۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

يادگار 24/07/1390

- گوشی موبایل

این را برای «آب» می‏نویسم. آخه اون می‏دونه که من چقدر به پیشرفت انسان‏ها در عرصه‏های تکنولوژی روز، مثل موبایل‏ها علاقه‏دارم. روز جمعه نامه‏ای را برای مدیرعامل نوکیا نوشتم. توی اون نامه، اشتباهات استراتژیک اون کمپانی بزرگ را گوشزدکردم و بهشون هشداردادم که دوباره ممکنه دُچار همون اشتباهات بشن. می‏دونم که کمپانیی مثل سون-اِریکسون هم اشتباهاتِ خاصّ خودش را خواهدداشت. نمی‏دانم چطورشد ولی ناگهان نتونستم خودم را کنترل‏کنم و شروع‏به نوشتن یک نامۀ طولانی کردم. من هیچوقت از گوشی‏های نوکیا استفاده‏نکردم ولی اینبار دلم سوخت و فکرکردم می‏تونن موفّق بشوند. بهرحال براشون آرزوی موفّقیّت می‏کنم.

- جنبش ظاهراً غربی

حالم از اینهمه سیاست‏بازی بهَم‏می‏خوره. یک عالمی را به آتش کشیده‏اند تا حرف‏های خودشون را به‏کُرسی بنِشانند. مثلاً همین جریان «وال‏اِستریت». اینهمه سَروصدا برای چی؟ برای اعتراض به چی؟ آیا این یک نهضت هست؟ آیا رهبری دارد؟ چه کسی قراراست محاکمه شود؟ براساس کدام قانون؟

می‏دونی چیه؟ همه از فاصلۀ طبقاتی دارن رنج‏می‏برن. یک عدّه‏ای خیلی‏خیلی از بقیّه پولدارتر شده‏اند. تا دلِت‏ هم بخواهد، نفوذ دارند. همه چیز و همه جا را می‏خرَن. آدم‏ها را هم می‏خرَن. حالا بقیّه می‏خوان علیه اینها قیام‏کنند. دادگاه چی‏می‏شِه؟ اصلاً توی کدام کشورها قراراست مساواتِ اجتماعی صورت‏بپذیرد؟ آمریکا؟ انگلیس؟ مالزی؟ شایدم عربستان؟ کویت؟ اصلاً بزارببینم؛ توی ایران چطور؟ اینجا اختلاف طبقاتی نداریم؟

عزیز دلِ من، همه‏جا همینجوری هست. این اختلاف طبقاتی همه‏جای دنیا هست. حتّی همین آقای اسیوجابز که اخیراً فوت شد را نگاه‏کن. از یک مادر متولّدشد که او برای حفظ آبرویش، استیو را سریعاً به خانوادۀ دیگری داد. حالاهم دچار یکنوع بیماری روانی هست که اصلاً نمی‏تونه بفهمه که پسر واقعی‏اش فوت‏کرده‏است! بگذریم. همین استیو جابز چقدر پولدار بود؟ اونهای دیگه چی؟ آقای بیل‏گیتس، اون هنرپیشه‏های هالیوودی و همین آقایونِ پولدارِ ایرانی که خیلی معمولی سوار ماشین‏های بسیاربسیار گران می‏شوند. آیا واقعاً همۀ اینها مُجرم هستند؟ آیا باید علیه همۀ اینها تظاهرات بشِه؟

نه عزیزم، من می‏خوام بگم: اون چیزی که بعنوان «جنبشِ وال‏اِستریت» نام‏گرفت، برای مبارزه با فساد، انحصار و تِراست‏ها و مافیاهای اقتصادی و غیره بوده‏است ولی حالا داره بسرعت تبدیل میشه به اعتراض‏های مردم علیه مردم! آره؛ عاملین اصلی تبعیض‏های اجتماعی خیلی سریع تونستند انحراف اساسی توی این حرکت ایجادکنند بنحویکه خون جلو چشم معترضین را بگیره و هرچی پولدارهست را بعنوان قاتل پدرشون، بدون محاکمه بکشند! حالا اون معترضین بدبخت، به یک مُشت اغتِشاشگر و شورشی و اراذل و اوباش تبدیل‏بشن! حکم همشون هم ازپیش معلومه، مگه نه؟

می‏دونی چجوری تونستن اینکار را انجام‏بدن؟ خیلی راحت. از کلمات بزرگان و معترضان اجتماعی جهان استفاده‏کردند. خیلی راحت گذاشتند تا خورده‏حساب‏های رهبران کشورها علیه یکدیگر، اونهم بعنوان حکومت‏های سَرسپُرده و اسباب دست پولدارها در خبرگذاری‏ها پخش‏شود. رسانه‏های مشهور اونها دراین‏رابطه خیلی خوب اطّلاع‏رسانی کردند. اونها بگونه‏ای اینکار را انجام‏دادند که آتش خشم معترضین زیاد و زیادتر شود. معترضین هم درست همون کاری را انجام‏دادند که نباید انجام‏می‏دادند.

این ترفند رسانه‏ای بود. درست مثل خاموش‏کردن آتش بااستفاده از باروت! آره عزیزم، آتشنشان‏ها می‏دانند که چگونه می‏شود با باروت، آتش را خاموش‏کرد. انفجار باروت برروی یک آتشسوزی شدید باعث‏می‏شِه که اکسیژن هوا ناگهان صَرفِ انفجار و سوختن باروت بِشِه و اکسیژنی برای ادامۀ آتشسوزی باقی‏نمونه. این رسانه‏ها باکمک کلمات اعتراضی رؤسای کشورهای مخالف و سایرین تونستن همون باروت‏ها را روی آتش منفجرکنند.

حالا ببین آخرش کی استفاده می‏کنِه! آیا فکرنمی‏کنی که این اعتراض‏ها به سایر کشورها، حتّی همون‏هائی که خودشون را بَری از اینگونه اعتراض‏ها می‏دانستند، گسترش‏خواهدیافت؟

- آب

فکر و ذهن دلم مَملو از اندیشه به آبِ ذلال است. حتّی هنگام دَرد. چندی‏پیش بصورت کاملاً اتّفاقی معلوم‏شد که من مدّت‏ها از نوعی بیماری بسیار پُردرد رنج‏می‏بُرده‏ام. ولی چندان روآور نمی‏کردم. دکترها تعجّب‏کردند. حتّی کلّی آزمایش روی بدنم انجام‏شد. وقتی تشخیص قطعی‏دادند، معلوم‏شد که من به‏راحتی دَرد زیادی را برای مدّت‏های بسیار طولانی تحمّل‏کرده‏بوده‏ام. خلاصه طیّ یک دورۀ درمانی کوتاه، مشکل من برطرف‏شد ولی برایم مهمّ این بود که خدا قدرت تحمّل بالایی به من داده‏است. من واقعاً دردمی‏کشیدم امّا با اراده بهش فکرنمی‏کردم و به چیزهای دیگری فکرم را متوجّه‏می‏کردم. من دردهای بزرگی را تجربه‏کرده‏بودم که این دردها درمقابلش هیچّی نبود. دردِ فراغِ آب بسیار جانکاه‏تر از اینجور دردهای جسمانی مقطعی است. وقتیکه آدم یک درد بزرگ داشته‏باشه، متوجّۀ دردهای کوچک نمیشِه.

بهرحال دیگه وقتِشِه که ورزش‏های سنگین را دوباره شروع‏کنم. یاد اونوقت‏ها بخیر. توی بَرف، چیزی نزدیک به چهارده‏ساعت بصورت تقریباً پیوسته، کوهنوردی می‏کردیم. حالا هم تاب و طاقتم برای راهپیمائی طولانی بَدنیست امّا باید به این چیزها اِکتفاءنکنم. باید از ورزش‏های مادر شروع‏کنم. دوباره عین اون‏وقت‏ها بشم. اوّل باید ریه‏هایم دوباره تقویت‏کنم تا نفس کم‏نیارم و سپس بقیّۀ اندام بدنم همچون عضلات پاها، شکم و غیره. آبِ عزیزم، دعایم‏کن.

