- همه در همه چیز
وقتی به اون شاگرد نه چندان کودَن بنام آلبرت انیشتین فکرمیکنم، خندهام میگیره. همونی که چندی بعد تونست جهان عِلم را تکان بده! میگن: نمرات و فعّالیّتهای دبیرستانیَش همچین تعریفی نداشت ولی ناگهان تونست نبوغش را اونجوری به دنیا ثابتکنه. همین اَمر و مواردی شبیه به این موضوع باعث شده که بهغلط تفسیری اِرائه بشِه و اکثر مردم را به اِشتباه بیاندازه! وقتی میخواهند کسی را نصیحَت کنند و بهاصطلاح بهش قوّتِ قلب بدَن بهش میگن: هرکسی در زمینۀ خاصّی توانائی داره و اگه یکروزی متوجّۀ اون توانائیَش بشِه، حتماً توی اون رشتِۀ خاصّ از بهترینها خواهدبود؛ درست مثل انیشتین و اَمثالُهُم که وقتی توانائیشون را توی زمینه و رشتۀ خاصّی متوجّه شدند، تونستند بهترین باشن.
گفتم این حرف اِشتباه است چون من مُعتقِدم و ثابت کردهام که هرکسی می تونه در هر زمینهای، از بهترینها باشه و نه در رشته ای خاصّ که حالا اِسمِش را گذاشتهاند رشتهای که برای اون ساختهشدهاند و از این حرفها.
ببین، من خودم بعنوان مِثال از حسابداری نِفرَت داشتم. اصلاً حالم ازش بهَم میخورد. سال 1371 مجبورشدم در اون زمینه مطالعهکنم و دورههایی را طیّ کنم؛ جزءِ اوّلینهای کشوری شدم. در زمینۀ کامپیوتر که اونهم بهنوبۀ خودش یک مقولۀ گسترده است نیز تقریباً در هر بخشِش که واردشدم (چه اِختیاری و چه به اِضطِرار شرایط)، بازهم از موفقترینها بودم. همین ریاضی دانشگاهی که توی دانشگاه پیام نور از گستردگی و حَجم زیاد و نامتناسبی برخوردارهست باعث شده که حِسابی زندگیَم بهَم بخوره. اذیّت شدم. دستِ آخر اونقدر بهش وَر رفتن تا اینکه توی بعضی قسمتهاش، کاملاً مسلّط شدم و میتونم جدای از نیازهای درسی، تجزیّه و تحلیل کنم. در زمینۀ هنر هم همینطور شد.
داستان خیلی روشن است: من یک نِمونِه هستم. آره، یک نمونه از کلّ انسانهایی که خلق شدهاند. اگه من بتونم در مقولههای کاملاً متفاوت اونجوری موفقباشم، یقیناً سایرین نه تنها میتونند مثل مَن بلکِه حتّی بمَراتِب از مَنهَم بهتر و موفقتر باشن. اَلآن هم علیرغمِ وقتِ کم و گرفتاریها و مشغلۀ فراوان، میخوام توی یک رشتۀ ورزشی از بقیّه عقبنمونم. توی شِنا تونستم تناسب حرکات دست و پایم را تجربهکنم. خُب، چرا ادامهاش ندهم؟ من که میدونم توی اینیکی هم می تونم جزءِ بهترین باشم. درُست مثلِ همۀ اِنسانهای دیگه.
