۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

يادگار 26/9/1386

- همه در همه چیز

وقتی به اون شاگرد نه چندان کودَن بنام آلبرت انیشتین فکرمی‏کنم، خنده‏ام می‏گیره. همونی که چندی بعد تونست جهان عِلم را تکان بده! می‏گن: نمرات و فعّالیّتهای دبیرستانیَش همچین تعریفی نداشت ولی ناگهان تونست نبوغش را اونجوری به دنیا ثابت‏کنه. همین اَمر و مواردی شبیه به این موضوع باعث شده که به‏غلط تفسیری اِرائه بشِه و اکثر مردم را به اِشتباه بی‏اندازه! وقتی می‏خواهند کسی را نصیحَت کنند و به‏اصطلاح بهش قوّتِ قلب بدَن بهش می‏گن: هرکسی در زمینۀ خاصّی توانائی داره و اگه یکروزی متوجّۀ اون توانائیَش بشِه، حتماً توی اون رشتِۀ خاصّ از بهترینها خواهدبود؛ درست مثل انیشتین و اَمثالُهُم که وقتی توانائیشون را توی زمینه و رشتۀ خاصّی متوجّه شدند، تونستند بهترین باشن.

گفتم این حرف اِشتباه است چون من مُعتقِدم و ثابت کرده‏ام که هرکسی می تونه در هر زمینه‏ای، از بهترینها باشه و نه در رشته ای خاصّ که حالا اِسمِش را گذاشته‏اند رشته‏ای که برای اون ساخته‏شده‏اند و از این حرفها.

ببین، من خودم بعنوان مِثال از حسابداری نِفرَت داشتم. اصلاً حالم ازش بهَم می‏خورد. سال 1371 مجبورشدم در اون زمینه مطالعه‏کنم و دوره‏هایی را طیّ کنم؛ جزءِ اوّلینهای کشوری شدم. در زمینۀ کامپیوتر که اونهم به‏نوبۀ خودش یک مقولۀ گسترده است نیز تقریباً در هر بخشِش که واردشدم (چه اِختیاری و چه به اِضطِرار شرایط)، بازهم از موفقترینها بودم. همین ریاضی دانشگاهی که توی دانشگاه پیام نور از گستردگی و حَجم زیاد و نامتناسبی برخوردارهست باعث شده که حِسابی زندگیَم بهَم بخوره. اذیّت شدم. دستِ آخر اونقدر بهش وَر رفتن تا اینکه توی بعضی قسمتهاش، کاملاً مسلّط شدم و می‏تونم جدای از نیازهای درسی، تجزیّه و تحلیل کنم. در زمینۀ هنر هم همینطور شد.

داستان خیلی روشن است: من یک نِمونِه هستم. آره، یک نمونه از کلّ انسانهایی که خلق شده‏اند. اگه من بتونم در مقوله‏های کاملاً متفاوت اونجوری موفق‏باشم، یقیناً سایرین نه تنها می‏تونند مثل مَن بلکِه حتّی بمَراتِب از مَنهَم بهتر و موفق‏تر باشن. اَلآن هم علی‏رغمِ وقتِ کم و گرفتاریها و مشغلۀ فراوان، می‏خوام توی یک رشتۀ ورزشی از بقیّه عقب‏نمونم. توی شِنا تونستم تناسب حرکات دست و پایم را تجربه‏کنم. خُب، چرا ادامه‏اش ندهم؟ من که می‏دونم توی این‏یکی هم می تونم جزءِ بهترین باشم. درُست مثلِ همۀ اِنسانهای دیگه.

- ریاضی و اِحساسات

این ترم موهِبَتِ خاصّی شمالِ حالم شد. من دوتا درس ریاضیِ مشکِل و حَجیم دارم که استاد هردو درس، خانم هستند. من از مَحضرشون فیض بردم. هردو به مطالِب کامِلاً مسلّط بودند و شیوۀ آموزشِشون فوق‏العادّه بود. ولی من توی این کِلاسها، چیزی بیشتر از درس را فراگرفتم. آخه هردو اُستاد نه تنها فوق لیسانس ریاضی بودند بلکه از خانمها هم بودند. برام جالِب بود که بدونم کسیکه باید با عالم خشک و سَراپا مَنطِق مَحض ریاضی سَروکار داره، با اِحساساتِش چه‏خواهدکرد؟ زن موجودی است که از اِحساساتِ فوق‏العادّه قویّی بَرخوردارمی باشد. حالا اَگه یک خانم، یعنی همون موجود با اون اِحساساتِ قوی بیاد و توی عالم بی اِحساس و خُشکِ مَنطِق همچون ریاضی مَحض آنقدر پیش بره که به مَقام اُستادی برسِه، چی میشه؟ نابود میشه؟ از تعادل خارج میشه؟ یک زنِ بی اِحساس میشه؟ یا اینکه حَسّاستر میشه؟ اون چیزی که من دریافتم این بود که: نه تنها چنین زنی، اِحساساتِش را ازدست نمی‏دِه بلکه این ریاضی است که حِسّ پیدا می کنه. چیه؟ چرا خندِه‏اَت گرفته؟ من جدّی گفتم. مادر، کسی هست که همین واقعیّتهای خُشک و جدّی زندگی را بهمون با عالمی از اِحساساتش انتقال‏داده. حالا یک خانم که اُستاد هست، درواقع سَر کلاس دَرسِ ریاضی، ویژگیهایی شبیه به همون مادر را پیدامی کنه. اون با همون اِحساساتش رابطۀ کاملی با مُخاطب که اینجا بجای فرزند، دانشجو هست، برقرارمی کنه. از حالاتِ صورتِ دانشجوها، خیلی سریعتر از یک اُستادِ آقا پی به شرایط کلاس ازنظر مقدار و میزان دَرکِ مطالبِ اِرائه‏شده، می‏بَره. البتّه هرچقدر بر درس یعنی همون رشتۀ خودش مُسَلّط‏تر باشه، بهتر می‏تونه با کمَکِ همون اِحساساتِ زنانه که اینجا بهتر هست بگم مادرانه، مطالب را به دانشجوها انتقال بدِه.

امّا این موضوع تأثیری بود که یک زن بر عالَمِ ریاضی می‏زاره و تأثیری که علم ریاضی بر روی زن می‏زاره هم جای اِشاره‏داره. دُرُست مثل هنرمندها. هنرمندها از روحیّۀ غالباً ظریفی برخوردارند. همین نقاشها؛ اونهاییشون که هنوز با عِشق نقاشی می‏کنند؛ نه اونهایی که صِرفاً بعنوان کسب و پیشه نقاش شده‏اند؛ یا هنرمَندهای سایر رشته‏های هُنری؛ همگی از روحیّۀ ظریف و تأثیرپذیری برخوردارن. حالا هرچقدر باهوش‏تر و عاشق‏تر باشن، حسّاس‏تر هَم خواهندبود. یک زنِ ریاضی‏دان هم همینطور هست. یکی از برتریهای عُمومی زنان، در میلِ بیشتر اونها به هُنر هست. درواقع اون چیزی که شایستۀ یک روحیّۀ حسّاس می‏باشد، روحیّۀ اِحساسی است. حالا هرچقدر این خانم، باهوش‏تر یا سریع‏الانتقال‏تر باشه، حسّاستر هم میشه. خُب، تو به من بگو: ریاضی دانها از چه گروه اِنسانهایی هستند؟ پس یک خانم ریاضی دان چجوری میشه؟ درستِه؛ اِحساساتی قوی‏تر خواهدداشت. قوی‏تر از سایر خانمها. مثل همون هنرمندهای واقعی و چیره‏دست.