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

يادگار 14/07/1390

- فطریّه

بازهم مثل هرسال، درآخر ماه مبارکِ رمضان، فطریّه‏ای را برای آب کنارگذاشتم. آره، همون آبی که سَرمَنشع خوبی‏ها است. خوبی‏هایی که جاودانه هستند. آب جاری است و زنده. او زندگی بخش است. پس ذکاة فطریّه را باید قبل از هرچیز برای سلامتی آن سلامتی‏بخش کنارگذاشت. مگِه نه؟

- پدر آب، باد است

چندروز پیش پدر آب را دیدیم. من «باد» را دیدم. مگه یادت رفته؟ همون بادی که در یادگار 13/3/1384 گفتم. من اون روزها برای اوّلین‏بار نام مادر آب یعنی «اَبر» را هم در «حرف‏های دل» نوشتم. همونطوری که «شبنم»، خواهر آب و «قاصدک» که برادر اوهست را هم درهمون یادگار نام‏بردم.

من «باد» را تعقیب‏کردم. خیلی ناراحت‏کننده‏بود. آرام راه می‏رفت. او با همۀ باری که حَمل‏می‏کرد، درست مثل پیرمردهایی که یک پایشان ازشدّت کهولت نارحت و خسته‏است، لنگان لنگان می‏رفت تا بار را به منزل برساند. آری، منزل. همان منزلی که «آب» نشانم داده بود. عدد 22 یک نشانۀ عجیب است که نزدیکترین مسیر را به خانۀ آب، شبنم، قاصدک، اَبر و باد یادآورمی‏شود.

نمی‏دانی بادیدنِ باد چقدر خوشحال‏شدم. مثل این بود که دنیایی را به‏من داده‏باشند. او درهمان مسیری حرکت‏می‏کرد که انتظارش را داشتم. درمسیر خانۀ آب. همان خانه‏ای که باد ساخته‏بود. نمی‏دانی که من چقدر این پنج‏تا را باهم دوست‏دارم. من عاشق این عزیزان هستم. می‏دانم که آب هم این را می‏داند. خدا خوب می‏داند. بهتر از همه. مَگِه نه؟

- انرژی

نمی‏تونم باورکنم برای تولید انرژی، باوجود اینهمه الکترون فعّال در اَتمِ مولکول‏های موادّ اطرافمون، مشکل داشته‏باشیم. خیلی عجیب است. چرا نمی‏توانیم این انرژی پویا را اِستِخراج‏کرده و بکاربگیریم و بجای آن، اینهمه سوخت فسیلی ارزشمند را می‏سوزانیم؟

آخه چطورمی‏شِه که آدم اینگونه به همۀ دنیای خودش آسیب‏برسونه؟! برای حرکت دادن یک خودرو، باید باک بنزین را پُرکنِه. بنزینی که حاصل از کلّی نفتِ‏خامِ پالایش‏شده‏است، نفتِ‏خامی که حاصل میلیون‏ها سال فِعل و اِنفِعالاتِ زیر لایه‏های مختلف زمین در دوره‏های طولانی زمین‏شناسی است.

نه عزیزم، آب. تو بهتر از هرکسی می‏دونی که طَرزِ فکرِ من با دیگران متفاوت‏است. من نمی‏توانم از انرژی حرکتی الکترون‏ها بگذرم. تمام ذهنم از این ایده پُرشده‏است. ایده‏های خامی برای استخراج انرژی الکترونی آنهم بشکل گسترده و در قدرت‏های ضعیف تا قوی. مثل باطری‏های کوچک و نیروگاه‏های بزرگ.

می‏دونی چیه؟ من هرگز نتونستم بعضی از نظریّه‏ها و تئوری‏های فیزیک را قبول‏کنم. مثل همین نسبیّتِ مرحوم انیشتین. همون فرمولِ:

E = MC2

آخرش هم که دیدی چطورشد؟ توی آزمایشگاه‏های بزرگ و در داخل اون شتابدهنده‏های کیلومتری، تونستن نوترینوها را به‏سرعتی بیش از سُرعتِ نور برسونند ولی تبدیل به انرژی نشدند! آخه مَگِه می‏شِه ازیکسو بگن فلان سیّاره از ما چند میلیون سال نوری فاصله داشته باشه ولی اگر جسمی به‏سُرعتِ نور برسِه، به انرژی تبدیل می‏شِه؟ تازه، برای ما مسلمان‏ها که دستورات صریحی درخصوص سِیر و سفر به آسمان‏ها و زمین داده‏شده‏است، برای ما آدم‏هایی که خداوند ما را اَشرَفِ مخلوقات خوانده‏است، چطور ممکن است چنین محدودیّتِ مسافرتیی وجودداشته‏باشِه؟!

برای انرژی و حتّی سیستم حرکتی خودروها، دَر ذهنم غوغایی وجوددارد. اصلاً نمی‏توانم بپذیرم که این وسیله، از زمان اختراعش تاکنون، همچنان بوسیلۀ چرخ‏های متحرّک درحال حرکت است.

در دانشگاه، آنهم در آزمایشگاه الکترونیک، قسمتی از فرضیّۀ ناپخته‏ام را با استاد مطرح‏کردم. اون نتوانست پاسخ درستی به من بدهد امّا اجازۀ آزمایش مُخرّب برروی دیود را به من داد. مرا هم به اساتید فیزیک معرّفی کرد. بعد از آن با استاد فیزیکی صحبت‏کردم. او هم نتوانست نظرم را ردّ یا تأییدکند. شاید اگر ردّکرده‏بود، امروز اینقدر در ذهنم غوغا نبود. حالا دنبال بخار جیوه و آرگون و نیز بعضی کریستال‏ها هستم و با دانِش کمی‏که دارم، باید سعی کنم ایده‏ام را اِجراءکنم.

اگر آب بود.....

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

يادگار 09/01/1390

-
تولّد

سیزدهمین
روز سال برای هرکسی یک مفهوم خاصّ داره. غالباً سیزده‏بِدَر را در اَذهان زنده‏می‏کنه.
مَن‏هَم مثل بقیّه هستم ولی با این تفاوت که این روز را روز تولّد زندگی می‏دانم.
من این روز را روز تولّد «آب» می‏بینم. آره، «آب...». آبی که ذلالی نجات‏بَخشش
گواه صادقانه‏ای از مَعصومیّت است. مَعصومیّتی که مرا به سِتایش باری‏تعالی وامی‏دارد
و تمامِ‏وجودم را به تقاضا و راز و نیاز درگاهِ دوست مَبهوت‏می‏کند. هنگامیکه چشمۀ
اَشکم خشکیده‏است، آهِ کهنه‏ای از دَرونم بَرمی‏آید و اگر دَمی‏دیگر جان دارم تا
آهِ دیگری و تکرار آرزوی دیگرکنم، فقط بخاطر وَعدِه‏های خدای مهربان است. این
کورسوی اُمّید، از روزَنِۀ قرآن است. پس باهمان اُمّید عاشقانه می گویم: «آبِ» عزیزم،
روزت مبارک.

-
کار جدید

دوّم
بهمن‏ماه سال 1389 درسم تمام‏شد و سه‏روز بعد مجدّداً برای بعدازظهرها مشغول کار
دوّم و حرفه‏ای شدم. از سال 1383 تا این تاریخ، فقط در شغل دولتی بودم و از وقت
آزادم برای درس و دانشگاه استفاده‏می‏کردم ولی حالا، یعدازظهرها خیلی شدید به کار
در حوزۀ بخش خصوصی مشغول‏‏شده‏ام. صبح‏ها همون کار سابقم را دارم و بعدازظهرها با یک
گروه جالب، کارمی‏کنم. داستان ازاین‏قرار است که قراربود بعد از فراغت‏از تحصیل،
آرام آرام به فعّالیّت در بخش خصوصی برگردم ولی چندماه قبل از پایان تحصیلاتم، به
تقاضای مُسِرّانۀ یکی از صمیمی‏ترین دوستانم، مجبور به شرکت در جلسۀ کوچکی
به‏اتّفاق مدیرعامل یک شرکت فامیلی شدم. توی اون جلسه از ایده‏هایشان خوشم‏آمد و
تصمیم‏گرفتم به اونها و خصوصاً دوستم کمک‏کنم؛ ولی نمی‏خواستم همکارشان و یا سهام‏دار
اون شرکت بشم. دوستِ من شرطی برای همکاری با اونها گذاشته‏بود و آن چیزی جز حضورِ
من در جمع ایشان نبود! خیلی سعی‏کردم مستقیماً درگیر این جریان‏نشوم ولی منطق و
مرامِ آنها من را جذب‏کرد و دست‏آخر سهام‏دار و پرسنل بعدازظهر اونها شدم.

