- بازم حرف دارم!
چندماهی حسابی گرفتارشدهبودم. اصلاً وقت نداشتم. خیلی دلم میخواست دوباره بنویسم ولی دَرس و مَشق از یکسو و از سوی دیگه، پروژههای بسیار بزرگ شبکههای کامپیوتری و تضمین امنیّت آنها اصلاً برام وقتی نگذاشتهبود. هرچند بدجوری گرفتار دَرسهایم بودم ولی بهلطفِ خدا تونستم طرح جدید و پیچیدهای را برروی شبکههای کامپیوتری بزرگ اجراء کنم. طرح ابتکاری ولی پیشرفتهای بود که حتّی در بدترین شرایط شبکههای محلّی را روی پانِگهمیداره! خدائیش، خیلی روش وقت گذاشتم و چند ماه در بدترین شرایط، تحقیقکردم. چندینبار پیادهسازی کردم و دوباره ازنو شروعکردم. دستِ آخر، باتوکّل به خدا، آستین بالازدم و در چندمنطقۀ فوقالعادّه حسّاس بصورت کاملاً عملیّاتی دَرِش آوردم. تقریباً تمام تعاریف شبکهها را عوضکردم. تحت فشار روانی و کاری، اجراءِ چنین پروژههائی خیلی جُرأت و تحمّل میخواد که خدا را شکر، من طاقتش را دارم. کاری را که بسیاری دیگه، حتّی در تصوّرشون نمیگنجاندن که بصورت عملیّاتی دربیاید را انجامدادم. حتّی برای نزدیک به دوساعت، تمام اتّفاقاتهای یک کلانشهر از کنترل خارجشد ولی بوسیلۀ سیستمهای جبرانی و بیسیم، اونها را هدایتکردیم تا درنهایت، بحمدالله یک سیستم پایدار و سریع بعنوان بستر فراهمشد.
واقعاً نمیدانم چجوری باید شکر خدا را بجابیارم؟ اگر او نمیخواست، اگر او حتّی برای لحظهای کمکمنمیکرد، نهتنها هرگز موفّقبهانجام اینکار نمیشدم، بلکه به تمام سیستمهای عملیّاتی موجود خسارت غیرقابل جبرانی واردمیشد. البتّه حالا هم کارم را متوقّفنکردهام بلکه فازهای بعدیش را دارم انجاممیدَم. «آبِ عزیزم»، باورت نمیشه، درست زمانیکه باید امکانات و بیتالمال درجهت ارائِۀ اینگونه خدمات به مردم و خلق خدا صَرفبشِه، زمانیکه توی اون شرایط حسّاس به تسهیلات سادهای همچون خودروی اِداری نیاز ضروری داریم، متوجّه میشیم که خودروی اداری درحال انجام امورات و فرمایشاتِ غیراداری است. چی بگم؟ وقتی فکرش را میکنم، میبینم که هیچکاری نمیشه انجامداد. میدونی چرا؟ چون گاهی اوقات، اون آدمهایی که باید مواظب سوء استفاده از امکانات بیتالمال باشن، خودشون هم همان کارهای نادرست را انجاممیدهند! بنابراین اگر به اونها گزارش بدی، فقط خودت ضایع میشی. ولی قطعاً نباید ساکتماند. وقتی اهداف مقدّسی مدِّنظرداشتهباشی، هیچ چیزی نمیتونه تو را از حرکت متوقِّفکنه. باید به مردم خدمتکرد. باید هرجائی از دنیا که باشیم، بعنوان اَشرفِ مخلوقات، اثر نیکی از خودمون بجا بزاریم و مشکلی را از جلو پای مردم برداریم و کمک به ترقّی و کمال بشریّت نمائیم. بنابراین حتّی اگر بسیاری از مسئولین یک حوزه دچار لغزش و اِنحرافشدهباشند، و حتّی اگه هیچ مرجع صالحی جهت بَرخورد با اونها پیدانکنیم، میتونیم با خدمت صادقانه در سایۀ توکّل بهخدا، سیستمهای مدیریّت را بهسوی شفّافیّت و خدمت صریح و روشن سوقبدیم. باید قبل از اینکه از دیگران انتقادکنیم، منتقد خودمون باشیم و دستکم به خودمون و خدای خودمون ثابت کنیم که اوّلاً در راه درست قدمبرمیداریم و ثانیّاً اگر روزی بجای همان مدیران فاسِد قراربگیریم، مرتکب اون کارهای زشت نخواهیمشد. اینجوری اَرکان نظارتی صالحه در هر حکومتی، بجای اینکه با مشکلات عدیدۀ دیگری روبرو بشِه، فرصتپیدامیکنه که همون مدیران سطح پائین فاسِد را بهمرور زمان پیداکنه؛ امّا اگِه ما از روی عصبانیّت و یا بهدلایل انتقامجوعی، به وظیفۀ خودمون عملنکنیم، درواقع باایجاد شرایط دُشوارتر عملاً فرصت شفّافسازی و بررسی عملکردهای نادرست و گاهاً ناشی از فساد مسئولان را به نهادهای نظارتی نخواهیمداد.