نکتۀ آخر و از همه مهم‏تر. اِحساساتِ زیاد اِلزاماً خوب نیستند. دِقّت کن: از قیدِ «اِلزاماً نیستند» استفاده کردم. توضیح می‏دم: اگه یکنفر بدبین باشه و یا دائماً دُچارِ توهّماتِ مَنفی بشِه، با تقویّت اِحساساتِش، به اصطلاح «حسّاس‏تر» میشه. پس اَگِه به‏قولِ معروف بدبین باشه، بدبین‏تر میشِه. این یک خطر هست چون می تونه باعث بَرهَم خوردن تعادل رفتار اجتماعی بشِه. بهمین دلیل هست که بهترین مُکمِّلِ ریاضی، اَشعار شاعران هست. شاعرانی همچون سعدی که آثار منظوم و منثور فوق‏العادّه ای دارند، می‏تونن با اِرائِۀ اِرشاداتِ منطقیی که در دِلِ اَشعار حکیمانۀ خود دارند، صاحبین مشاغلی که بیش از پیش با ریاضیّات سَروکار دارند را از خطای رفتاری بازدارند.

۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

يادگار 15/9/1386

- تولّد بلاگ

خیلی وقت بود که می خواستم کار نیمه تمومم را توی «مولتی پلی» به پایان برسونم. وقت نمی شد. بهرحال تونستم یک کاریش بکنم. بنابراین حالا دیگه آدرسِ بلاگهای آشکارم به این شرح هست:

در زنده رود:

http://weblog.zendehrood.com/HeartRefine

پرشین بلاگ:

http://heartrefine.persianblog.ir

بلاگفا:

http://heartrefine.blogfa.com

کلوب:

http://www.heartrefine.mycloob.com

پرشین گیگ:

http://heartrefine.persiangig.com

بلاگر:

http://heartrefine.blogspot.com

مولتی پلی:

http://heartrefine.multiply.com

یاهو 360درجه:

http://360.yahoo.com/HeartRefine

اِسپیسِس:

http://heartrefine.spaces.live.com

خیلی حرفها، آنهم حرفهای دل را توی این بلاگها نوشته ام که البتّه چند برابر اونها هنوز توی دلم مونده. یادگارهای خوبی هستند چون واقعاً صادقانه نوشتمشون. هیچ کلکی توشون نیست. واقعیِ واقعی هستند. درست مثل آینه.

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

يادگار 30/8/1386

- آدم خوبه!

بیا فِکر کنیم که مَن آدم خوبیَم و یکی دیگه، آدم بدی هست. اونوقت من بهت می گم: اون آدم بَدِه داره بدیهای مَن را نِشونِت می دِه و مَن که به اِصطِلاح آدَم خوبه هستم، دارم خوبیهای اون بندۀ خدا را بهت نشون می دم. پَس حالا به من بگو: آدم خوبه کی هست؟ حالا بازم می تونی بگی من همون آدم خوبه هستم؟ می بینی؟ وقتی بتونیم بدون غرورِ بیجا و تکبّر، با خودمون و اَطرافمون کِنار بیاییم، همه چیز جور دیگری میشه. واقعیّتها جور دیگری خودشون را نشون می دَن. خُب، حالا چی می گی؟ آیا تا حالا خواب نبودی؟ اگه می گی نه، پَس بهم بگو: چرا واقعیّتها را اینطوری نمی دیدی؟ من بهت می گم: تو خواب بودی و چشمهات را روی واقعیّتها بسته بودی و برای همین هم نمی تونستی با تمام وجود، عِشق را حِسّ و تجرُبه کنی! دوباره سعی کن. کلیدش هم همین الآن بهِت دادم. همین چند خطّ بالاتر!...

- بهشت تِکراری!

خیلی برام عَجیب بود. همّه اش توی قرآن دربارۀ لذّاتی که میشه توی بهشت داشت حِکایات و تمثیلاتِ زیادی آمده است. از اون حوریها و غِلمانها گرفته تا درختان سَرسَبزی که زیر آنها، جویها روان هستند و... هزاربار از خودم پرسیدم: آخه اگه اینها مُدام باشه، دیگه کیفشون را ازدست میده. تو می دونی همیشه هستنشون و در نهایتِ زیبایی همیشه می مونن. اصلاً آدم دُچار یکنواختی میشه و دیگه مُمکِنِه بَراش مفهومی نداشته باشه. ازطرفِ دیگه، خدا هیچ کاری را بی حِکمت اَنجام نمی ده؛ پس چرا اینهمه به چیزهایی وَعدِه داده که ممکنه تکراری بشِه و اون شور و شوق اوّلیّه اش را ازدست بدِه؟ راستش مدّتها بهش فکر کردم امّا هرچی بیشتر اندیشیدم، کمتر چیزی یافتم؛ خصوصاً اینکه توی همین دنیا، بعضیها حِسابی دَر اوج نِعمت و خوشگذرانی هستند و هرجوری که بتونی تصوّرکنی، دارن حال می کنن؛ چه مشروع و چه حرام! پس اینجور وَعدِه و وَعیدها برای اونها هیچ روضۀ رضوانی نمی تونه باشه و مُحرّکِ خوبی محسوب نمیشه. می دونی چی شد؟ درسته که من بدنبال جواب بودم ولی ایمانم را حتّی برای لحظه ای ازدست ندادم. یعنی همیشه فرض را براین قراردادم که من از دَرکِ حِکمَتِش ناتوانم و تا خدا نخواهد، پرده کنار نمیره و من تا لیاقتش را نداشته باشم، ذرّه ای از اون پُشتِ پرده را نخواهم دید. پس صبر کردم و منتظر جواب موندم. مدّتها سپری شد تا اینکه کم کم مفهوم جدید و پایدارتری از عِشق در وجودم جوانه زد. باوَرت نمیشه؛ کم کم اِحساس کردم دارم مفهوم صحیح تری از این واژه را درک می کنم. آخه من از این ناراحت بودم که چرا عِشق را نمی تونم پیداکنم؟ چرا ذِکر عشقم را گُم کرده ام؟ داشتم داغون می شدم ولی کم کم، به خواست و اِراده و اِستِعانتِ باری تعالی، درهایی به رویم بازشد. خوب به جملاتی که درمورد اون ویژگیهای تِکراری لذّت بهشتی در همین چند خطّ بالاتر نوشته ام، نگاه کن. اگه عِشق در اونها نباشه که البتّه نیست، جملاتی کاملاً منطِقی و دُرُست به حساب میان! امّا اگه جایگاهِ واقعی عِشق را در اونها جستجو کنی، به نادرست بودن همون جملات واقف می شی. اون حوری بهشتی فقط پیام آور زیبایی ظاهری و خور و خواب و شهوَت نیست بلکه آن «یافت می نشودِ عارفانه» فقط و فقط اونجا می تونه ظهور پیداکنه. ظرفِ وجودی عِشق فراتر از انسانهای وابسته به این دنیا و دنیازدگیهای آن است. اون مناطق سَرسَبز بهشتی، از ویژگی خاصّی برخوردارند که می توانند جایگاه پذیرش اون حوریان و غِلمان بهشتی باشند. اونجا سرزمین عِشق سبز است؛ نه سرزمین سَبز! اون حوریان و... زائیدۀ عِشق واقعیند. یعنی چیزی که در این دنیا نمی توان به آن دست یافت. درواقع، اونهایی که در این دنیا به عِشق واقعی نزدیک می شن و حِسِّش می کنند، استعداد اون سرزمین عِشق سبز را یافته اند. خدایا، مرا نیز از عاشقان قراردِه.