این شرکت، یک تعاونی
چندمنظوره هست و من و دوستم داریم بخش خدمات کامپیوتریش را راه‏می‏اندازیم. درحالِ‏حاضر،
به شکل یک فروشگاه بزرگ فعّالیّت داره ولی درحقیقت گسترۀ وسیعی را در عرصۀ فعّالیّت‏های
اقتصادی براش پیشبینی‏کردیم. به‏سرعت و خیلی سخت داریم کارمی‏کنیم و بحمدالله
تونستیم در تولید اوّلین‏ نرم‏افزارمون، از آخرین استانداردهای روز دنیا استفاده‏کنیم.
رویهم‏رفته خوب جلورفتیم ولی کاشکی می‏شد صبح‏ها سَر اون کارم نَرَم! اونوقت می‏تونستم
تمام توانم را روی بخش خصوصی بزارم. آخه می دونی؛ اگه اینجا بتونه یک درآمد تضمین‏شده
و خوبی را برام به‏اَرمغان‏بیاره، از اون شرکت خارج‏می‏شم. هنوز درآمد این شرکت
نوپامون اونقدرا نیست و نمی‏تونم این ریسک را بپذیرم. باورکن خیلی کارمی‏کنیم. توی
سخت‏ترین شرایط، به‏فکر «آب» می‏اُفتم. دائماً راهنمائی‏های اون را بیادمیارم.
همواره سعی‏می‏کنم خودم را شایستۀ وجود عزیز و فروتن اون بکنم. باید برَم اون
پائین‏پائین‏ها؛ اونجائی که آب بعد از گذر از همۀ پستی و بلندی‏ها، در اونجا مَأمن
می‏یابد. اون فروتن‏ترین موجودی است که من در بین مخلوقات خداوند دیده‏ام. موجودی
که منشأ حیات و عشق است و امّید با او معنی‏پیدامی‏کنه، همیشه دربین همگان و در هر
وضعیّتی، پائین‏ترین مَسنَد را بَرمی‏گزینه. اِنگارنَه‏اِنگار که از آسمان مُحبّت،
باریده و از اون بالابالاها آمده. این یعنی اخلاص، یعنی زیبائی سیرَت، یعنی....

-
شعرها

مدّت‏ها
بود که در درس و مشق و کار گرفتارآمده و حتّی از موهبت آهنگ و موسیقی محروم‏شده‏بودم.
حالا که کمی فکرم آزادترشده، محرّک‏های اَطرافم را بهتر درک‏می‏کنم. اینبار و
بعداز سپری‏شدن اینهمه مدّت، به‏شکل عجیبی می‏تونم دوباره و همچون گذشته، علاوه بر
ریتم موسیقیی که به‏گوشم می‏خورد، به متن شعر ترانه که توسّط خواننده بهمراه آهنگ
اِجراءمی‏شود نیز توجّه‏کنم. چیزی که مدّتها ازدست‏داده‏بودم! دوتا ترانه شنیدم که
متن شعرشون را به «آبِ»عزیزم تقدیم‏می‏کنم. مشکلش اینه که شاعر این ابیات را نمی‏شناسم
و بهتراست درهنگام اشاره به اینگونه اَشعار، یادی از شاعر و خواننده بکنیم. من نام
هیچیک را نمی‏دانم:

«برگزیده‏ای از ترانۀ «فدای تو چِشام» به‏صدای
امین حبیبی(همایون)»:

دارم دِق‏می‏کنم، تحمّل‏ندارم



ديگه خسته‏شدم ، دارم کَم‏میارَم



دِلَم تنگ‏شده و ديگه ناندارَم



همش فکرِ تواَم ، هَمَش بی‏قرارَم



دیگه اَشکی بَرام نمونده که بخوام بَرات
گريه‏کنم، فدای تو چشام



دلم داره واسه‏تو پَرپَرمی‏زنِه



تو رفتی و هنوز خیالِت با مَنِه



بدون تو کُجا برَم، کنارِ کی بشینم؟



تو چشمای کی خیره‏شَم، خودم رو توش
ببينم؟



تو که نیستی، به‏کی بگم چشاشو روم
نبنده؟



به‏کی بگم يِکم نازَم کُنِه کِه بِهِم
نَخَندِه؟



بدونِه تو با کی حَرف‏بزنم، دَردِت‏به‏جونم



تو اين دنيا به‏عشقِ کی، به‏شوقِ کی
بمونم؟



به‏جونِه چشمات از تموم اين زندگی سيرَم



تو که نيستی هَمَش آرزو می‏کنم بميرَم



«برگزیده‏ای از ترانۀ «چِشمات» به‏صدای مهرنوش»:



تو که چشمات خیلی قشنگِه



رنگِ چشمات خیلی عجیبِه



تو که این‏همه نِگاهِت، واسِه چشمام
گرم و نجبیه



تو که چشمات خیلی قشنگِه



رنگِ چشمات خیلی عجیبه



تو که این‏همه نِگاهِت واسه چشمام گرم
و نجبیه



میدونستی که چشات شکلِ یه نقّاشیه که،
تو بچّگی میشه کشید؟



میدونستی یا نه؟



میدونستی که تو چشمای تو، رنگین کمون
و میشه دید؟



میدونستی یا نه؟



میدونستی که نموندی



دلم و خیلی سوزوندی



چشات و ازم گرفتی، من و تا گریه
رسوندی



میدونستی که چشامی، همۀ آرزوهامی؟



میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی؟



میدونستی همۀ آرزوهام واسِۀ چشم قشنگِ
تو پَروندم، رَفتِش؟



میدونستی یا نه؟



میدونستی که جَوونیم و واسِه چشمِ عَجیبِ
تو سوزوندَم، رفتش؟



میدونستی یا نه؟



میدونستی که نموندی



دلم و خیلی سوزوندی



چشات و اَزَم گرفتی، مَنو تا گِریه رَسوندی



میدونستی که چشامی همۀ آرزوهامی



۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

يادگار 04/05/1389

- فقط خدا

«آب» حِکمت‏ها می‏داند ولی تا جویا نشوی، نمی‏گوید! بازهَم یادَم آمد به‏اینکه «آب» درپاسخ به این سؤال که: پیرو کدام دین و آئین هستی؟ پاسخ‏داد: فقط خدا

او دُرُست‏ترین جواب را داد و کسی نفهمید. به‏همین جامعۀ ما نگاه‏کن. ببین چگونه بین پیروانِ ادیان آسمانی و حتّی بین مذاهب و فِرَقِ اسلامی تفرقه‏افتاده‏است؟ درهمین کتاب‏های تحصیلی دورۀ راهنمائی ما چگونه دَرمورد پیروان سایر اَدیان و حتّی سایر مذاهبِ غیر شیعه نوشته‏اند؟ آنها را نیز نوعی «کافر» بَرشمُرده و البتّه در دستۀ «کافِر خَفی» جای‏داده‏اند. سؤال اَساسیی که دائماً ذهن مرا به‏خود مشغول‏نموده‏است این است که: آیا میان کسیکه با عِناد و دُشمنی، سعی در نفی پیامبر اسلام و یا ائِمّۀ اَطهار می‏کند و کسیکه صرفاً در یک خانوادۀ غیرمسلمان و یا غیرشیعه متولّد‏شده‏است و ابداً دشمنیی با مسلمانان و یا شیعیان ندارد، نباید فرقی‏گذاشت و او را نیز باید بعنوان «کافِرخَفی» نامبرده و دست‏زدن به او را(درصورت وجود کوچکترین رطوبتی) موجب نِجاسَت تلقّی‏کرد؟

خودم را جای چنین افرادی گذاشتم و دیدم هنگامیکه در کُتُبِ درسی بَچّه‏مسلمان‏ها و یا شیعیان چنین مواردی ببینم، ترس تمام وجودم را فرامی‏گیرد زیرا دریک کشور شیعه، غالباً همه شیعه هستند و مَرا نجس و کافرمی‏دانند.

عکس این موضوع نیز وجوددارد. درهمان عربستان، بین همان اَهلِ تسنّن و نیز وهّابیّون، بسیاری سَخت مُعتقدند که شیعیان، کافِرند و خون و ناموسِشان مُباح است!

