انگیزی به مَن اِجازه داده اند به این زمان برگردم و گذشتۀ خودم را دوباره بسازم. این بازی زمان بود که فراموشش کرده بودم. من باید در این زمان بدنبال آنچه که فراموش کرده بودم و به اِصطلاح جاگذاشته بودم، بگردم؛ پیدایَش کنم و با خودم به اون زمان ببَرم. اون عِشق است. چیزی که می ماند و نیازی به من ندارد بلکه من مُحتاج آنم. عشق به زمان منهم رفته است امّا من در زمان خودم به او دسترسی ندارم چون در گذشته ام نتوانستم ثابت کنم که اِستِحقاقش را داشته ام. برای همین امروز اینجا و در گذشتۀ خودم قرارگرفته ام. حال که در گذشتۀ خود هستم باید ثابت کنم که در رسیدن به عِشق با تمام وجود سعی کرده ام و لیاقت داشتن آنرا در آینده یعنی زمان جاودانگی خودم را دارم. آیا این مفهوم اصلی عهدی که از پدرم حضرتِ آدم(ع) در زمان خِلقتش گرفتند و در قرآن نیز به آن اِشاره شده است، نمی باشد؟ آیا صَحرای کربلا نِماد دیگری از همین عشق‏ورزی نبود. آیا در همین زندگی دُنیوی بارها و بارها فرصَتِ آزمایش خود برای دَرکِ این اِصالتِ ریشه‏دار را نداشته ایم و مُکرّراً آنرا ازدست نداده ایم؟ من عِشق را درکنار آب یافتم و خواهم یافت. به آن امّیدوارم و شاید بهمین دلیل به گذشته بازگردانده شده ام.

- آزمون بازگشت

فرصَتم داده اند تا به گذشته بازگردم و ذِکر عشقم را بیابم. این فرصَت مشروط است. شرطَش هم تلاش و بیداری است. هرچه بیشتر با چشمانی بازتر تلاش کنم، فرصَتِ بیشتری برای جمع آوری عِشق خواهم داشت. هرچه نااُمّیدتر باشم و به بیراهه قدم بُگذارم، زودتر اِحضارم خواهندکرد و برمی گردانندم! به اونهای دیگه نگاه کن. همونهایی که به نوعی شبیه تو هستند؛ به موهای سفیدشون بنگر. به چروکیدگیهای روزافزون پوست و سَر و صورتشون. حتّی به اون خانمهایی که در پَس اِستفاده از بهترین مَحصولات و لوازم آرایشی سعی در مَخفی کردنِ علائِم شِکستِگی و سالخوردگی دارند، همۀ اونها فرصَتهاشون را دارن خیلی سَریع ازدست می دَن. اونها دارن فراخوانی می شن. تو چی؟ تو هم داری تند پیر می شی و یا اینکه دیگران هنوزهم در تخمین سِنّ و سالَت اِشتباه می کنند و تو را بسیار جوانتر از سنّ شِناسنامِه ای و رَسمی اَت می دانند؟ اگر اینچنین است پس بدان که در راه دُرست قدم برداشته ای و اِلاّ بدان که راه عِشق را گُم کرده ای. شاید هم اَصلاً فراموش کرده ای! راهِ عِشق برای تو، همان آب است. آری آب. هم برای تو و هم برای آب. آب، پاکی است. آب، صِداقت است. آب، خاطِرات پاک است. آب، ایمان است. آب، صَمیمیّتِ مُطلق و پنهان است. آب، مَعصومیّت است. آب، رُؤیاهای پاکی در ذهن دارد که تو نیز با آنها همراه بودی و قبولشان داشتی. آب هنوز هم در ماه است. به آن نِگاه کن. دوباره نگاه کن. در شب بارانی به ماه نگاه کن. فقط تو هستی که می توانی از پَس اونهمه اَبر شبِ بارانی دیماه، در زیر آن باران سیل آسا، به ماه بنگری و آب را ببینی. عِشق یعنی آب. برو بسویش تا فرصَتت را ازدست ندهی. چروکیده و پژمرده نشوی. فراخوان نشوی و با دَستِ پُر به آینده بازگردی. به یادداشته باش که بهِشت جای عاشقان حقیقی است. تو تا مفهوم عِشق را نیافتی، نتوانستی بهِشت را دَرک کنی. کسیکه گذشت نداشته باشد، نمی تواند عشق را دَرک کند؛ پس بهشت هم دَر جهنّمِ کوچه های بی پایان خالی از عِشق، پیش پای خسته و ناتوان گمراهان، وامی ماند. به پاکی آب قسم که....

۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

يادگار 20/7/1386

- راز حُلول ماه

اگه یک سَری بری سُراغ بَحثِ بلندبالایی که درمورد تشخیصِ اِبتدای ماهِ قمری بَرپا شد، می بینی یک مسئلۀ ساده فقط بخاطر غفلَت به چنین موضوعِ زشت و دامنه داری تبدیل شده که خدا می دونه چقدر باعث تضعیفِ مواضع مؤمنان و اِنحرافِ مسلمین شده است؟ به این لینک نگاه کن:

http://weblog.zendehrood.com/comments.aspx?WeblogID=HeartRefine&MemoID=34032

توی این لینک می تونی شاهدِ بحثهای من و دوستانم باشی. واقعاً فکرمی کنی روزهای مُنحصربفرد واقعاً در سال منحصربفرد نیستند بلکه اگرهم منحصربفرد باشن، برای هرکسی یا هرخِطِّه ای به تنهایی و جُدای از سایرین و سرزمینهای دیگر مُنحصربفرد هستند؟ اگه اینطور هست معنیش اینِه: قرآن برای هر سرزمینی در یک تاریخ نازل شده و قلبِ پیامبرعزیزمون به اِزاءِ هر دیاری، یک شبِ جداگانه جایگاه نزول قرآن بوده و شب قدر، یعنی همون شب بسیار بسیار مهمّی که در قرآن هم صِراحَتاً آمده است، واقعاً در سال یکی نیست و منحصربفرد نیست بلکه برای هر دیاری، روح یک شبِ بخصوص، بسته به تشخیص ماهِ مُبارکِ رمِضان، جداگانه نازل میشه و...! پس مَرزی که روح نباید حاضربشه و مرزی که باید روح درآن برای شب بعد حاضربشه، دقیقاً چگونه است؟ بازم باید بریم توی عالم بحثهای بی پایان؟!

اگه اینطور نیست و اون شبها واقعاً برای کلّ دنیا مُنحَصِربفرد هستند، پس چجوری می خواهی با تشخیص ایّام ماههای هِجری قمری توجیحِشون کنی؟ آخه اگه یکجای دنیا شاهِد حُلولِ ماه بمنزلۀ شروع ماهِ مبارکِ رَمِضان هستند، واقعاً در سوی دیگر دنیا و حتّی کشور همسایه اَبَداً اِمکان رؤیت ماه نیست و اگر هم کسی اِدِّعاکند، بلادِرَنگ توسّط مُنجّمینِ همون دیار تکذیب میشه. پس چکارباید کرد؟ جوابشو فکرمی کنم پیداکرده باشم:

ببین عزیزم؛

ما دوتا چیز را باهم قاطی کرده ایم. فقط کافیه کمی فکرکنیم. چرا شب قدر مشخّص نیست؟ چرا بین چند شب بیشتر از شبهای دیگر اِحتمال می دن که شب قدرباشه؟ چرا شبهای 19، 21 و 23 ماه مبارکِ رَمِضان بیشتر احتمال داره که شب قدرباشه؟ اینها نشانه هستند. جواب جلو چشمامون بوده و نمی دیدیمِشون! یک کم دیگه صبرکن تا توضیح بدم:

ما یک چیزی بنام حَدِّ ترَخّص داریم. برای واجباتی همچون «نماز» و همین «روزه» اگه از حدّ ترخّص خارج بشیم، شرایط دیگری بر انجام فرائضی همچون «نماز و روزه» اِعمال میشه. نماز، شکسته میشه و روزه نیز با شرایطی غیرقابل اِدامه میشه. قضا میشه؛ البتّه اگر بعدازظهر شرعی نباشه. دقّت کن. روزۀ واجب که بخاطر ماه قمری ضرورت پیدامیکنه، بسته به موقعیّت جغرافیایی و خروج از حدّ ترخّص محلّی، دیگر امکان ادامه دادن ندارد و اگر بعدازظهر شرعی باشد، می توان ادامه داد. آره، بعدازظهر شرعی که براساس موقعیّت «خورشید» و نه «ماه» در همان محلّ، حکم لازمه را ایجاب می کند. اصلاً بعد از رؤیت هِلال ماه، براساس موقعیّت خورشید، از هنگامۀ اذان صُبح تا زمان اَذانِ مَغرب باید روزه دارشویم. مشکل اینجا هست که ما حدّ ترخّص که تا این حدّ مهمّ است را فراموش کرده ایم. آمده ایم شروع و پایان ماه قمری را نسبت به مرزهای سیاسی سنجیده ایم. می آییم براساس رؤیت هلال ماه در غربی ترین نقطۀ یک کشور که براساس مرزهای سیاسی است برای کلّ اون کشور و حتّی مَناطِق شرقی آن اِعلام ورود به ماهِ مُبارکِ رَمِضان می کنیم! حال آنکه دورترین نقطۀ شرقی ممکن است در آن سال متناسب با کشور همسایۀ شرقی باشد! آره عزیزم؛ ما برای زمان شرعی متوصّل به مَرزهای سیاسی شدیم حال آنکه برای سایر فرائِض همچون نماز پنجگانۀ روزانه، براساس همان حدِّ ترَخّص تصمیم گیری می شود. اَصلاً دیار مُسلمین به مرزهای سیاسی محدود نمی شود بلکه مُمکن است چند کشور همسایه همگی مُسلمان نشین باشند و کسی نمی توانست برای تعیین زمانهای شرعی به مَرزهای سیاسی و قراردادی کشورها که براَساس توافقات بین المللی و دِخالتِ سازمانها و دادگاههای بین المللی تعیین شده است، متوصّل شود. پس رُؤیَتِ ماه باید براَساس مُوقعیّتِ مَحلّی برای هر دیاری جُداگانه صورت می پذیرفت. حال با چَشم مُسلّح و یا غیر مُسلّح و یا مُحاسِباتِ نجومی قطعی که بایستی مُجتهدین اَعلم با توجیحاتِ فنّی توضیح دهند که البتّه آنهم جای بحث دارد.....

- پس شب قدر چی؟

خب، حالا که براَساس مُوقعیّتِ مَحلّی مَسئلۀ ورود به ماهِ قمری حلّ شد، پس تکلیف شبِ مُهمّی همچون شب قدر چه می شود؟ مَگه میشه اون شبِ منحصربفرد به تعدادِ سرزمینها، متفاوت و متعدّد باشه؟ اونوقت که دیگه... نه؛ ما که نمی خواهیم توجیح کنیم و.... پس باید به نشانه ها نِگاه کنیم. بیا فرض کنیم که شب قدر یعنی این شب مُنحَصِربفرد در روز مشخّصی همچون 21ام ماه رمضان است. مُسَلّماً شب 21ام ماه رمضان در غارِ حراء قرآن نازل شد. خب بیا تعَصّبات و باورهای سُنّتیمان را برای کوتاه مدّتی کناربزاریم و اینجوری ادامه بدیم که:

اگه الآن اونجا شب 21ام ماه رمضان باشه، جاهای دیگۀ دنیا چه روز از ماه رمضان است؟ مسلّماً بسیاری از مناطق در 21امین شب ماه رمضان نیستند بلکه ممکن است 19ام، 20ام و یا حتّی 22ام یا 23ام رَمِضان باشند. چی شد؟! آیا این شبها، همون شبهایی نیستند که تردید دارن شب قدرباشند؟! چرا همینطور است. وقتی به این تحلیل رَسیدَم، ناراحت شدم. با این تفسیر، شبهای 20ام و 22ام هم می توانست به وقت محلّیِ ما، شب قدرباشه و من توی اینهمه سال، این شبهای مُهمّ را ازدست داده ام. خدای من، کافی هست که یک نگاهی به کتب قدیمی می کردم. این شبها و شبهای دیگر نیز در کتابهایی همچون «مفاتیح» نیز ذکرشده بود! بهمین راحتی؛ بهمین سادگی جلو چشمم بود ولی اَسیر مَرزهای سیاسی شده بودم! مرزهایی که براَساس قدرت طلبیها، همواره مَنشأ کِشمَکِشها و جَنگهای مَنطقه ای و بین المِللی بوده و هست. مَرزهایی که خدا توی هیچ جای قرآنش تعیین نکرده بلکه هرگز حدّ و مَرزی برای گسترش سَرزمینهای عِشق و مُحَبّت، سرزمینهای اِسلامی و گستره های اَمن اِلهی قائل نشده است. حتّی هرگز گسترش این سرزمینها به کرۀ زمین محدود نگشته است و چنانچه پا از زمین بیرون بگذاریم و نسلهای بعد در قرنهای آتی در کراتِ دیگر اِسکان گزینند، بازهم باید آنجا نیز سرزمین توحید شود.