ای عاشقان، ای عاشقان دِل را چراغانی کنيد // ای مِی فروشان شهر را اَنگور مهمانی کنيد

معشوق من بُگشودِه دَر روی گدای خانه اش // تا سَر کِشم مَن جُرعِه ای از ساغر و پيمانه اش

بَزم است و رَقص است و طَرَب، مُطرب نوايی ساز کن // دَر مَقدَم او بهترين تصنيف را آواز کن

مَجنون بوی ليلی اَم، در کوی او جايَم کنيد // همچون غلام خانه اش زنجير در پايم کنید

- راز زمان

از فرصَتهایی که دوباره در اِختیارم قرارداده شده، باید بخوبی استفاده کنم! جُبران کنم. چی می گم؟ چی را می خوام جُبران کنم؟ ای بابا؛ هنوز نفهمیدی که من الآن، همین الآن، در گذشتۀ خودم قراردارم؟ همۀ این آدمها، اَماکِن و دست نوشته ها، همه و همه متعلّق به گذشتۀ من هستند و اینک من اِجازه یافته ام تا دوباره به گذشتۀ خودم بازگردم. آره؛ اینجا گذشتۀ من است و اینبار می خواهم دوباره آنرا بسازم. می خواهم اِشتباهاتم را تکرارنکنم و فرصتها را دوباره ازدست ندهم. می خوام اینبار هنگامیکه به آینده پا می گذارم، شرمنده نباشم. می خوام عاشق باشم و عاشقان را همراه خودم به آینده ببَرَم. من دیگه می دونم چرا دائماً اون حِسِّ عَجیب را داشتم. همون اِحساسی که می خواست به من حالی کنه متعلّق به زمان و مکان دیگری هستم. اون حِسّ، کاملاً دُرُست بود. من متعلّق به زمان دیگری هستم و به شکل شگفت انگیزی به مَن اِجازه داده اند به این زمان برگردم و گذشتۀ خودم را دوباره بسازم. این بازی زمان بود که فراموشش کرده بودم. من باید در این زمان بدنبال آنچه که فراموش کرده بودم و به اِصطلاح جاگذاشته بودم، بگردم؛ پیدایَش کنم و با خودم به اون زمان ببَرم. اون عِشق است. چیزی که می ماند و نیازی به من ندارد بلکه من مُحتاج آنم. عشق به زمان منهم رفته است امّا من در زمان خودم به او دسترسی ندارم چون در گذشته ام نتوانستم ثابت کنم که اِستِحقاقش را داشته ام. برای همین امروز اینجا و در گذشتۀ خودم قرارگرفته ام. حال که در گذشتۀ خود هستم باید ثابت کنم که در رسیدن به عِشق با تمام وجود سعی کرده ام و لیاقت داشتن آنرا در آینده یعنی زمان جاودانگی خودم را دارم. آیا این مفهوم اصلی عهدی که از پدرم حضرتِ آدم(ع) در زمان خِلقتش گرفتند و در قرآن نیز به آن اِشاره شده است، نمی باشد؟ آیا صَحرای کربلا نِماد دیگری از همین عشق‏ورزی نبود. آیا در همین زندگی دُنیوی بارها و بارها فرصَتِ آزمایش خود برای دَرکِ این اِصالتِ ریشه‏دار را نداشته ایم و مُکرّراً آنرا ازدست نداده ایم؟ من عِشق را درکنار آب یافتم و خواهم یافت. به آن امّیدوارم و شاید بهمین دلیل به گذشته بازگردانده شده ام.

- آزمون بازگشت

فرصَتم داده اند تا به گذشته بازگردم و ذِکر عشقم را بیابم. این فرصَت مشروط است. شرطَش هم تلاش و بیداری است. هرچه بیشتر با چشمانی بازتر تلاش کنم، فرصَتِ بیشتری برای جمع آوری عِشق خواهم داشت. هرچه نااُمّیدتر باشم و به بیراهه قدم بُگذارم، زودتر اِحضارم خواهندکرد و برمی گردانندم! به اونهای دیگه نگاه کن. همونهایی که به نوعی شبیه تو هستند؛ به موهای سفیدشون بنگر. به چروکیدگیهای روزافزون پوست و سَر و صورتشون. حتّی به اون خانمهایی که در پَس اِستفاده از بهترین مَحصولات و لوازم آرایشی سعی در مَخفی کردنِ علائِم شِکستِگی و سالخوردگی دارند، همۀ اونها فرصَتهاشون را دارن خیلی سَریع ازدست می دَن. اونها دارن فراخوانی می شن. تو چی؟ تو هم داری تند پیر می شی و یا اینکه دیگران هنوزهم در تخمین سِنّ و سالَت اِشتباه می کنند و تو را بسیار جوانتر از سنّ شِناسنامِه ای و رَسمی اَت می دانند؟ اگر اینچنین است پس بدان که در راه دُرست قدم برداشته ای و اِلاّ بدان که راه عِشق را گُم کرده ای. شاید هم اَصلاً فراموش کرده ای! راهِ عِشق برای تو، همان آب است. آری آب. هم برای تو و هم برای آب. آب، پاکی است. آب، صِداقت است. آب، خاطِرات پاک است. آب، ایمان است. آب، صَمیمیّتِ مُطلق و پنهان است. آب، مَعصومیّت است. آب، رُؤیاهای پاکی در ذهن دارد که تو نیز با آنها همراه بودی و قبولشان داشتی. آب هنوز هم در ماه است. به آن نِگاه کن. دوباره نگاه کن. در شب بارانی به ماه نگاه کن. فقط تو هستی که می توانی از پَس اونهمه اَبر شبِ بارانی دیماه، در زیر آن باران سیل آسا، به ماه بنگری و آب را ببینی. عِشق یعنی آب. برو بسویش تا فرصَتت را ازدست ندهی. چروکیده و پژمرده نشوی. فراخوان نشوی و با دَستِ پُر به آینده بازگردی. به یادداشته باش که بهِشت جای عاشقان حقیقی است. تو تا مفهوم عِشق را نیافتی، نتوانستی بهِشت را دَرک کنی. کسیکه گذشت نداشته باشد، نمی تواند عشق را دَرک کند؛ پس بهشت هم دَر جهنّمِ کوچه های بی پایان خالی از عِشق، پیش پای خسته و ناتوان گمراهان، وامی ماند. به پاکی آب قسم که....

۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

يادگار 20/7/1386

- راز حُلول ماه

اگه یک سَری بری سُراغ بَحثِ بلندبالایی که درمورد تشخیصِ اِبتدای ماهِ قمری بَرپا شد، می بینی یک مسئلۀ ساده فقط بخاطر غفلَت به چنین موضوعِ زشت و دامنه داری تبدیل شده که خدا می دونه چقدر باعث تضعیفِ مواضع مؤمنان و اِنحرافِ مسلمین شده است؟ به این لینک نگاه کن:

http://weblog.zendehrood.com/comments.aspx?WeblogID=HeartRefine&MemoID=34032

توی این لینک می تونی شاهدِ بحثهای من و دوستانم باشی. واقعاً فکرمی کنی روزهای مُنحصربفرد واقعاً در سال منحصربفرد نیستند بلکه اگرهم منحصربفرد باشن، برای هرکسی یا هرخِطِّه ای به تنهایی و جُدای از سایرین و سرزمینهای دیگر مُنحصربفرد هستند؟ اگه اینطور هست معنیش اینِه: قرآن برای هر سرزمینی در یک تاریخ نازل شده و قلبِ پیامبرعزیزمون به اِزاءِ هر دیاری، یک شبِ جداگانه جایگاه نزول قرآن بوده و شب قدر، یعنی همون شب بسیار بسیار مهمّی که در قرآن هم صِراحَتاً آمده است، واقعاً در سال یکی نیست و منحصربفرد نیست بلکه برای هر دیاری، روح یک شبِ بخصوص، بسته به تشخیص ماهِ مُبارکِ رمِضان، جداگانه نازل میشه و...! پس مَرزی که روح نباید حاضربشه و مرزی که باید روح درآن برای شب بعد حاضربشه، دقیقاً چگونه است؟ بازم باید بریم توی عالم بحثهای بی پایان؟!