دوباره که به این نِفاق عجیب نگاه‏کردم، متوجّه‏شدم که نوعی خلأِ اعتقادی بُروزمی‏کند و ناشی از اهانت و جدال بین پیروان یک دین است. جدالی که درتضادّ ذاتی با اصل فطرتِ پاک آدمی است. حال بُروز فرقِه‏های دیگر، دور از ذهن نخواهدبود و مواردی همچون «بابیّت» و «بهائیّت» نیز با اَحکام بسیار ساده‏گیرانه و پَرهیز از خشونتِشان، سعی در پُرکردنِ این فضای خالی را خواهندداشت و چنانچه فِرقِه‏های بیشتری نیز درطول زمان اِبداع گردند، جای هیچ تعجّبی نخواهدبود. البتّه اینک «بهائیّت» را بعنوان یک فِرقِه و یا مَذهبِ اسلامی نمی‏دانند و آنطور که متوجّه‏شده‏ام، پیروانش آنرا یک «دین» می‏دانند.

آری عزیزم، هنگامیکه پیروان اَدیان و مذاهب مختلف نتوانند همدیگر را تحمّل‏کنند و بعنوان مثال درهمین دین مبین اَسلام، درطیّ بیش‏از هزاروچهارصدسال نه‏تنها نتوانند به توافقی دست‏یابند بلکه متأسّفانه بیش‏ازپیش به‏جان یکدیگربی‏اُفتند و گناه را بَرسَر دیگر بی‏اَندازند، مُسلّماً شاهِداَن‏خواهیم‏بود که علاوه‏بر ظهور مکاتب، اَدیان و مذاهب جدید، مواردی همچون بی‏دینی، ضدّ دینی و بَدتراز آن، شیطان‏پرستی ظاهرشود و پیروان زیادی نیز به‏گِردِ آن جمع‏شوند.

خدای من، «آب»، آن موجود عزیز و عِشق واقعی من چگونه حکیمانه به آن سؤال پاسخ‏داد؟! این تنها از دِل پُرصِدق‏وصَفا بَرمی‏آید. دوستت‏دارم آبِ عزیزم.

- آیا شیعه نیز ازهَم‏می‏پاشد؟

چرا همان حضراتی که به این اختلافات دامن‏می‏زنند، به همین همسایۀ بدبخت غربی ایران، یعنی عراق نگاه‏نمی‏کنند؟ شاید ظاهراً اِختلافاتی بین اَهل تسنّن و اَهل تشیّع وجودداشت ولی دَستِ‏آخر به چنددستگی سیاسی بین شیعیان عراق اَنجامید. در ایران نیز بعد از انتخابات دورۀ دَهم ریاست‏جمهوری، چنددستگی‏ها درحدّ شورش‏های گستردۀ اجتماعی رُخ‏نمود. جای بسی افسوس‏است زیرا علاوه‏براینکه علی‏رَغم داشتن «دارالتقریب بین‏المذاهب» نتوانستند مشکلات و تضادّها بین این دو فرقِۀ اصلی را ازبین‏ببرند بلکه حتّی دربین شیعیان هم اختلافاتِ نهادینه‏ای را جای‏گذاشتند. بزودی بازهَم شاهد بَحث‏ها و جَدَل‏ها درخصوص رُؤیَتِ‏ماهِ‏مبارکِ‏رَمِضان خواهیم‏بود؛ همانگونه که دیدگاه‏های مراجع شیعه درخصوص حکومتِ اسلامی، زوایا و دیدگاه‏های متفاوتی پیداکرده‏است. خدای من! چرا اینقدر اَحمقانه اِجازه‏دادند ریشه‏های نِفاق و جُدائی دربین مسلمانان قوی‏شود؟

- گناهِ‏ناکرده

حال درچنین‏شرایطی، فردی که در یک خانوادۀ یهودی به‏دنیا آمده و بزرگ‏شده‏است، چگونه می‏تواند به اِسلام، بعنوان یک دین واقعی و رَهائی‏بخش نگاه‏کند؟ ازیک‏سو شاهد دَرگیری‏های عَقیدتی-سیاسی داخل مسلمانان است. ازسوی دیگر، اگر دائماً او را به یک حزبِ سیاسی در سرزمین اِسرائیل، به‏نام صهیونیست مَنسوب نکنند، او را بعنوان کافِرخَفی و دُشمن مسلمانان و موجودی نجِس، مُنزوی‏می‏کنند. او بامشاهِدۀ چنین تحقیرات و توهین‏هائی، هرگز حاضرنیست اَندکی به حقّانیّتِ آخرین برگزیدۀ خداوند و رسول حقّ فکرکند. حکومت براساس قوانین بین‏الملل، از او بعنوان یک شهروَند یادمی‏کند امّا درداخل کشور، همواره موردحملۀ عوامّ قرارمی‏گیرد.

حتّی یک سنّی نیز نمی‏تواند به‏راحتی به شجرۀ طیّبۀ اَئمّۀ اَطهار فکرکند زیرا پیروانشان را در جنگ عقیدتی و اینک سیاسی بایکدیگر می‏بیند. فوراً ازخود می‏پُرسد: این چه‏مَذهبی است که پیروانش را در جنگ بایکدیگر نِگه‏می‏دارد؟ این چه مذهبی است که بین بزرگانش بَرسَر کوچکترین مواردِ فِقهی حتّی بعد از هزار و چهارصدسال تفاوتِ‏رأی وجوددارد و درمسائل بزرگ‏تر به اختلافات شدید عقیدتی-سیاسی می‏انجامد تاجائیکه علیه یکدیگر فتوی می‏دهند؟

آری عزیزم، دُشمن قسم‏خوردۀ انسان‏ها یعنی شیطان، درچنین شرایطی بی‏هیچ زحمتی به هدفِ شومِ‏خود یعنی اِنحراف انسان از راهِ‏راست، دست‏می‏یابد. عُمق فاجعه درجایی، دُرُست بین خود شیعیان است. اگر این اختلافات به فرار غیرمسلمانان از اسلام و یا ترس غیرشیعیان از شیعه انجامیده‏است، درداخل شیعیان نیز به سُست‏شدنِ اَرکان عقیدتی می‏انجامد. به‏زبان ساده: تعداد نمازخوان‏ها و روزه‏گیرها کمتر می‏شود.

- کدام خلیج فارس؟

روزگاری در تقسیمات سیاسی کشور ایران، استان پهناوری بنام اُستان فارس وجودداشت. استانی که ساحل بسیار پهناور خلیج فارس، نام خود را از سرزمین آن بَرگرِرفتِه‏بود. اُستانی که پرچم‏دار کلّ سَرزمینِ پهناور ایران در اَعصار و قرون گذشته تا حال بود و نام «کورش» یا همان «ذوالقرنین» را یادآورمی‏شد. نام امپراطوری او و اوّلین مَنشور حقوق بَشر را به اَذهان می‏آورد و شوق و ذوق تمام ساکنین کشورهای تحتِ‏اَمر امپراتوری پارسِه یا ایران را مجسّم‏می‏کرد. امّا اینک، آن استان، سال‏های‏سال است که ارتباطی با آن خلیج ندارد. آنانکه روزی بَنابه مَصالح‏کشور دست‏به تقسیم‏بندی جدید استان‏ها زدند و از دل آن اُستان پهناور، استان‏های دیگر را بیرون‏کشیدند، هرگز متوجّه‏نبودند که اَصل و ریشِۀ «خلیج فارس» را از او گرفته‏اند. اینک، آنطور که دوستان تعریف‏کرده‏اند، حتّی در مانیتور داخل هواپیماهای کشورهای حاشیّۀ خلیج فارس، قبل از هرچیز یک لوگوی زیبا از نام مجعول «خلیج عربی» نمایش‏داده‏می‏شود. ازسوی‏دیگر درهمین سه‏دَهِۀ گذشته که ایران درگیر مسائل انقلاب، جنگ، بازسازی و درگیری‏های گستردۀ داخلی و خارجی شده‏است، همان کشورهای حاشیّۀ خلیج فارس، موفّق به توسعۀ عظیم اقتصادی-اجتماعی شده‏اند. رفاه نسبی در آن کشورها بمراتب بیشتر از ایران شده‏است و ارتباط با کشورهای دیگر به‏شکل گسترده‏ای توسعه‏یافته‏است. جدای از تجارت نفت و گاز، محلّ جذب انبوه سَرمایه‏های خارجی سَراسَر دنیاشده‏اند و سَرمایه‏گذاری‏های تعیین‏کننده‏ای در کشورهای جهان اوّل نموده‏اند.