- ریاضی و اِحساسات
این ترم موهِبَتِ خاصّی شمالِ حالم شد. من دوتا درس ریاضیِ مشکِل و حَجیم دارم که استاد هردو درس، خانم هستند. من از مَحضرشون فیض بردم. هردو به مطالِب کامِلاً مسلّط بودند و شیوۀ آموزشِشون فوقالعادّه بود. ولی من توی این کِلاسها، چیزی بیشتر از درس را فراگرفتم. آخه هردو اُستاد نه تنها فوق لیسانس ریاضی بودند بلکه از خانمها هم بودند. برام جالِب بود که بدونم کسیکه باید با عالم خشک و سَراپا مَنطِق مَحض ریاضی سَروکار داره، با اِحساساتِش چهخواهدکرد؟ زن موجودی است که از اِحساساتِ فوقالعادّه قویّی بَرخوردارمی باشد. حالا اَگه یک خانم، یعنی همون موجود با اون اِحساساتِ قوی بیاد و توی عالم بی اِحساس و خُشکِ مَنطِق همچون ریاضی مَحض آنقدر پیش بره که به مَقام اُستادی برسِه، چی میشه؟ نابود میشه؟ از تعادل خارج میشه؟ یک زنِ بی اِحساس میشه؟ یا اینکه حَسّاستر میشه؟ اون چیزی که من دریافتم این بود که: نه تنها چنین زنی، اِحساساتِش را ازدست نمیدِه بلکه این ریاضی است که حِسّ پیدا می کنه. چیه؟ چرا خندِهاَت گرفته؟ من جدّی گفتم. مادر، کسی هست که همین واقعیّتهای خُشک و جدّی زندگی را بهمون با عالمی از اِحساساتش انتقالداده. حالا یک خانم که اُستاد هست، درواقع سَر کلاس دَرسِ ریاضی، ویژگیهایی شبیه به همون مادر را پیدامی کنه. اون با همون اِحساساتش رابطۀ کاملی با مُخاطب که اینجا بجای فرزند، دانشجو هست، برقرارمی کنه. از حالاتِ صورتِ دانشجوها، خیلی سریعتر از یک اُستادِ آقا پی به شرایط کلاس ازنظر مقدار و میزان دَرکِ مطالبِ اِرائهشده، میبَره. البتّه هرچقدر بر درس یعنی همون رشتۀ خودش مُسَلّطتر باشه، بهتر میتونه با کمَکِ همون اِحساساتِ زنانه که اینجا بهتر هست بگم مادرانه، مطالب را به دانشجوها انتقال بدِه.
امّا این موضوع تأثیری بود که یک زن بر عالَمِ ریاضی میزاره و تأثیری که علم ریاضی بر روی زن میزاره هم جای اِشارهداره. دُرُست مثل هنرمندها. هنرمندها از روحیّۀ غالباً ظریفی برخوردارند. همین نقاشها؛ اونهاییشون که هنوز با عِشق نقاشی میکنند؛ نه اونهایی که صِرفاً بعنوان کسب و پیشه نقاش شدهاند؛ یا هنرمَندهای سایر رشتههای هُنری؛ همگی از روحیّۀ ظریف و تأثیرپذیری برخوردارن. حالا هرچقدر باهوشتر و عاشقتر باشن، حسّاستر هَم خواهندبود. یک زنِ ریاضیدان هم همینطور هست. یکی از برتریهای عُمومی زنان، در میلِ بیشتر اونها به هُنر هست. درواقع اون چیزی که شایستۀ یک روحیّۀ حسّاس میباشد، روحیّۀ اِحساسی است. حالا هرچقدر این خانم، باهوشتر یا سریعالانتقالتر باشه، حسّاستر هم میشه. خُب، تو به من بگو: ریاضی دانها از چه گروه اِنسانهایی هستند؟ پس یک خانم ریاضی دان چجوری میشه؟ درستِه؛ اِحساساتی قویتر خواهدداشت. قویتر از سایر خانمها. مثل همون هنرمندهای واقعی و چیرهدست.
نکتۀ آخر و از همه مهمتر. اِحساساتِ زیاد اِلزاماً خوب نیستند. دِقّت کن: از قیدِ «اِلزاماً نیستند» استفاده کردم. توضیح میدم: اگه یکنفر بدبین باشه و یا دائماً دُچارِ توهّماتِ مَنفی بشِه، با تقویّت اِحساساتِش، به اصطلاح «حسّاستر» میشه. پس اَگِه بهقولِ معروف بدبین باشه، بدبینتر میشِه. این یک خطر هست چون می تونه باعث بَرهَم خوردن تعادل رفتار اجتماعی بشِه. بهمین دلیل هست که بهترین مُکمِّلِ ریاضی، اَشعار شاعران هست. شاعرانی همچون سعدی که آثار منظوم و منثور فوقالعادّه ای دارند، میتونن با اِرائِۀ اِرشاداتِ منطقیی که در دِلِ اَشعار حکیمانۀ خود دارند، صاحبین مشاغلی که بیش از پیش با ریاضیّات سَروکار دارند را از خطای رفتاری بازدارند.