اگه اینطور نیست و اون شبها واقعاً برای کلّ دنیا مُنحَصِربفرد هستند، پس چجوری می خواهی با تشخیص ایّام ماههای هِجری قمری توجیحِشون کنی؟ آخه اگه یکجای دنیا شاهِد حُلولِ ماه بمنزلۀ شروع ماهِ مبارکِ رَمِضان هستند، واقعاً در سوی دیگر دنیا و حتّی کشور همسایه اَبَداً اِمکان رؤیت ماه نیست و اگر هم کسی اِدِّعاکند، بلادِرَنگ توسّط مُنجّمینِ همون دیار تکذیب میشه. پس چکارباید کرد؟ جوابشو فکرمی کنم پیداکرده باشم:

ببین عزیزم؛

ما دوتا چیز را باهم قاطی کرده ایم. فقط کافیه کمی فکرکنیم. چرا شب قدر مشخّص نیست؟ چرا بین چند شب بیشتر از شبهای دیگر اِحتمال می دن که شب قدرباشه؟ چرا شبهای 19، 21 و 23 ماه مبارکِ رَمِضان بیشتر احتمال داره که شب قدرباشه؟ اینها نشانه هستند. جواب جلو چشمامون بوده و نمی دیدیمِشون! یک کم دیگه صبرکن تا توضیح بدم:

ما یک چیزی بنام حَدِّ ترَخّص داریم. برای واجباتی همچون «نماز» و همین «روزه» اگه از حدّ ترخّص خارج بشیم، شرایط دیگری بر انجام فرائضی همچون «نماز و روزه» اِعمال میشه. نماز، شکسته میشه و روزه نیز با شرایطی غیرقابل اِدامه میشه. قضا میشه؛ البتّه اگر بعدازظهر شرعی نباشه. دقّت کن. روزۀ واجب که بخاطر ماه قمری ضرورت پیدامیکنه، بسته به موقعیّت جغرافیایی و خروج از حدّ ترخّص محلّی، دیگر امکان ادامه دادن ندارد و اگر بعدازظهر شرعی باشد، می توان ادامه داد. آره، بعدازظهر شرعی که براساس موقعیّت «خورشید» و نه «ماه» در همان محلّ، حکم لازمه را ایجاب می کند. اصلاً بعد از رؤیت هِلال ماه، براساس موقعیّت خورشید، از هنگامۀ اذان صُبح تا زمان اَذانِ مَغرب باید روزه دارشویم. مشکل اینجا هست که ما حدّ ترخّص که تا این حدّ مهمّ است را فراموش کرده ایم. آمده ایم شروع و پایان ماه قمری را نسبت به مرزهای سیاسی سنجیده ایم. می آییم براساس رؤیت هلال ماه در غربی ترین نقطۀ یک کشور که براساس مرزهای سیاسی است برای کلّ اون کشور و حتّی مَناطِق شرقی آن اِعلام ورود به ماهِ مُبارکِ رَمِضان می کنیم! حال آنکه دورترین نقطۀ شرقی ممکن است در آن سال متناسب با کشور همسایۀ شرقی باشد! آره عزیزم؛ ما برای زمان شرعی متوصّل به مَرزهای سیاسی شدیم حال آنکه برای سایر فرائِض همچون نماز پنجگانۀ روزانه، براساس همان حدِّ ترَخّص تصمیم گیری می شود. اَصلاً دیار مُسلمین به مرزهای سیاسی محدود نمی شود بلکه مُمکن است چند کشور همسایه همگی مُسلمان نشین باشند و کسی نمی توانست برای تعیین زمانهای شرعی به مَرزهای سیاسی و قراردادی کشورها که براَساس توافقات بین المللی و دِخالتِ سازمانها و دادگاههای بین المللی تعیین شده است، متوصّل شود. پس رُؤیَتِ ماه باید براَساس مُوقعیّتِ مَحلّی برای هر دیاری جُداگانه صورت می پذیرفت. حال با چَشم مُسلّح و یا غیر مُسلّح و یا مُحاسِباتِ نجومی قطعی که بایستی مُجتهدین اَعلم با توجیحاتِ فنّی توضیح دهند که البتّه آنهم جای بحث دارد.....

- پس شب قدر چی؟

خب، حالا که براَساس مُوقعیّتِ مَحلّی مَسئلۀ ورود به ماهِ قمری حلّ شد، پس تکلیف شبِ مُهمّی همچون شب قدر چه می شود؟ مَگه میشه اون شبِ منحصربفرد به تعدادِ سرزمینها، متفاوت و متعدّد باشه؟ اونوقت که دیگه... نه؛ ما که نمی خواهیم توجیح کنیم و.... پس باید به نشانه ها نِگاه کنیم. بیا فرض کنیم که شب قدر یعنی این شب مُنحَصِربفرد در روز مشخّصی همچون 21ام ماه رمضان است. مُسَلّماً شب 21ام ماه رمضان در غارِ حراء قرآن نازل شد. خب بیا تعَصّبات و باورهای سُنّتیمان را برای کوتاه مدّتی کناربزاریم و اینجوری ادامه بدیم که:

اگه الآن اونجا شب 21ام ماه رمضان باشه، جاهای دیگۀ دنیا چه روز از ماه رمضان است؟ مسلّماً بسیاری از مناطق در 21امین شب ماه رمضان نیستند بلکه ممکن است 19ام، 20ام و یا حتّی 22ام یا 23ام رَمِضان باشند. چی شد؟! آیا این شبها، همون شبهایی نیستند که تردید دارن شب قدرباشند؟! چرا همینطور است. وقتی به این تحلیل رَسیدَم، ناراحت شدم. با این تفسیر، شبهای 20ام و 22ام هم می توانست به وقت محلّیِ ما، شب قدرباشه و من توی اینهمه سال، این شبهای مُهمّ را ازدست داده ام. خدای من، کافی هست که یک نگاهی به کتب قدیمی می کردم. این شبها و شبهای دیگر نیز در کتابهایی همچون «مفاتیح» نیز ذکرشده بود! بهمین راحتی؛ بهمین سادگی جلو چشمم بود ولی اَسیر مَرزهای سیاسی شده بودم! مرزهایی که براَساس قدرت طلبیها، همواره مَنشأ کِشمَکِشها و جَنگهای مَنطقه ای و بین المِللی بوده و هست. مَرزهایی که خدا توی هیچ جای قرآنش تعیین نکرده بلکه هرگز حدّ و مَرزی برای گسترش سَرزمینهای عِشق و مُحَبّت، سرزمینهای اِسلامی و گستره های اَمن اِلهی قائل نشده است. حتّی هرگز گسترش این سرزمینها به کرۀ زمین محدود نگشته است و چنانچه پا از زمین بیرون بگذاریم و نسلهای بعد در قرنهای آتی در کراتِ دیگر اِسکان گزینند، بازهم باید آنجا نیز سرزمین توحید شود.

- پس وحدت چی شد؟

همه می دانند که مسلمانان برای نمازهای جماعت اَهمیّتِ خاصّی قائِلند. نمازهای عِبادی-سیاسی همچون نمازجُمعِه نیز به جَماعَت برگزارمی شود. امّا هیچکدام جهانی نیستند بلکه همه منطقه ای است. همه در حدود ترخّص هستند. با اینحال، اِعتبار خاصّی به مسلمانان داده است. دُنیا مسلمانان را در فیلمهایش با همین نمازهای جَماعَت نشون می ده. این یعنی اِتِحادِ مُسلِمین. اگه مسلمانان براَساسِ وقت مَحلّیشون و جُدای از مَرزهای سیاسیِ کشورشون به اِقامۀ نمازهای جَماعت می پردازند، چرا برهمون اَساس روزه هاشون را با همون شرایط نگیرند؟

عزیزم؛

این بحثهای زشت و بی پایانی که خصوصاً در سالهای اَخیر اینگونه دامنه دار شد، بیش از هرچیز لطمِه به اِتحادِ مُسلِمین زد و خواهدزد. قدرت طلبی شیوخی که حتّی به جَزیرۀ کوچکی بَراَساس فرمایشات اِستعماری صَدسال پیش فلان مُستکبر غربی بَسَندِه کرده است و سرزمین مُسلِمین را برای اِدامۀ حُضور فرصت طلبان و دُشمَنان، قطعه قطعه کرده است، چرا باید سرلوحۀ هَمِۀ حُکّام مُسَلمان قراربگیرد و حدود و زمانهای شریعی را وابسته به مرزهای سیاسی بکنند؟ این کار دَقیقاً همان رفتار قدرت طلبی مُستکبرانه هست که اینک رَنگِ اِمروزی به خود گرفته است و حتّی اَفرادی که مُرتکِبِ آن می شوند، متوجّه نیستند که اِدامۀ همون سیاست را پیش رو قرارداده اند.