حال ازیک‏سو استان‏فارسی از سَرزمین ایران در خلیج فارس، ساحل ندارد و او را غریب رَهاکرده‏است و ازسوی‏دیگر، کشورهای عَرَبی، منشإ بَرکت و تِجارت گستردۀ همین خلیج‏فارس شده‏اند. به‏همین علّت است که می‏خواهند آنرا «خلیج عربی» بنامند. دستِ‏آخرهَم علی‏رَغم تمام قطعنامه‏ها و بیانیّه‏های بین‏المللی مَبنی بر اِصالتِ نام «خلیج فارس»، خواستار تغییر نام رسمی آن به «خلیج عربی» خواهندشد و قطعاً دریک رأی‏گیری نهائی در سازمان ملل متّحد نیز پیروزخواهندشد؛ مثل موارد مشابهِ دیگر. تازه آنوقت عُمق فاجعِه روشن‏خواهدشد زیرا دائماً ایران نکوهش‏شده و هدفِ قطعنامه‏ها و تحریم‏نامه‏ها قرارخواهدگرفت زیرا درقبال نام‏بَردن این خلیج به نام اصلی آن باید تنبیه‏شود! اینگونه یک ملّت تحقیرخواهندشد؛ شکّ‏نکن.

- لافِ کُره‏ای‏ها

دَرپی غرق‏شدن یک رَزم‏ناو کُرۀ جنوبی توسّط نیروهای مُسلّح کُرۀشمالی، یک مانور نظامی گسترده و پُرقدرت باهمکاری آمریکا و کُرۀجنوبی درهمان موقعیّت بین‏الملی شبهِه‏جزیرۀ کُره برگزارشد. چند روز قبل‏از آن، چندبار کُرۀ شمالی مخالفت خود را اِعلام‏کرد و درنهایت نیز تهدید به یک «جنگ مقدّس» با پشتوانۀ تسلیحات هستِه‏ای خودنمود. امّا دَستِ‏آخر درکمال ضعف، شاهد تحقیر بین‏المللی خود و اِجرای همان مانور نظامی مشترک بود.

درواقع آنچه حکومت کُرۀشمالی انجام‏داد، تنها لافی‏بود که خوراک داخلی داشت و سعی در حفظ وِجهِۀ خود درمقابل مَردم بدبَختش داشت. مردمی که همواره آرزوی دست‏یافتن به موفّقیّت و رفاهی همچون هم‏وطنان ازآنها دورافتادۀ خود که سال‏هاست درقالب کشور بسیار موفّق کُرۀجنوبی، دنیای تجارتِ بین‏الملل را تسخیرکرده‏اند را در دل کمونیستِ خود به‏گوربُرده و می‏بَرند.

درواقع آن رَزمایش باعث‏شد که کُرۀشمالی ازدَرون متلاشی‏شود. دنیا قدرت‏نمائی آمریکا را دید و بلادرنگ شایعۀ احتمال حملۀ نظامی آمریکا به ایران قوّت‏گرفت. آری؛ یک شایعه. شایعه‏ای که هدفی شبیه به تأثیرگذاری در داخل کشور همچون همان کُرۀشمالی دارد. به‏این می‏گن: دودوزه بازی‏کردن! یعنی بازی بُرد-بُرد.

حکومتِ کُرۀ شمالی اگر وارد یک جنگِ‏تمام‏عیار می‏شد، بمراتب کمتر از این شرایط ضررمی‏کرد. آنوقت می‏گفتند: ضربه‏ها از خارج و دشمنان قسم‏خوردۀ آن ملّت است؛ امّا اینک، درطیّ یک زمان درازمدّت یا حتّی شاید میان‏مدّت، ازدَرون و توسّط مردم تحقیرشده‏اش، متلاشی‏خواهدشد.

مطمئنّاً دولتمردان آن کشور از عمق فاجعه باخبرند لیکن آنچنان ضعیف‏شده و فاقد پشتیبانی مردمی هستند که در مرحلۀ اوّل سعی به لاف‏زنی در جبهه‏های داخلی و خارجی دارند و قدرمُسلّم درمرحلۀ بعد نیز تن‏به مُصالِحِه و انواع امتیازدهی‏ها خواهندداد. یعنی قلدری ازموضعِ ضعف. خدابداد چین برسد.

- نیمۀ شعبان

نمی‏دانم چرا اِمسال بی‏صبرانه منتظر پانزده شعبان بودم؟ دائِماً یکجور حالت بی‏تابیِ عجیب به‏مَن دَست‏می‏داد. مَن هرگز پیرو خرافات نبوده‏ام و اَعیاد مذهبی را از بزرگداشت‏ها و سالگردهای مذهبی، کاملاً متفاوت می‏دانسته‏ام. هرگز علاقه‏ام به ارکان دین و مَعصومین دَرهالِه‏ای از خرافات نبود و به‏خود اِجازه‏ندادَم تحتِ تأثیر عوامل هیجان‏زائی همچون بَرخی از نوحِه‏خوانی‏ها و یا مَدیحِه‏سَرائی‏های نادرست با صداهای خشن و پیوسته‏قراربگیرم. اگر اِرادَتی وجودداشتِه، ازسَر صِدق و اِخلاص و عَقیدِه‏ای مُحکم و خارج از هَیَجاناتِ مَقطعی بوده‏است. امّا دَرخودَم هرگِز چنین بی‏تابیی سُراغ‏نداشته‏ام.

امّا یک‏‏چیز را می‏دانم: امسال بیش از هرسال دیگر دَرراه حقّ و عِدالت مُبارزه‏کردم و سَعی‏دَر اِحقاق حقوق مَردم نمودم. توکّل به‏خدا کردم و درمقابل مَفاسِد سازمان‏یافته ایستادگی‏کردم. ازسوی دیگر، بارها و بارها به‏یاد «آب» مُنقلِب‏شدم تاجائیکه مَجبورمی‏شدم ناگهان از جَمع خارج‏شده و به‏خلوَتی پناه‏ببَرَم و دَرتنهائی بگِریَم. هَرجای سَبز و زیبائی می‏بینم، به‏یاد «آب» می‏گِریَم.

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

يادگار 25/04/1389

- دینِ «آب»

وقتیکه از «آب» می‏پُرسی: دینَت چیست؟ پاسخ‏می‏شِنوی: فقط خدا.

اون صادقانه‏ترین هدف‏را درقالب عبارتی اِعلام‏کرده که هرگز اَزَش نمی‏توان بَهره‏بَرداری نِفاق‏آمیز کرد. می‏گی‏ نه، پس تمام بخش‏های بعدی را بخون تابفهمی «آب» چگونه به‏زیبائی و سادگی و زلالی تونِستِه تدبیرکنِه. من عاشق «آب» هستم. این فقط یک‏گوشِۀ کوچک از دریای بی‏کران خلوصِ «آب» هست که در بخش‏های بَعد می‏تونی به فراصَتِ این زیبای زُلال، پی‏ببری.

- دیدی‏گفتم؟!