یادت باشه: کاردرست کاری است که هم بهالنفسِه درست باشه و هم برای رضایت خدا باشه. پس جائی برای خودنمائی و غرور دَرش وجودنخواهدداشت و دَرها برروی شیطان بستهمیشه. درچنین شرایطی، انواع و اقسام کمکهای غیبی از دَر و دیوار میباره.
- ولایت مطلقه
اوضاع عجیبی بود. توی جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران، ناگهان همه چیز بههم ریخت. اوّلش شُبَهاتی مَطرحشد ولی با توسعۀ سریع واکنشهای جناحهای سیاسی و البتّه هوادارانشان، مسئله به جنگنرم و زیر سؤالرفتن اصول و حتّی قانون اساسی کشید. من سعی کردم جدای از دستهبندیها و نگاههای جناحی و نیز جدای از مسائل مربوط به انتخابات، یکبار دیگه همان مباحث اساسی را برای خودم دوباره تحلیلکنم. بنابراین بدون غرَض و مَرضی اصل «ولایت مطلقه» را بررسی کردم. موضوع علیرغم تخصّصی بودن آن از دیدگاههای آکادمیک و حوزوی که البته بهمراتب فراتر از توان درک و دانش محدود من و امثال من است، خیلی ساده و روشن بود. بسیاری از درگیریها از سوء تفاهم برروی کلمۀ «مطلقه» شروعشدهبود و البتّه ازهمانطریق هم به درگیریها دامنزدهشدهبود.
داستان از این قرار است که براساس اصل «تفکیک قوا» که بسیاری از کشورهای متمدّن امروزی برآن حکومتی را بناکردهاند، قوای مجریّه، مقنّنه و قضائیّه از هم جدامیشوند. دلایل قطعی و محکمی هم برای آن وجوددارد. ولی ازآنجا که کلّیّۀ قوانین بشری، ناقص است، درهر کشوری جهت جبران کاستیها و انحرافات و حتّی درگیری این سه قوّه، تدبیری اندیشیدهشدهاست. مثلاً در بعضی کشورها، مجالس متعدّد راهاندازی کردهاند. دربرخی دیگر، نوعی حکمیّت نسبی در قسمتی از آن سه قوّه قراردادهاند. در برخی دیگر، رؤسای یکی توسّط دیگری مشخّصمیشود. دربرخی دیگر از کشورها هم عنصر «رَهبر» موظّف به ایجاد هماهنگی است. حال این رهبر، اگر یک مقام تشریفاتی صِرفباشد، عملاً هیچکاری نمیتواند انجامدهد و مشکلات ادامهمییابد. درست مثل «ولایت فقیه» که در ابتدا در قانون اساسی بود. خیلی زود این کاستی مشخّص شد و باتوجّه به شرایطی که در آن زمان رُخداد، در اصلاحیّۀ قانون اساسی ایران کلمۀ «مطلقه» و بدنبال آن مسئولیّت مربوط به آن نیز به همان ولایت فقیه اضافهشد. این کلمۀ «مطلقه» یک کلمۀ الزامآور «حکومتی» برای تضمین ایفای نقش همان مکانیزم رهبری برای جبران خطاها و اشکالات سیستم حکومتی مشتمل بر سه قوّۀ متمایز است. به همین سادگی.