- یک نشانۀ زیبا

ای بابا؛ یک نِشونِۀ قشنگِ دیگه هَم بود. بخدا راست می گم: ایّام حجّ. آره؛ اَیّام حجّ. چرا تعجّب کردی؟ توضیح می دم: مَگِه وقتی حاجیها می رَن مَکِّه و اَعمالِشون را براَساسِ زمانِ مَحلّی اَنجام می دَن، کسی ایراد می گیره؟ مَگه وقتی اونجا اِعلام میشه عید قربان است، کسی میاد بگه برای حاجیهامون که توی عربستان سعودی هستند، الآن عید قربان هست و برای ما اینطور نیست و بی زحمت چند روز اینبَر و اونبَرِش کنید؟ می بینی؟ هَمَمون قبولِش کردیم. هَمَمون اِسم خونۀ خدا و ایّام حجّ تمتع را که می شنویم، یک حالی بهمون دَست میده. دِلِمون گواهی میده که مُشکِلی وجودنداره. واقعاً هم همینطور هست. اگه مَنم مَنم را کِنار می زاشتیم و مِثل اَیّام حَجّ فِکرمی کردیم، اینجوری در تشخیصِ ماهِ مُبارَکِ رَمِضان دُچارِ تفرَقِه نمی شدیم.

- نظرِنهایی

ببین؛ هرچقدر هم حرفهای من دُرُست بوده باشه و با عَقل جوردربیاد، باید مُتِخَصِّصین هم اون را تأیید کنند. من روی حَرفم مُحکم ایستاده ام. به این راحتیها هم کوتاه نمیام. درست مثل یک عاشق. ولی عَقل، همون عَقلی که من را به این تحلیل رَسوند، بهِم میگه: تو مُتِخصِّص نیستی! تو نه تنها مُجتهِد نیستی بَلکِه مُنجّم هم نیستی و به گردِ پاشون هم نمی رسی. گیریم حَرفت درست باشه، باید این کلام مُتّفِقاً توسّط مُجتهد، مُنجّم و مُفسِّر قرآن هم تأیید بشه. برای همین هم می گم «حوزۀ علمیّه» کوتاهی کرده. برای همین هم می گم «دارالتقریب» قصورکرده. حرف آخر را باید اونها بزنند. عالِم، مَسئول هست. چه این عالِم، یک فقیه باشه و چه اینکه یک دانشمندِ عُلوم فضا و فیزیک و غیره. چطور اینهَمِه مُدّت اینجوری اِدامه دادند و در اَنجام این وظیفه کوتاهی کردند؟ اگه یک روزی این مسئله چندان مُهمّ نمی نمود حالا در عَصری که مو از ماست می کشند و دِقّتِ مُحاسِبات به ذرّاتِ بُنیادین موادّ رسیده است، مُنجَر به اینهمه فِساد اِجتماعی شده است. امّیدوارم دیگه این مسئله را با شهامَت حَلّ کنند. پا پیش بگذارَن و توافق کنند. یقیناً امام زمان(عج) بعنوان حُجّتِ خدا بر زمین، عِنایَت خواهندکرد و موجباتِ اتّحادِ هرچه بیشتر مُنتظرانشان را مُهَیّا خواهندکرد. اِنشاءَالله.

۱۳۸۶ مهر ۱۱, چهارشنبه

يادگار 11/7/1386

- لطیفۀ زشت

یکروز لطیفۀ زشتی شنیدم که از یک طرف منو به خندِه می اَنداخت و از طرفِ دیگه ناراحَتم می کرد. درمُوردِ کسی بود که توی زندان اَزش پرسیدن: چرا زندونیت کردن؟ اونم پاسخ داد: آخه اعلام کردم که جلدِ دوّم قرآن رسید! وقتی این لطیفۀ زشت را می شنیدم اصلاً فکرنمی کردم یکروزی عملاً شاهد چنین چیزی باشم! جلو چشم همه دارن توی رادیو و تلویزیون می گن ولی هیچکس بهش توجّه نمی کنه. چرا تعجّب می کنی؟ باوَرت نمیشه؟ پس ببین چی می گم: شب قدر، شبی است که قرآن در آن شب نازل شده است. یعنی شبی که به روایت قرآن، روح نازل میشه. یک شب مُنحَصِربفرد است. ولی حالا که هرجایی شروع ماه رَمِضانش براساس اَصلی و رُؤیَتی اِعلام میشه، شبِ قدرشم مربوط به خودش میشه. من کاری به حِساب و کتابهای رؤیَتِ ماه ندارم. فقط اینو می دونم که اگه بعنوان مثال شب 23ام ماه مبارک رمضان همان شب قدر باشه، دیگه این شب در دنیا یکی نیست بلکه برای هر خِطّه و دیاری فرق می کنه. یعنی هرجای دنیا روح یک شب متفاوت نازل میشه. کافیه با چندتا پروازِ بموقع از یک دیار به دیار دیگه سفرکنیم تا بیش از یک شب واقعی قدر را تجربه کنیم! یعنی با تکنولوژی روز میشه شب نزول قرآن را که منحصربفرد بود را به بیش از یک شب در سال افزایش داد! خدای من؛ تکنولوژیی که نتونست مشکل اوّل و آخر ماه رمضان را حلّ کنه، حالا باعث شده تا ثابت بشه بیش از یک شب منحصربفردِ نزولِ قرآن وجودداشته است! می بینی؟! این نتیجۀ چی هست؟ چرا اینطورشد؟ اگه دارُالتقریب بینُ المَذاهِب و حُوزۀ عِلمیّه نجُنبن دیگه چیزی باقی نمی مونه. ما داریم خودمون و تمام اِعتقاداتِمون را قربانی خطا در نتیجه گیریهامون می کنیم. گاهی اوقات آنچنان غرق دانسته ها و تصمیماتِ سنّتی خودمون می شیم که فقط ظاهِرمون با اون متکبّرهایی که دائماً مَنم مَنم می کنند فرق می کنه ولی درواقع از اونها بَدتریم. یک کمی واقعی تر به اینهمه جَوون که اینجور مُغایرَتها را به سُخره گرفته و روز به روز بیشتر از عِبادات دورمی شن باید نگاه کنیم. شاید فردا دیر باشه؛ خیلی دیر باشه و شاید هَم اَصلاً فردایی وجودنداشته باشد. کی می دونه فردا زنده هست؟ آیا بخاطِر هَمین سَهل اِنگاریها نبود که حالا شاهد اینهَمِه فِرقِۀ اِسلامی و شِبهه اسلامی هستیم؟ آیا دشمَنان قسَم خوردۀ اِسلام در طِیّ اَعصار و قرون از همین نقاطِ کور اِعتِقادی و اِجتهادی نهایَتِ استفاده را نبُردِه اند؟ چرا دائِماً خودِمون را تبرَئِه کردیم و به خودمون اینجوری دِلداری می دیم که: نهایتاً اگر هَم قصوری وجودداشته، مربوط به صَدها سال پیش است و ما در اون دَخیل نبوده ایم. این یک فرار از مَسئولیّتِ بزرگ است. ما هَمِه مُقصِّریم. هَمه کوتاهی کردیم. مُشکل را ریشه یابی نکرده ایم و باعث شدیم اِدامه پیداکنه. صَدها سال اِدامه پیداکرد و اینطور که معلومه، قرارهست اِدامه پیداکنه. وای بَرما؛ وای بر مَن؛ وای بر....