در یادگار 23/4/1389 در بخش «بمبِ‏هسته‏ای!» به موضوع «تلافی» در بازی اطّلاعاتی اشاره‏کرده‏بودم، یادِتِه؟ دیشب دوتا بُمب در زاهدان منفجرشد که کلّی کشته و مجروح به‏جاگذاشت. من تا دیروقت روی اینترنت بودم و داشتم روی راه‏اندازهای چاپگر کارمی‏کردم. باورِت‏نمیشِه! ناگهان شاهد پخش این خبر در سایت‏های خبری ویژه‏ای بودم. کاملاً معلوم‏بود که آمادۀ این واقعه‏بودند و شاید حتّی خبرها ازقبل نوشته‏شده‏بودند! درسیستم‏های مفیدِ خبرخوان، من از خبرگذاری‏های مختلف و حتّی سایت‏های علمی، فنّی و دانشگاهی‏ام، ارتباطاتی قرارداده‏ام. برای همین، خیلی سریع شاهد این خبرپَراکنی معنی‏دار بودم. خبرها عموماً از خبرگذاری‏های بیرون از ایران، با جزئیّاتی به‏مراتب بیشتر از خبرگذاری‏های داخلی بود! حتّی وزارت امورخارجۀ آمریکا خیلی‏خیلی سَریع درمحکومیّت این عمل تروریستی بیانیّه‏داد. صحبت‏های نمایندۀ مجلس زاهدان نیز ازطریق همان خبرگذاری‏های عجیب‏وغریب پخش‏می‏شد. واقعاً عجیب‏بود. چیزی بیش از سرعتِ‏عمل بود؛ یعنی بنظرمی‏رسید که ازقبل خبرداشتند. عجیب‏تر اینکه فوراً گروه تحتِ‏فرماندهی «ریگی»، یعنی همونی که چندی‏پیش بعد از دستگیری جنجال‏برانگیزش توسّط سیستم اطّلاعاتی ایران، اِعدام‏شد، مسئولیّت انفجارهای انتحاری را بعهده‏گرفت!

بازی اطّلاعاتی «شهرام امیری» و «برادران ریگی» وارد فاز جدیدی‏شده. امروز هَم دولتِ ایران اعلام‏کرد که این‏کار توسّط آمریکا و اسرائیل طرّاحی و پیاده‏سازی‏شده تا تلافی موفّقیّتِ‏ سیستمِ‏اطّلاعاتی ایران را در تحتُ‏الشعاع قراردهند. پشتِ‏سَرش هم اعلام‏های جَستِه‏وگریخته‏ای دررابطه با «در تیرس قرارداشتن تمام منابع استراتژیک غرب در خاورمیانه توسّط موشک‏های ایران» منتشرشد.

می‏بینی؟ ابعاد موضوع شکل دیگری به‏خودگرفته. عملیّات انفجار انتحاری، یعنی یکنفر بُمبی را به‏خودش بَستِه و درجائی منفجرکرده! این‏عمل همچون عملیّات مشابه در عراق انجام‏شد. خیلی عجیب‏هست. درست توی شرایط خاصّ تحریم‏هایِ‏بین‏المللی، بیانیّه‏های مختلف بین‏المللی علیهِ ایران و هزارتا سِناریوی همزمان دیگه، حالا عملیّات انتحاری هم در ایران شروع‏شد. این‏موضوع خیلی‏سریع می‏تونه به بخش‏هائی که اهل‏تسنّن زیادترهستند، همچون کردستان و کرمانشاه نیز رُخ‏بدهد. هرعملیّات درشرایط عادّی کلّی آسیب واردمی‏کنِه امّا دراین شرایط، آسیبِ‏مُضاعَف به‏دنبال‏داره. حالا برای یافتن مدرک و بررسی قانونی سَرنخ‏ها، با قطعات تیکّه‏تیکّه‏شدۀ بدن یک بمب‏گذار انتحاری روبروهستیم. کسیکه حتّی برای بررسی هویّتش، بامشکل روبروخواهندبود، چه‏خواسته‏اینکه ارتباطاتش بررسی‏شود. این موضوع امکان جلوگیری از موارد مشابه را به‏شدّت خواهدکاست.

- سناریوی دیگِه

کاملاً روشن‏بود که در سناریوی «شهرام امیری»، آمریکا ادّعاهای خاصّ و غیرقابل ردّ یا قبولی مثل همکاری سال‏های پیش وی با سی.آی.اِی را ازمَجاری غیررسمی اعلام‏کنه. خب احتمالاً دستِ‏آخر ایران هم باید اعلام‏کنه از همون چندسال پیش، سیستم امنیّتی آمریکا را دَست‏اَنداخته. امّا کار به‏همینجا ختم‏نمی‏شِه. من مطمئنّم که ناهماهنگی‏ها و چنددستگی‏های داخلی، دستمایۀ بزرگترین آسیب‏ها درهمین بحران‏ها خواهدشد.

- عملیّاتِ‏خاموش

بنظرمن دستگاه‏های اطّلاعاتی قدرتمند از «عملیّاتِ خاموش» به‏صورت گسترده و بعنوان یک استراتژی اساسی استفاده‏می‏کنند. کشاندن جَنجال به رسانه‏ها، فقط درکوتاه‏مدّت می‏تونِه حریف را مُنفعِل‏کنِه ولی اگر تکراربشِه، مکانیزم‏های تلافی‏جویانه درقالبِ دام‏های غیرقابل پیشبینی و ارزیابی‏ناپذیر، باعث‏می‏شود که اَذهانِ عمومی دنیا تمام اِدّعاها و افشاگری‏ها را به دیدۀ نوعی «دروغ‏پردازی» نگاه‏کنند. آره‏عزیزم؛ انجاست که باید صِرفاً از عملیّاتِ‏خاموش استفاده‏کرد.

- تفرقۀ فرقه‏ای و دینی

وقتی می‏بینی درکشوری، شروع به فرقِه‏سازی می‏شِه، یقین‏داشته‏باش که پتانسیل‏های تعصّب‏گرایانۀ ذاتی‏اش، زمینۀ مستعدّی برای شکست درمقابل تحرّکاتِ‏خارجی برپایّۀ اختلافاتِ داخلی، دارد. ایران ازقدیم دارای دو فرقۀ اصلی اسلامی یعنی شیعه و سنّی بود و بعدها مواردی همچون بابی و بهائی نیز به‏انها اضافِه‏شد. این آخری یعنی بهائی‏گری، اوّل بعنوان یک فرقِۀ از شیعه مطرح‏شد ولی اینک بعنوان یک دین مستقلّ از اسلام معرّفی‏می‏شود. می‏بینی؟ کوچکترین بی‏احترامی پیروانِ ادیان و مذاهِب به‏یکدیگر، باعث‏می‏شود که نفاق و چنددستگی به‏شکل‏های عجیبی توسعه‏پیداکنِه. هنگامیکه بَدترین کلمات را پیروان دومَذهبِ اصلی درایران به‏هَم نسبت‏می‏داند، فِرَق جدید متولّدشدند. اینک‏نیز لبۀ تیز بُمب‏گذاری‏ها درست به‏سوی مراکز انبوهِ‏جمعیّتیی که تعداد پیروان مذهب اقلیّتِ کشور درآن نقطه بیشترهستند(مثل اهل تسنّن در زاهدان)، قرارگرفته‏است. یعنی یک چرخِۀ بی‏پایان فرقه‏سازی، درگیری، آرامش و دوباره فرقه‏سازی، درگیری، آرامش و....

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

يادگار 23/04/1389

- نمره به «آب»

امروز استاد، پایان نامه‏ام را پذیرفتند. آره؛ هدیّۀ من به «آب» را پذیرفتند. به من نمرۀ بیست دادن. نه؛ به اون هدیّه نمرۀ بیست دادن. چون توی اون هدیّه، عشق بود. عشقی به زلالی آب. آخه‏می‏دونی؟ این سوّمین کتابی بود که مُخلِصانِه و بلکه مُخلِصانِه‏تر از همیشه به‏رشتِۀ‏تحریر دَرآوردم. در دو کتاب قبلیَم، سعی کرده‏بودم روش‏ها را به‏زبان ساده و تصویری به سرویس‏کاران و کاربران معمولی، آموزش‏دَهَم امّا اینبار سعی‏کردم به‏ساده‏ترین شکلِ مُمکِنِه، سخت‏ترین مباحث کنترل و اجرای شبکه‏های گستردۀ کامپیوتری را به متخصّصین، جهت اِرتقاءِ سریع مَهارَتشان، آموزش‏دهم. این ویژگی هدیّه‏ای است که به «آب» دادم. «آب» با تمام زلالیش، وجودش را مُخلصانه به من عَرضِه‏کرد و من نیز سعی‏کردم در این هدیّه، گوشۀ کوچکی از درس بزرگی که از معشوقم «آب» را آموخته‏بودم، به او هدیّه‏دهم. در هرلحظه که ویراست مجدّدِ کتاب را انجام‏می‏دادم، به‏یاد «آب» بودم.

- بمب هسته‏ای!