حال آنکه عدّهای باتفسیر نادرست از همین کلمه، ابهامی را ایجادکردند که «مطلق» فقط خدا است و این کلمۀ «مطلقه»، اِنکار مُطلقیّت خدا و از اینجور حرفها میباشد. درگیریها با توسعۀ این ابهام بیشتر و بیشتر شد زیرا برای پاسخ به همین جملات ابهامانگیز کوتاه، باید مراحل بَحث و اِستقراء و اثبات طیّشود که البتّه بسیاری در مجالس عمومی و درمقابل عوام قابل طرحنیست و فرصتهای تخصّصی و بهاصطلاح آکادمیک و حوزوی را میطلبد. بنابراین درمقابل اونهمه جملات کوتاه و سؤالات ناقصِ ابهامبَراَنگیز، فرصت کافی برای روشنکردن این انتِساب وجودنداشت.
من کاری به درست یا غلط بودن این قانون ندارم که البتّه اصلاً صلاحیّت بررسیاش را ندارم زیرا بحث فوقالعادّه تخصّصیی است ولی خداوَکیلی بیانصافی است که فرصت پاسخ به طرَفِ مقابل دادِهنشِه. بههمین دلیل خودم آستین بالازدم و کاری کردم. سعی کردم ازپشت کامپیوتر و وبلاگ بلند بشم و تحقیقکنم. وقتیبه این نتیجه رسیدم، آرامشدم و تونستم ازمیان جنجالهائی که بهپا شدهبود، جریانهای اصلی را تشخیصبدم.
ببین، خیلی سادهاست: برو کلمۀ «مطلقه» را از «ولایت فقیه» حذف کن، اونوقت خاصیّت حُکم حُکومَتیاش ازبینمیرود و اون سهقوّه فاقد راهبرمیشن. بَعدش هم یک فروپاشی رُخمیدِه. یعنی یک نظام حکومتی، نابود میشِه که البتّه قبل از نابودی، یک کشور دُچار خسارات خارج از تصوّری میشِه. البته بحث دیکتاتوری هم بدنبال همان حذف کلمۀ «مطلقه» مطرحشد که بازهم در همان قانون اساسی، پیشبینیهائی برای جلوگیری از آن وجودداشت. جالب اینجاست که مکانیزمهای متعدّدی برای حفظ صحّت آن پیشبینیشده مثل مجالس خبرگان رهبری و تشخیص مصلحت نظام ونیز شرایط فِقهی که حتّی اگر مکانیزمهای قانونی دُچار اختلال بشِه، بازهم آن مکانیزمها عملمیکنند. حالا خودمونیم، برای پاسخ به اونهمه پرسشهای اِبهاماَنگیز که مثل مور و مَلخ از همهجا مانندِ اینترنت و سایر رسانهها بَرسَر مردم ریختهمیشد، چگونه فرصت میشد که پاسخهای تفصیلی به آن ابهامات دادهشود؟
من ابداً قصد دفاع کردن از این اصول قانون اساسی را ندارم ولی نامردی را هم قبول ندارم. مرد آن است که فرصت دفاع را هم به حریف خودش بدهد. یک مثال بَرات میزنم. حدود یکماه بعد از انتخابات، توی سایتهای خبری که اتّفاقاً بصورت ای-میل هم مشترک میپذیرند، بهشکل وسیعی از گرانشدن گوشت تا حدّ کیلوئی شانزدههزارتومان خبرهائی میآمد. اتّفاقاً من برای سهروز پیاپی، برای خودم و برخی از اعضاء فامیلم مجبور به خرید گوشت شدم. در هر سهروز من گوشت را در آن تاریخ به مبلغ کیلوئی دههزارتومان خریداری کردم و علیرغم آن شایعۀ خبری وسیع، ابداً قیمت عوضنشد و همکارانم هم همین را میگفتند. خُب، خودمانیم، این شد مبارزه؟ بحث متقابل و متقاعدکردن جناح مقابل و یا مردم، جای خود را به شایعهسازی و خبرپراکنی از یک ایستگاه خبرگزاری رسمی دادهاست! تمام ایستگاههای خبررسانی، اَعَم از اینترنتی، رادیوئی، تلویزیونی و ماهوارهای دارای سَمت و سو و جهت هستند. من به هیچکدامشان اعتمادندارم. خیلی ساده میتونی به این نتیجه برسی: در بخش خبری، ظاهری بیطرفانه دارند ولی نباید فریببخوری چون دربخش تفسیر خبر و بخشهای میزگرد، خیلی سریع متوجّۀ موضعگیری رسانه میشوی. پس سعی کن مثل من به منبع اطّلاعت اصلی دستپیداکنی. مثل همان بررسی اصالت و حوزۀ کلمۀ «مطلقه» که باید جدای از منابع تفسیر خبری رسانهها، بدنبالش میگشتم.