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

يادگار 23/6/1386

- دوبار فکر

اخیراً در اخبار عِلمیِ تله تکست (پیام نما) خبری مَبنی بر تأیید این موضوع آمده بود که: محققان کشف کرده اند که پیرامون هر مطلب در مغز انسان، دوبار تفکّر می شود. یعنی هرنوع تجزیّه و تحلیلی، دوبار در ذهن اِنسان صورت می پذیرد. این موضوع نه تنها شامل موارد تصمیم گیری بلکه دربرگیرندۀ موارد دیگری همچون فرآیند یادگیری و خصوصاً بیادآوری خاطرات نیز می شود. اگه یادت باشه من به این موضوع در یادگار 1/4/1386 و قبل از اون اشاره کرده بودم؛ امّا مشکلی که وجودداشت این بود که من این موضوع را که «پژواک در حافظه» نام گذاری کرده بودم را ناشی از اِختلالِ اِحتمالی روانِ خودَم می پنداشتم. این درسته که موضوع بعد از اینهمه سال و اونهمه تحقیق و پژوهش کشف و ثابت شده است امّا هنوز نکتۀ بسیار نِگران کننده ای وجودداره: اینکه من مِثل دیگران از آن عبورنکردم و از وجودش در درونِ خودم رَنج بردم و می بَرم. بعبارت دیگر، می بایست همچون سایرین، متوجّۀ این فرآیند در ذهنم نمی شدم ولی شاید دَردها و آلام باعث شده که اینگونه بشوم! شواهد نِگران کنندۀ دیگه ای هم وجودداره. مثلاً اینکه: بسیاری از اُمورات را در زمانی غیر از زمان متعارف آن انجام داده ام! آره؛ سَبکِ برنامه نویسیِ کامپیوتری در زمان من، آنگونه که من انجام می دادم نبود و طرز تفکّرَم با مقتضیّات آنروزها کاملاً متفاوت بود. بَحثِ جلوزدن از زمان نیست بلکه فاصله ای که بین من و اندیشه هایم از یکسو و آحاد جامعه و آداب، رسوم و قواعد حاکم بر اجتماعشان وجودداشت و دارد باعث نگرانی من می شود. این موضوع باعث شد که همواره مسیری متمایز از دیگران برای زندگیم برگزینم و بسیاری از فرصَتها و حتّی اِمکاناتِ آموزشی را ازدست بدهم. مثالش خیلی ساده است: بعضی وقتها در جلسات، گردهماییها و سِمینارهایی شرکت نمی کردم چرا که موضوع آن را ساده، پیش پا افتاده و تِکراری می اِنگاشتم زیرا خودم به تنهایی مدّتها برروی آن موضوعات، آنهم سالها پیشتر، کارکرده بودم و تجربیّاتی نیز کسب کرده بودم امّا به این موضوع توجّه نداشتم که حتّی اگر هزارنفر پیرامون موضوع خاصّی بصورت جداگانه تحقیق کنند، ممکن است هزار نتیجۀ متفاوت بدست آورند که دانستن هریک برای هرکدام از آن هزار نفر، مفید خواهدبود. این موضوع را هَنگامیکه به اِصرارِ آبِ عزیز، مجدّداً پا در دانشگاه گذاشتم و در سَر کلاسهایی اِجباراً حاضرشدم که برایم بعلّتِ قدیمی بودنِ مباحث و ابتدایی بودن، گیرایی نداشت، کم کم دریافتم. من اونموقع بیش از همیشه فهمیدم که حتّی قطره ای از یک اقیانوس عظیم هم نیستم و هرچه بیاموزم کم است. این را مَدیون «آب» هستم.

- رؤیَتِ ماه!

بازهم همون داستان تِکراری و زشتِ اِختلافِ نظر در آغاز و پایان ماه قمری! نمی دونم چرا ملاحظات سیاسی و قدرت طلبیها و مسائل کثیفِ دیگه باید تا این حدّ چنین موضوع مُهمّی که ریشه در عقاید و دستورات اَصلیِ دینی ما مسلمانان دارد را تحت تأثیر قراردهد؟ فقط یک نگاه به این مثال عُمق فاجعه را بهتر نمایان می کند: فرض کن یک آبادی مرزی درست در کنار مرز دو کشور قرارگرفته باشد. کشور اوّل براساس رؤیَتِ هلالِ ماه در منطقه ای بسیار دورتر از مرز، رسماً وارد ماه رمضان می شود و کشور دوّم ابداً اِمکان رؤیَتِ هلالِ ماه را نداشته است و بهمین دلیل وارد ماه مبارک رَمِضان نشده است. حال این آبادی مرزی که در کشور دوّم قراردارد، هنوز وارد ماه رَمِضان نشده است. بیایید فرض کنیم که این آبادی در مُناقشاتِ مرزی و براساس قراردادهای روزافزون بین المللی در کشور اوّل قرارگیرد. حال داستان کاملاً فرق خواهدکرد. مناطقی همچون کِشمیر، چنین شرایطی دارند. از سوی دیگر پُرسشی مطرح است: آیا می شود آن سوی دنیا اوّل دسامبر باشد و این سوی دنیا پس از طلوع آفتاب وارد ماه دسامبر نشود؟ چرا مِلاک را «کعبه» یعنی خانۀ خدا قرارنداده اند؟ چرا نگفتند با وارد شدنِ خانۀ خدا به ماه مبارک رمضان یا ماههای دیگر، همۀ دنیا، حتّی کُراتِ آسمانی دیگر و فضانوردان نیز وارد ماه مبارک و یا سایر ماههای قمری شده اند؟

- شیعه را نابود می کنند!

شیعه مُعتقد به وجود اِمام زمان(عج) است. اون را حُجّتِ خدا برروی زمین می داند و هرگز حضور و کمک ایشان را در موارد و مسائل لایَنحلّ را در قالب اِمدادهای غیبی ردّ نکرده است. شرط اِجتهاد در شیعه نیز حامیِ همین موضوع بوده است و اَساساً بسیاری از اِنحرافاتی که پس از وفات پیامبر(ص) رُخ داد را بعلّت مُمانِعَتِ سه خلیفۀ اوّل از مُدَوّن کردن و نوشتنِ اَحادیث و روایات پیامبر(ص) می داند. یعنی برای حلّ برخی مشکلات بجای مراجعه به آثار مدوّن و مُستند، اِقدام به اِجتهاد کرده اند و اِنحراف در دین و مذهب ایجادشده است. حال خودِ شیعه در حلّ این مسئلۀ مهمّ وامانده است. در یک شهر شاهد فتاوای متفاوت درخصوص شروع ماه رمضان و متأسّفانه و بدتر از آن، پایان این ماه عزیز و روز عید فطر هستیم. یعنی در روزی که روزه گرفتن حرام است، عدّه ای روزه هستند و... آیا این جدایی و نِفاق بین مسلمانان نیست؟ پَس شعار اِتّحاد مسلمین و هفتۀ وحدت و اَمثالِ اینها چی میشه؟ آیا قرار است اینگونه اصلی دینی را بی هویّت و بی ثبات جلوه بدهند؟ اینهمه جوان که این تضادّ سُنّتی را به سُخره می گیرند و هَمِه کس و هَمِه چیز را مَسخره می کنند و دست آخر نه تنها روزه نمی گیرند بَلکِه ترک نماز هم کرده اند، نشانۀ چنین رفتار مُنافِقانِه و ضعفِ مراجع تصمیم گیری دینی ما نیست؟ فقط کافی هست با یک اتوبوس مُسافِرَت کنید. ببینید در بین راه که برای نماز صُبح توقّف می کنند، چند نفر جهت نمازگذاشتن حاضرنمی شوند؟ چرا سَرِ خودمون را باید همچون کبک توی برف فروکنیم و فِساد و اِنحرافاتِ ریشه دار اجتماعی را نادیده بگیریم.

- بازور اَدب نمی شوند!

برای مبارزه با اِنحرافات اَخلاقی جامعه و موارد مُبتذل، از زور و فِشار نمی توان استفاده کرد. این موضوع بارها و بارها در تمام نقاط دنیا به اِثبات رسیده است. آموزش و بیان فرهنگهای ریشه دار و خصوصاً ترویج اَدیان آسمانی که اِسلام کاملترین آنها است، تنها راه است. حال اگر به هر شکل در اَرکان و اصول دین شبهاتی ایجادگردد، فقط یک معنی خواهدداشت: برنامه ریزی پنهانی و دقیق برای نابودی دین! اینجاست که قبل از طرح هرگونه شعار و اِرائۀ هر برنامه ای از طرفِ مراجع تبلیغات مذهبی، بایستی چنین شبَهاتِ اصولی ازبین برود. مجامعی همچون «دارالتقریب» و یا «حوزۀ علمیّه» در سراسر دنیا باید با حلّ سریع چنین مُعضلاتی، مسئله را حلّ کنند. از سوی دیگر، چگونه می توان خود را شیعه پنداشت و باورنکرد که اِمام زمان(عج) برای حَلّ این اِبهام هیچ دَستوری نداده باشند؟ چه کسی مُعجزاتِ ایشان را در داستانهای گذشتگان مَحصورکرده است؟ آیا اگر هَمان عُلمایی که به دستخطّ سَبز ایشان اِستناد کرده اند، امروز زنده بودند، اِجازه می دادند که در عَصرِ اِطّلاعات، پیشرفت و تکنولوژی، اینگونه مَبانی دینیمان را مُتِحَجِّرانه و غیرمَنطقی به بازی بگیرَند و نابودکنند؟ آیا ترویج مَذاهبِ اِنحرافی همچون بابیّت، بَهائیّت، وَهّابیّت و مُدّعیان دروغین اِمامیّت، ریشه در چنین قصوری ندارند؟ آیا اَمثال چون مَنی، اگر سکوت نمی کردند و پیش از این، با طرح چنین پُرسِشهای صَریحی اِقدام به اَمرِ به معروف و نَهیِ از مُنکرِ مَسئولین و مُجتهدین کرده بودند، امروز شاهد چنین نابودیِ اصولِ اِعتقادی و چَنددَستگی هایی بودیم؟ براستی چه کسی جَوابگوی این نِفاق و جُدایی هست؟ مُهم تر از همه، مَگر در قرآن درخصوص «نَسی» و جابجایی ماههای حَرام آنگونه ایرادگرفته نشده است و نهی نشده است؟ و آیا جابجایی ماه مهمّی هَمچون ماهِ مُبارکِ رَمِضان، چیزی کمتر از آن است؟