چندی‏است بازی جدید اطّلاعاتی بین ایران و آمریکا با به‏میان‏کشیدن پای یک متخصّص ایرانی به‏نام «شهرام امیری» را شروع‏کرده‏اند. جریانی که از یکسو سعی در اِثبات دسترسی ایران به تکنولوژی ساخت بُمبِ‏هسته‏ای(البتّه به‏تأیید دوستان خائِن روسیه‏ای) دارد و از سوی دیگر بنظرمن تلافی بازیی است که درجریان دستگیری «برادران ریگی» به سیستم‏های اطّلاعاتی مستقر در خاورمیانه واردشد.

خنده‏دار اینجاست که ایجاد مکانیزم غیرقابل کنترل آزادسازی‏هسته‏ای، مثل بُمبِ‏اَتمی، بمراتب ساده‏تر از ایجاد یک سیستم خودتنظیم هسته‏ای مثل نیروگاهِ‏اَتمی است. در یک بُمبِ‏هسته‏ای، به‏سرعت و بصورت غیرقابل کنترل، فرایند آزادسازی انرژیِ‏هسته‏ای، بصورت یک انفجارهسته‏ای بُروزمی‏کند، درحالیکه در یک نیروگاهِ‏هسته‏ای، باید مکانیزم‏های پیچیده و قابلِ‏اِعتمادی برای مَهارانرژیِ‏دَرحالِ‏آزادسازیِ‏هسته‏ای فعّال‏گردد تا از وقوع انفجار جلوگیری‏کرده و آرام‏آرام انرژی را برای تولید سایر انرژی‏های حرارتی-مکانیکی آزاد سازند.

بنابراین اگر ایران بدنبال بُمبِ‏هسته‏ای بود، خیلی زودتر از اینها به‏آن دَست‏می‏یافت. مثل عِراق! صدّام‏حسین در اَواخِر جنگ، در پیش روی مَجلسیانِ‏عراق، ماسولۀ یک بُمبِ‏اَتمی را نشان‏داد و گفت: ما به این نیازداشتیم که نهایتاً به آن دست‏یافتیم!

آره عزیزم؛ به‏همین سادگی. پس اینهمه بدبختیی که ایران تحمّل‏کرد، مربوط به بُمبِ‏هسته‏ای نبوده و در یک مکانیزم بسیار پیچیده مثل نیروگاهِ‏هسته‏ای و موارد علمی دیگر صَرف‏شده‏است که البتّه بنظرمن، دوستان خائِن روس هَم کاملاً ازمنابع ما درقالب یک کلاهبرداری بزرگِ چندسالِه استفاده‏کردند و حالاکه باید باتأخیر فوق‏العادّه‏زیاد نیروگاه را تحویل‏دهند، اعلام فرموده‏اند که: «ایران به تکنولوژی ساختِ بُمبِ‏هسته‏ای نزدیک‏شده‏است!» حالا بعد از چهارسال هم رفیقشون یعنی همون «فیدل‏کاستروی کوبائی» که توی همین ایران کلّی سینِه‏چاک داشت، بین اَنظارعمومی ظاهرشده و فرموده‏است: نهایتاً مناقِشۀ ایران و آمریکا به درگیری هسته‏ای می‏انجامد!

اون اگر آدم بود، در زمان حکومتِ مُطلقِش بَرسَر مردم ازهمِه‏جا بی‏خبر کوبا، دستکم خرید و فروش و استفاده از کامپیوتر شخصی را آزادمی‏کرد. حالا بعد از چهارسال دوری از انظارعمومی بعلّت بیماری، تشریف آورده و حرف‏های رئیس‏جمهور روسیّه را تأییدمی‏کنه. خاک بَرسَر اون و همچنین بَرسَر افرادی که به این خائِنین اعتمادکردند.

اون پاس‏می‏دِه، این‏یکی، آبشارمی‏زنِه. مردمِ دنیا هَم که غالباً جزءِ عوامّ هستند و.... توی کشورهم، تا می‏آیی حرف‏بزنی، هزارتا شایعه درست‏می‏شِه.

- شایعات عجیب

گفتم‏که: توی کشور تا میائی حرف‏بزنی، کلّی شایعه درست‏میشه. مثل جریان تعطیلی ناگهانی روزهای یکشنبه و دوشنبه توسّط هیئتِ‏دولت. اونها اِعلام‏کردند بعلّت گرمای زیاد، مصرف انرژی الکترکی به‏شکل ناگهانی افزایش‏یافته و لازم‏است اکثر مراکز دولتی جهت کاهش مصرف انرژی، تعطیل‏شوند. من که توی شرکت برق کارمی‏کنم، کاملاً به این موضوع واقف‏بودم و از قبلش می‏دونستم که خیلی سریع داره مصرف‏انرژی افزایش‏پیدامی‏کنِه تاجائیکه نیروگاه‏ها دیگه توان تأمین انرژی لازم را نخواهندداشت.

درست درهنگام اعلام خاموشی‏ها، شایعات تولیدشد. از مواردی نظیر جلوگیری حکومت از شورش عمومی بخاطر سالگرد هیجده‏تیر و جریان کوی دانشگاه گرفته تا مسئلۀ اعتصاب گستردۀ برخی اصناف تهرانی در اعتراض به وضع مالیّات جدید. اگر خودم توانیری و وزارت‏نیروئی نبودم، حتماً باورم‏می‏شد که موضوع مربوط به اینجورمواردهست! آخِه‏می‏دونی؟ شایعاتِ بسیار قویی بودند که خیلی سریع و گسترده پخش‏شدند. مگه من با بقیّۀ مردم چه‏فرقی‏می‏کنم؟ مَنم یکی مثل اونها هستم. اگِه اونها فریب‏می‏خورن، منهم فریب‏می‏خورم. اگِه اونها.....

- هزینه‏های اطّلاعاتی

خیلی دِلم‏می‏سوزه. دَرسَرتاسَر دُنیا، سازمان‏های اطّلاعاتی‏واَمنیّتی، باهزینه‏های سَرسام‏آوَر دارَن بَرعَلیهِ یکدیگر فعّالیّت‏می‏کنند. ای‏کاش درقالب یک نظام‏جامع‏جهانی باهَم همکاری می‏کردند و مسائلی مثل قاچاق موادّ مخدّر، پولشوئی، قاچاق اَسلحِه و غیره را ازبین‏می‏بُردند.

این بَدبخت‏ها فکرمی‏کنند دارَن به‏جامعۀ خودشون خدمت‏می‏کنند ولی درواقع منابع عظیمی را دارَن از ملّت و میهن خودشون ازدَست‏می‏دهند. اون هزینه‏هائی را که برای پاپوش‏دُرُست‏کردن در صحنِه‏های بین‏المللی، آدم‏رُبائی، دُزدی‏اطّلاعات و غیره صَرف‏می‏کنند، باید صَرفِ مبارزه با اِنحصارطلبی‏های داخل کشور خودشون می‏کردند. اونها باید در ساخت یک جامعۀ سالم و شفّاف از داخل کشور خودشان شروع‏می‏کردند و با دَست‏به‏دَست‏دادن به سایر سازمان‏های مشابه در سَرتاسَر دنیا، دنیائی در شأن و منزلتِ انسان‏ها می‏ساختند.

همین فرانسه را نگاه‏کن. حالا گندِش‏دَرآمدِه که رئیس‏جمهور فعلیش یعنی جناب آقای «سارکوزی» در هنگام تبلیغاتِ‏اِنتخاباتیشان، از پول‏های غیرمشروع استفاده‏فرموده‏بودند. به‏راستی سازمان اِطّلاعات‏وامنیّت فرانسه اونموقع درحال چه‏کاری بوده‏است؟

وقتی انحصارطلبی‏ها را می‏بینم، وقتی سوءِ استفادۀ مدیران از بیت‏المال را می‏بینم، وقتی گنجاندن مواردِ اِنحصاری در مدارک مناقصات را می‏بینم و نهایتاً هنگامیکه می‏بینم که عدّه‏ای با مُنحرف‏کردن جریان قانون در گام‏های مهمّ یک کشور مثل عملیّات سنگین خصوصی‏سازی، خسارت‏های جبران‏ناپذیری را واردمی‏کنند، از درون آتش‏می‏گیرم. آخِه اینجا، یک گوشه از اون دنیای بزرگ است که هزینه‏های هنگفتی را باید صَرفِ دِفاع از خودش بَرعَلیهِ همان سیستم‏های اطّلاعاتی بیگانه‏بکنِه. اونوقت‏هست که ازدرون دُچار غفلت‏می‏شیم و همۀ منابعمون را به دِفاع با دشمن بیرونی تخصیص‏می‏دیم. حالا ازدَرون ویران‏می‏شیم.