- پس وحدت چی شد؟

همه می دانند که مسلمانان برای نمازهای جماعت اَهمیّتِ خاصّی قائِلند. نمازهای عِبادی-سیاسی همچون نمازجُمعِه نیز به جَماعَت برگزارمی شود. امّا هیچکدام جهانی نیستند بلکه همه منطقه ای است. همه در حدود ترخّص هستند. با اینحال، اِعتبار خاصّی به مسلمانان داده است. دُنیا مسلمانان را در فیلمهایش با همین نمازهای جَماعَت نشون می ده. این یعنی اِتِحادِ مُسلِمین. اگه مسلمانان براَساسِ وقت مَحلّیشون و جُدای از مَرزهای سیاسیِ کشورشون به اِقامۀ نمازهای جَماعت می پردازند، چرا برهمون اَساس روزه هاشون را با همون شرایط نگیرند؟

عزیزم؛

این بحثهای زشت و بی پایانی که خصوصاً در سالهای اَخیر اینگونه دامنه دار شد، بیش از هرچیز لطمِه به اِتحادِ مُسلِمین زد و خواهدزد. قدرت طلبی شیوخی که حتّی به جَزیرۀ کوچکی بَراَساس فرمایشات اِستعماری صَدسال پیش فلان مُستکبر غربی بَسَندِه کرده است و سرزمین مُسلِمین را برای اِدامۀ حُضور فرصت طلبان و دُشمَنان، قطعه قطعه کرده است، چرا باید سرلوحۀ هَمِۀ حُکّام مُسَلمان قراربگیرد و حدود و زمانهای شریعی را وابسته به مرزهای سیاسی بکنند؟ این کار دَقیقاً همان رفتار قدرت طلبی مُستکبرانه هست که اینک رَنگِ اِمروزی به خود گرفته است و حتّی اَفرادی که مُرتکِبِ آن می شوند، متوجّه نیستند که اِدامۀ همون سیاست را پیش رو قرارداده اند.

- یک نشانۀ زیبا

ای بابا؛ یک نِشونِۀ قشنگِ دیگه هَم بود. بخدا راست می گم: ایّام حجّ. آره؛ اَیّام حجّ. چرا تعجّب کردی؟ توضیح می دم: مَگِه وقتی حاجیها می رَن مَکِّه و اَعمالِشون را براَساسِ زمانِ مَحلّی اَنجام می دَن، کسی ایراد می گیره؟ مَگه وقتی اونجا اِعلام میشه عید قربان است، کسی میاد بگه برای حاجیهامون که توی عربستان سعودی هستند، الآن عید قربان هست و برای ما اینطور نیست و بی زحمت چند روز اینبَر و اونبَرِش کنید؟ می بینی؟ هَمَمون قبولِش کردیم. هَمَمون اِسم خونۀ خدا و ایّام حجّ تمتع را که می شنویم، یک حالی بهمون دَست میده. دِلِمون گواهی میده که مُشکِلی وجودنداره. واقعاً هم همینطور هست. اگه مَنم مَنم را کِنار می زاشتیم و مِثل اَیّام حَجّ فِکرمی کردیم، اینجوری در تشخیصِ ماهِ مُبارَکِ رَمِضان دُچارِ تفرَقِه نمی شدیم.

- نظرِنهایی

ببین؛ هرچقدر هم حرفهای من دُرُست بوده باشه و با عَقل جوردربیاد، باید مُتِخَصِّصین هم اون را تأیید کنند. من روی حَرفم مُحکم ایستاده ام. به این راحتیها هم کوتاه نمیام. درست مثل یک عاشق. ولی عَقل، همون عَقلی که من را به این تحلیل رَسوند، بهِم میگه: تو مُتِخصِّص نیستی! تو نه تنها مُجتهِد نیستی بَلکِه مُنجّم هم نیستی و به گردِ پاشون هم نمی رسی. گیریم حَرفت درست باشه، باید این کلام مُتّفِقاً توسّط مُجتهد، مُنجّم و مُفسِّر قرآن هم تأیید بشه. برای همین هم می گم «حوزۀ علمیّه» کوتاهی کرده. برای همین هم می گم «دارالتقریب» قصورکرده. حرف آخر را باید اونها بزنند. عالِم، مَسئول هست. چه این عالِم، یک فقیه باشه و چه اینکه یک دانشمندِ عُلوم فضا و فیزیک و غیره. چطور اینهَمِه مُدّت اینجوری اِدامه دادند و در اَنجام این وظیفه کوتاهی کردند؟ اگه یک روزی این مسئله چندان مُهمّ نمی نمود حالا در عَصری که مو از ماست می کشند و دِقّتِ مُحاسِبات به ذرّاتِ بُنیادین موادّ رسیده است، مُنجَر به اینهمه فِساد اِجتماعی شده است. امّیدوارم دیگه این مسئله را با شهامَت حَلّ کنند. پا پیش بگذارَن و توافق کنند. یقیناً امام زمان(عج) بعنوان حُجّتِ خدا بر زمین، عِنایَت خواهندکرد و موجباتِ اتّحادِ هرچه بیشتر مُنتظرانشان را مُهَیّا خواهندکرد. اِنشاءَالله.