- چهارگانه

یک چیز دیگه هم هست. چَهار مَرجَعِ «کِتاب(قرآن)»، «سُنَّت»، «عَقل» و «اِجماع» برای تشخیص اَحکام در شیعه مِلاک است بگونه ای که اگر مَسئله ای با اِستفاده از یکی از این منابع حلّ شود، با هیچیکِ دیگر تناقض نخواهدداشت. حال این جَریانِ رُؤیَتِ ماه، هَمواره با بیش از یکی از آن مراجع چهارگانه تناقض دارد! نه اِجماعی بر آن وجوددارد؛ نه عَقل این تفرَقِه و نِفاق را دَر اُمَّتِ اِسلامی می پَذیرد؛ نه قرآن اِجازۀ جابجایی ماهها را داده است و نه ملاک را توانسته اند سُنَّت قراردهند چرا که حتّی در یک شهر شیعه، دو فتوای متفاوت وجوددارد.

- نشانه

جالبتر اینجاست: هنگامیکه در نیم کُرۀ شمالی زمستان است، در نیم کُرۀ جنوبی همچون اُسترالیا، تابستان است. یَعنی فصول در این دو نیم کُره با هم متفاوتند و ازطَرَفِ دیگر، خَطِّ اُستوا همواره گرم و قطبهای شمال و جُنوب هَمواره سَرد هستند. برای آیین مَذهبی از هیچ تقویم ثابت که وابسته به فصل و خورشید باشد اِستفاده نشده بلکه از اَیّام تقویم هِجریِ قمَری بَهره گرفته شده است. بعبارَتِ ساده تر اینکه: گاهی ماهِ رَمِضان دَر تابستان است و گاهی دَر زمستان و یا سایر فصول. این نوعی عَدمِ وابستگی ایجاد می کند و چنانچه هَمواره در تابستان قرارمی گرفت به این معنی بود که دَر نیم کُرۀ جنوبی هَمواره دَر زمستان قراربگیرد و این نوعِ واضِحی از دوگانگیِ اَحکام و نِشانِۀ ضَعفِ آن بود. امّا اینک با عَدمِ وابستگی به تقویمهای ثابت خورشیدی، نوع زیبایی از اِنعِطاف پَذیری و جامِعیّت را برای اُمّتِ واحِدۀ اِسلامی فراهَم کرده است. حال با گذشتِ قرنها قراراست شیاطین(لَعنة الله عَلیهِم) با اِستفاده اَز خَلاءِ هَمکاری عُلما و مَراجع شیعه و سُنّی، با ایجاد نِفاق سَعی دَر بی اِعتبارکردنِ اَحکام و اُصولِ دین دارند که اَلبَتّه بسیار هَم مُوَفق بوده اند!

۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

يادگار 10/6/1386

- به کی بگم؟

خیلی برام عجیب بود. کنار ضریح امام رضا(ع) چیزهای ضِدّ و نقیض می دیدم. شور و شوق فراوان و ناله و زجّه ها باعث می شد که همه ازخود بی خود بشن. فِشار جمعیّت فوق العادّه زیاد بود. یک سیل خروشان جمعیّت باعث می شد که با فشار خیلی زیادی که به تمام اَعضاء و جَوارح بدنم واردمی شد، نزدیکِ ضریح برسم و نامه ای را که یکی از همکاران به من داده بود را در داخل ضریح بی اندازم. عالَم عجیبی بود. پُر از روحانیّت و اِشتیاق و معنویّت. تقریباً کسی متوجّۀ رفتار خودش نبود و فقط سعی در وصال یار داشت ولی شاید یک متر اونطرف تر شاهد صحنۀ زشتی بودم! دعوا شده بود؛ آره، دعوا شده بود. بخاطر اینکه بهَم زیادی فِشار آورده بودند. وقتی که داشتن بگو مَگو می کردند، اصلاً متوجّه نبودند که در مَحضر اِمام هستند. اِسمش را چی باید بزاریم؟ آیا واقعاً اینها مُخلصان درگاه اَئمّۀ اَطهار هستند و یا نیازمندانی که.... وقتیکه به 72 یار امام حُسین(ع) فکرمی کنم، بیش از پیش به این نتیجه می رسم که من نمی تونستم و لیاقت اون را نداشتم که هفتاد و سوّمین نفر باشم. اونها چی؟!

- آهنگِ عشق

يادت هست که توی يادگار 7/12/1384 درموردِ اون آهنگ فوق العادّه برات تعریف کردم؟ اون ترانۀ انگلیسی که روی یک کلیپ فوق العادّه بود را توی این سایت پیدا کردم. اینم آدرسش:

http://www.youtube.com/watch?v=V7676EC06oc

راستش را بخواهی جریان از این قراربود که من تونستم به یک نفر کمَک کنم. اِطّلاعاتی که براش خیلی مهمّ بود و از دست رفته بود را برگردونم. آخه من به دلایلی روی این موضوع خیلی کارکرده ام و تجربیّاتی دارم. بنابراین صادقانه سعی کردم تا به اون که خیلی ناراحت بود کمک کنم. به لطف خدا هم موفّق شدم و نمی دونم چطورشد که بهم اِلهام شد که حالا می تونی دستمزدت که همون کلیپ هست را دریافت کنی. رفتم روی اینترنت و خیلی سریع پیداش کردم. خدایا شکرت. این یک یادگار از آب هست و بهمین خاطر برام خیلی مهمّ است.