- حزب غیرممکن!
همیشه برام این سؤال مطرح بود که «حزب سیاسی» یعنی چی؟ آخه مگه میشه یک عدّه دور هم جمعبشن و چیزی بنام حزب سیاسی رسمی اعلام کنند و درهمۀ موارد حکومتی، اقتصادی، سیاسی و توسعههای اجتماعی و غیره همواره یک نظر را داشته باشند؟! گیریم که یک حزب در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری پیروز مطلق بشه، آیا تضمینی وجودداره که تمام افراد حزب و اونهمه مردمی که به اون حزب رأی دادهاند، تمام سیاستهای اون حزب را همواره قبول داشتهباشند؟ میدونم که اهل فنّ جوابهای متقاعدکنندهای دارن ولی من نمیتونم جلو خندهام را بگیرم. یکجوری هست. آخه هزارتا سؤال عجیب و غریب هم در ذهنم میگذره. مثلاً این تشکیلات حزبی، بدون هیچ چشمداشتی، چجوری منابع مالیاش را تأمین میکند؟ والاّ، اونهائی که کمکهای مالی بدون چشمداشت برای سَرپانگهداشتن حزبی میکنند، خیلی لوطی هستند. ازنظر اقتصادی، توجیهی نمیبینم. اونهمه پول بیزبون را درمیارن و دودستی میدن به یک حزب که حتّی بعد از به قدرت رسیدن هم قرارنیست هیچگونه منابع مالی صرفشده توسّط حزب را جبرانکند!!! بازم خندهام گرفته. من که اگر بخوام رأی بدم، به افراد مستقل رأی میدَم.
- سیاست
حالم از سیاست بهممیخوره. اصلاً ازش خوشمنمییاد. اصلاً علاقهای به اخبار سیاسی ندارم. برعکسش، خبرهای علمی و گاهی هم اقتصادری را دوستدارم. از اخبار ورزشی هم خوشم نمییاد. به خبرهای اجتماعی هم گاهی توجّهمیکنم. میدونی چیه؟ آدمی مثل من که عاشق «آب» هست، فکر و ذهنش را به چیزی جز «آب» معطوفنمیکنه. سیاست یک زبان رسمی برای حفظ و اکتساب منابع و منافع اقتصادی است. یک نگاهی به سیستم حک.متی آمریکا بیانداز. میبینی که حتّی کارخانجات اسلحهسازی آن، مثل پاههای نفتش، خصوصیاند و اصلاً دولتی نیستند. ولی دولت آن، بااستفاده از ابزارهای سیاسی و نظامی، از همان منابع غیردولتی حفاظتمیکنه و اونها را تأمین و تضمین میکنه. حتّی حکومت آن نوعی سکولار است که هیچ داعیّۀ یهودیگری، مسیحیگری، اسلامگرائی و هیچنوع اعتقاد راسخ مذهبی ندارد. درواقع بهروشنی از منافع و منابع همان بخشهای خصوصی کشورش دفاعمیکنه.
خودمانیمها، حالا میشه فهمید چرا منابع مالی احزاب آمریکا و سایر کشورهای مشابه، تأمین میشِه. مگِه نه؟
- شفّافسازی
بجای سیاست و اینجورچیزها ترجیحمیدَم دنبال شفّافسازی باشم. بنظر من، اگر حکومتی آزادی اطّلاعات را تصویب کنه و اَزِش پُشتیبانیکنِه، مسائل پشتِ پردهای وجودنخواهدداشت و فساد ریشهکن میشِه. باید درهمین راستا قدمبرداشت. همۀ اطّلاعات عمومی باید دراختیار مردمباشد. مردم بهخودیخود، بهترین ناظرین خواهندبود. باید جهانی شفّاف بوجودآورد. ولی این را هم گفتهباشمها: یک سِری اطّلاعات باید محرمانه بماند. مثل اطّلاعات مربوط به رقابتهای تجاری-فنّی و تأمین اجتماعی افراد.