۱۳۸۶ مهر ۱۱, چهارشنبه

يادگار 11/7/1386

- لطیفۀ زشت

یکروز لطیفۀ زشتی شنیدم که از یک طرف منو به خندِه می اَنداخت و از طرفِ دیگه ناراحَتم می کرد. درمُوردِ کسی بود که توی زندان اَزش پرسیدن: چرا زندونیت کردن؟ اونم پاسخ داد: آخه اعلام کردم که جلدِ دوّم قرآن رسید! وقتی این لطیفۀ زشت را می شنیدم اصلاً فکرنمی کردم یکروزی عملاً شاهد چنین چیزی باشم! جلو چشم همه دارن توی رادیو و تلویزیون می گن ولی هیچکس بهش توجّه نمی کنه. چرا تعجّب می کنی؟ باوَرت نمیشه؟ پس ببین چی می گم: شب قدر، شبی است که قرآن در آن شب نازل شده است. یعنی شبی که به روایت قرآن، روح نازل میشه. یک شب مُنحَصِربفرد است. ولی حالا که هرجایی شروع ماه رَمِضانش براساس اَصلی و رُؤیَتی اِعلام میشه، شبِ قدرشم مربوط به خودش میشه. من کاری به حِساب و کتابهای رؤیَتِ ماه ندارم. فقط اینو می دونم که اگه بعنوان مثال شب 23ام ماه مبارک رمضان همان شب قدر باشه، دیگه این شب در دنیا یکی نیست بلکه برای هر خِطّه و دیاری فرق می کنه. یعنی هرجای دنیا روح یک شب متفاوت نازل میشه. کافیه با چندتا پروازِ بموقع از یک دیار به دیار دیگه سفرکنیم تا بیش از یک شب واقعی قدر را تجربه کنیم! یعنی با تکنولوژی روز میشه شب نزول قرآن را که منحصربفرد بود را به بیش از یک شب در سال افزایش داد! خدای من؛ تکنولوژیی که نتونست مشکل اوّل و آخر ماه رمضان را حلّ کنه، حالا باعث شده تا ثابت بشه بیش از یک شب منحصربفردِ نزولِ قرآن وجودداشته است! می بینی؟! این نتیجۀ چی هست؟ چرا اینطورشد؟ اگه دارُالتقریب بینُ المَذاهِب و حُوزۀ عِلمیّه نجُنبن دیگه چیزی باقی نمی مونه. ما داریم خودمون و تمام اِعتقاداتِمون را قربانی خطا در نتیجه گیریهامون می کنیم. گاهی اوقات آنچنان غرق دانسته ها و تصمیماتِ سنّتی خودمون می شیم که فقط ظاهِرمون با اون متکبّرهایی که دائماً مَنم مَنم می کنند فرق می کنه ولی درواقع از اونها بَدتریم. یک کمی واقعی تر به اینهمه جَوون که اینجور مُغایرَتها را به سُخره گرفته و روز به روز بیشتر از عِبادات دورمی شن باید نگاه کنیم. شاید فردا دیر باشه؛ خیلی دیر باشه و شاید هَم اَصلاً فردایی وجودنداشته باشد. کی می دونه فردا زنده هست؟ آیا بخاطِر هَمین سَهل اِنگاریها نبود که حالا شاهد اینهَمِه فِرقِۀ اِسلامی و شِبهه اسلامی هستیم؟ آیا دشمَنان قسَم خوردۀ اِسلام در طِیّ اَعصار و قرون از همین نقاطِ کور اِعتِقادی و اِجتهادی نهایَتِ استفاده را نبُردِه اند؟ چرا دائِماً خودِمون را تبرَئِه کردیم و به خودمون اینجوری دِلداری می دیم که: نهایتاً اگر هَم قصوری وجودداشته، مربوط به صَدها سال پیش است و ما در اون دَخیل نبوده ایم. این یک فرار از مَسئولیّتِ بزرگ است. ما هَمِه مُقصِّریم. هَمه کوتاهی کردیم. مُشکل را ریشه یابی نکرده ایم و باعث شدیم اِدامه پیداکنه. صَدها سال اِدامه پیداکرد و اینطور که معلومه، قرارهست اِدامه پیداکنه. وای بَرما؛ وای بر مَن؛ وای بر....