- دُروغ

نمی دونم قسَمِ حَضرتِ عَبّاس را قبول کنم یا دُمِ خُروس را نِگاه کنم؟ توی جریان فیلم ضِدِّ ایرانیِ 300 که توی آمریکا ساخته شده بود، خیلی دفاعیّه ها از ایران و نظامهای باستانی اون شده بود. توی همۀ سایتها هنوز که هنوز هست مطالب زیادی دیده میشه. دربارۀ اوّلین منشور حقوق بشر که در ایران تدوین شده بود و غیره. حالا توی کتاب دانشگاهیمون یعنی درس «تاریخ تحلیلیِ صَدرِ اسلام» (نوشتۀ حجّت الاسلام دکتر علی اکبر حسنی) چیزهای بدی درمورد حکومتهای باستانی ایران نوشته. درمورد ظلمها و ستمهایی که شاهان ساسانی بر مردم رَوا می داشتند، درمورد حرمسراهایی که مشتمل بر 3000 زن بوده و فِساد و فحشائی که در دربار و حاکمان آنزمان بوده ، چیزهای بَدی نوشته است. آره، اون یک کتاب درس دانشگاهی است. حالا واقعاً چه چیزی را باید باورکنم؟ چرا اینهمه سیاست بازی؟ چرا اینهمه دروغ؟ اگه اونا بَد بوده اند پس چرا برای ردّ اون فیلمهای ضِدِّ ایرانی، اونهمه دروغ ساختند؟ آیا همین دروغها نبود که باعث شد اونهمه فِرقِه در اسلام اونهم فقط چند ساعت بعد از فوت پیامبر اسلام ایجادبشه؟ از یکسو مُدّتها و ماهها توی مَجلس و دولت درمورد خرید چند دستگاه هواپیمای مسافربری بَحث میشه و مُصوّبه می گذرانند و ازطرف دیگه در یک خبر بسیار کوتاه از اِهداءِ یک فروند هواپیما به کشور عراق مطّلع می شیم. جریان جیره بندی بنزین اونجوری انجام میشه درحالیکه منبع اصلی اِتلاف بنزین بجز سیاستهای ناقص و نادرست دولتهای پیشین که در نقدهای رادیو و تلویزیون ذکرمیشه، عُمدتاً قاچاق بنزین به خارج از کشور بوده است و این موضوع بنام «اُپکِ زاهدان» در یک گزارش خبری نیز آورده میشه. تبصرۀ 13 درحال اِجراء است و خیلی دیر اِجرایی شده و کلّی خسارت به کشور زده؛ هیچکس محاکمه نمیشه ولی میلیاردها تومان هزینه صرف سامانه های هوشمند سوخت و کارت سوخت میشه تا کمی از اون خرابکاریها و قصور گذشتگان جُبران بشه. دَستِ آخر هَم سهمیّۀ بنزین ویژه همون نمایندگان مجلسی داده میشه که خودشون جیره بندی بنزین را تصویب کرده اند. همۀ ماشینهای شهر هم منقوش به نِشانهای زشت تاکسی موقّت و آژانس شده اند تا از جیرۀ بیشتری برخوردار بشن. هنوز وسایل نقلیّۀ عمومی ناقص و ناکارآ هست که مشکلات تردّد مردم صَدچندان میشه. اینهمه بی نظمی برای چی هست؟ قرارهست این دولت زمین بخوره؟ نباید مبارز با فساد می کرد؟ زمانبندی دقیق بود. مو درزش نمی ره. در آستانۀ انتخابات مجلس باید اینهمه اتّفاق رُخ بده. نیروی انتظامی مانورهای پیاپی میده تا با اَشرار و اَراذِل و اُوباش و نیز تخلّفات رانندگی برخورد کنه. امّا موتورسوارهای زیادی به هیچ قانون و آیین نامه ای پایبند نیستند و نه تنها از چراغ قرمز عبور می کنند بلکه درست در جریان مخالف حرکت می کنند! اینهمه تناقض برای چی هست؟ قدرت نیروی انتظامی که توی کنترل اَراذل و اوباش موفّق می نماید و به شکل شرم آوری با جزیئّاتِ کامل، صحنه های تجاوز به عُنف همون اوباش در تلویزیون شرح داده میشه، توی خیابانها و چهارراه ها و یا حتّی درهنگامۀ قاچاق سوخت ازبین میره. اونم توی این شرایط! نمی تونم جریان فیلمهای ضدّ ایرانی و مسئلۀ هسته ای و فسادهای اِداری داخل کشور را جدا ازهم ببینم. مگه میشه اینها بهَم مرتبط نباشه. بنظر من کارِ اصلی وزارت اطّلاعات در هر کشوری در مرحلۀ نخست حفظ و حراست از نظام مشروع اون کشور است و جلوگیری از رُخ دادن چنین مشکلاتی. چطور ممکنه اینهمه دردِسَر با هم بُروز کنه و پیش بینی نشده باشه؟ من از وزارتخانه ای که در مدّت بسیار کوتاهی می تونه شهرام جزایری که به کشور دیگری گریخته است را پیدا کنه و از سوی دیگه نه تنها عاملان بمب گذاری در اَهواز و جاهای دیگه را به سُرعت دستگیرمی کنه بلکه توطئه ها و جاسوسان دیگری را قبل از هر اِقدامی متوقّف می سازد انتظار دارم قبل از رُخ دادن چنین ناهنجاریهای گسترده ای پرده از خرابکاریهای سازمان یافته برداره تا مُنجَر به اینهمه مصوّبه و قوانین ضِدّ و نقیض و مشکل ساز نشه. نمی تونم علی رَغم فعّالیّتهای گسترده و زیاد این وزارتخانه بهِش نمرۀ بالایی بدَم چون بنظر من بایستی قبل از بُروز این بُحرانها، زنگهای خطر را به صدا درمی آورد. هنوز حکایت نخستین رئیس جمهوری فراری ایران را فراموش نکرده ایم و بهمین دلیل حدود انتظاراتمون از چنین وزارتخانه ای تا این حدّ بالاست.

- شیزوفرنیای اِجتماعی

اَمان از دست تلویزیون! یکبار روشنش می کنم و نقد فیلمهای ضِدِّ آمریکایی که در همون آمریکا آنهم آزادانه ساخته شده است را می بینم. نقدهایی درخصوصِ فیلمهایی که آسیبهای فراوان مردم آمریکا از جنگ نافرجام ویتنام را به نمایش گذاشته است. دفعۀ دیگه که تلویزیون را روشن می کنم، نقد فیلمهایی را می بینم که حمایت تلویحی از سیاستهای ناشایست حکومت آمریکا را با معرّفی قهرمانان مجازی، کرده اند. می گن اینها بَد هستند و در لابلای صحنه های مختلف فیلم، قطعاتی را شِکار می کنند که دُرُست مُنطبق بر نظریِۀ اِرائه شده است. اونقدر پیش می رَن که وارد قلمرو نقدهای گروه اوّل می شن. آره، همون فیلمهایی که دولت و حکومت آمریکا را به باد اِنتقاد کشیده بودند و حقّ گفته بودند حالا بعلّت اِرائۀ قهرمانان ساختگی، بَد قلمداد می شن! توی تحلیلهاشون همه چیز را فدای نظریّۀ خودشون می کنند. تمام مسائل حاکم بر بازار فیلم و سلیقۀ بیننده را نادیده می گیرَن و صَحنه هایی که نوعی قهرمان پَردازی ناسیونالیستی را برای جذب هرچه بیشتر تماشاگر طرّاحی شده را به اَهداف تک قطبی کردن دنیا توسّطِ دولت آمریکا می چسبانند. من نمی گم که حکومت یک کشور بر روی فیلمهای ساخته شده در اون کشور بی تأثیر است امّا این دُرُست نیست که بصورت بیمارگونه همه چیز را برای اِثباتِ حرفمون به هم بچَسبانیم. نشانه های توطئه می تونه پشت دیدگاههای شیزوفرنیایی اینجور برنامه سازان، مَخفی بشه؛ رَنگ ببازِه و دیگه کسی بهِش توجّه نکنِه. دشمن را نباید ضعیف شمرد و اون را دستکم گرفت امّا اگه زیاد بزرگش کنی، باعث میشی حقایق و واقعیّتها را درست تفسیر نکنی و در تصمیم گیریهات دُچار اِشتباهات غیرقابل جُبران بشی. شاید این یک هدفِ اَصلی دشمن باشه. فردی که مُقتدِرانه مُبارزه می کنه و از حقوق خودش دفاع می کنه، ابداً دَستخوش اِفراط و تفریط نمیشه و عِدّۀ زیادی را نیز از دیدگاه صریح و قاطع و روشن به وادی مجازی تحلیلهای اِفراطی وارد نمی کنه. یادت باشه که خدا در قرآن دستورداده: تا بُنِ دَندان مُسلّح بشیم امّا نگفته که واقع نِگرنباشیم و دیدگاه اِفراطی داشته باشیم. شمشیر اِمام علی(ع) چه در نِیام بود و چه بَر فرق دشمنان وارد می آمد، همواره نهایت تأثیر را داشت و هرگز زمانیکه می بایست برَهنِه در جنگ قراربگیرد، در نِیام نماند و هرگاه که می بایست در نِیام می آرمید، بی وقع در هوا چرخ نخورد چرا که صاحبَش بسیار مقتدر بود و هرگز در هیچ جنگی حتّی در زمان خانه نشینی اش (که خود یکی از بزرگترین و طولانی ترین جنگهای صدر اسلام تلقّی می شود)، دچار اِنحرافِ اِفراط و تفریط نگشت. آیا امروزه بررسی مسائلی همچون سِکولاریزم، بابی و بَهایی گرائی مهمتر نیست؟