جونِ‏من فقط به‏این موضوع فکرکن که همین موضوع «هدفمندکردن یارانه‏ها»، چندسال پیش باید مثل سایر کشورهای دنیا، به‏مرور و بدون‏اینکه به کسی آسیب جدّی واردبشِه، اَنجام‏می‏شد؟ امّا حالا، بعد از گذشتِ اینهمه‏سال، دیگر دولت مجبور به اِجرای سریع و البتّه پُراِلتهاب و تورّم‏زای آن است. هیچ گریزی هَم نداره. دیگِه کارد به استخوان‏رسیده!

به اوضاع مالیّاتی کشور نگاه‏کن. می‏بینی کلّی از اَصناف دارن بصورتِ «علی‏الرأس» مالیّات می‏دن. یعنی هنوز هیچکس نمی‏تونِه باقاطعیّت بگِه که یک واحد صنفی چقدر در یک‏سال سود خالص داشتِه. اینها بخاطر چی هست؟ آیا متخصّص کم داشتیم؟ آیا «کدِ اِقتصادی» تعریف‏نشد؟ آیا قانون اصناف نداشتیم؟ نه عزیزم، همه‏اش را داشتیم؛ خیلی بیشتر از اینها را هم داشتیم ولی متأسّفانه، مدیران دُزد هَم داشتیم. افرادی که بنابه «مَصلحت‏اندیشی» قوانین اقتصاد را رُعایَت‏نکردند و سال‏های سال قوانین و مُصوّباتِ قانونی را بی‏اثرکردند. اونها اینک در سلسله‏مراتب اداری رُشدکرده و ارتقاءیافته‏اند و بیش‏ازپیش تیشِه‏به مصوّبات قانونی می‏زنند. اینها همان دشمنان واقعی و داخلیند که بنظرمن، دشمنان خارجی با اتّکاء بر عملکرد ایشان، موفّق‏شده و می‏شوند.

این دولت که خوبه، ده‏تا دولتِ دیگه هَم که بَرروی‏کار بیاید و برَوَد، تازمانیکه این فاسِدان، در رَده‏های مدیریّت میانی و حتّی پائین هستند، نمی‏تواند کار بزرگی را باموفّقیّت انجام‏دهد. تا اونجائیکه می‏دانم، برخی دانِه‏دُرشت‏ها را به قوّۀ قضائیّه معرّفی‏کرده‏اند ولی مسئله بمراتب بَدتر از اینها است. آنچه که ما می‏بینیم، فسادی است که در دانه‏ریزها بصورت گسترده، در بُرهِه‏های زمانی پیشین گسترده‏شده و اینک نیز درهَرفرصتی، مقتدرتر و مُحکم‏ترمی‏شوند. تازمانیکه مردم نیاموزند که هرچیزی را باید به مراجع نظارتی اطّلاع‏دهند، و تازمانیکه مراجعِ قانونی و نظارتی نیاموزند که به‏هَر گزارشی باید به‏دیدۀ یک منبع‏اطّلاعاتی مهمّ و مؤثّر نگاه‏کنند، همین آش و همین کاسه خواهدبود.

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

يادگار 21/04/1389

- قدر «آب»

هنگامیکه در سختی‏ها قرارمی‏گیرم، هنگامیکه می‏بینم بین افراد جاهل محاصره‏شده‏ام، هنگامیکه شکنجۀ همنشینی با دورنگی‏ها و خرافه‏پرستان را ‏تحمّل‏می‏کنم، به‏ناگاه به‏یاد «آب» می‏اُفتم. درهر خلوتی یاد و خاطرۀ «آب» وجودم را مَملو از عِشق و تأثّرمی‏کند. اَشک درچشمانم حَلقِه‏می‏زند. بیادمی‏آورم که «آب»، آن موجود پاک و ذلال، آن عزیز لطیف، باوجودخودش نوشته‏است: «فقط خدا» آری او نه به اسلام، نه به مسیحیّت و نه به هیچ دین و آئین دیگری اِشاره‏نکرده‏است بلکه سَرمنشأ همۀ آنها را در یک عبارت کوتاه با چهره‏ای خندان حکّاکی‏کرده‏است.

در زیر آب، برروی آب، به‏یاد «آب» گریه‏می‏کنم ولی نمی‏گذارم کسی صدای هِق‏هِقم را بشنود. فقط «آب» و «خدای آب» می‏دانند که در سرزمین سَبز دِلم چه‏می‏گذرد؟ نمی‏دانم آیا اینک لیاقتِ وصال «آب» را کسب‏کرده‏ام یا نه. سختی‏ها و جدائی‏ها، ارزش او را صدچندان بیش‏از گذشته برایم نمایان‏کرده‏است. شاید این‏ها همان آموزش‏هائی است که در زمان‏های غیبتِ صُغری و کبری باید به‏نوعی انسان‏ها، تجربه‏می‏کردند تا شایستگی ظهور آخرین حجّت خدا را کسب‏نمایند. من نیز در غیبت صُغری و کبرای آن عزیز مانده‏ام که آیا قدر «آب» را دریافته‏ام و یا اینکه هنوز هم باید....

- حرکت در زمان

دستمایۀ بسیاری از فیلم‏های تخیّلی، زمان، ماشین زمان و حرکت در زمان است. ولی درپایان فیلم، هرچند ذهن بیننده تأثیراتی هرچند محدود پذیرفته‏است ولی تقریباً همه‏چیز را فراموش‏می‏کند و به نوعی حالت روزمَرگی بَرمی‏گردد.

باخودم اندیشیدم که سفرکردن در زمان آنگونه که در فیلم‏ها به‏تصویرکشیده‏می‏شود، نیست ولی نه‏تنها مقولۀ تکرار در آن وجوددارد بلکه به‏اِقتضای ویژگی تِکرار، به‏نوعی، «سفر» نیز درآن می‏توان پرداخت. دَرکش به‏کمی دقّت نیازداره. باید اساس خلقت و خدائی که من و تو را آفریده درذهن مجسّم‏کنی. خدائی که در هیچ قالبی محدودنمی‏شود. خدائی که حتّی زمان هم برایش یک محدودیّت نیست و اگر مفهوم جداگانه و متنزعی را بعنوان «زمان» قائل‏باشیم، بازهم آفریدۀ همان خدا است. خدائی‏که هیچ‏چیز را عَبَث و بیهوده انجام‏نمی‏دهد و انسان، بهشت و جهنّم را هم به بطالَت نساخته‏است. چگونه می‏توان درذهن، بهشتی را متصوّرشد که شایستگان در آن به خور و خواب و شهوَت، تااَبَد مشغول‏باشند و هیچ هَدَفی جز آن را دنبال‏نکنند؟! ازسوی دیگر چگونه می‏توان وعدۀ خداوند نسبت به وجود بهشت و جهنّم را اِنکارکرد؟ درواقع بهشت وجوددارد ولی بطالت و بیهودگیی درکار نیست بلکه این تفسیر ما از زمان است که ما را به این اشتباه‏انداخته‏است.

یک مثال ساده‏تر: هنگاميکه بَرسَر قبری حاضرمی‏شویم، می‏دانیم که دیگر او جسماً زنده‏‏نیست بلکه روحی است نامحدود که به زمان و مکان محدودنمی‏شود. او چندی پیش مثل من و تو در «زمان» محدود بود ولی حالا می‏دانیم که فارغ از این محدودیّت است. بااینحال با او از دل صحبت‏می‏کنیم و برایش دعامی‏کنیم. می‏دانیم که او ما را «در این زمان» می‏بیند امّا درعین‏حال او را فارغ از «محدودیّت زمان» می‏دانیم! به‏راستی که ما به‏چه‏راحتی از قلب خودمان دورافتاده‏ایم. حسّی را که قلب دارد، به ذهن واردنمی‏کنیم.

- زمان در بَرزخ

حالا فکرمی‏کنی توی عالمِ‏بَرزخ چه‏روی‏می‏دهد؟ تکرار. آره؛ تکرار. اونجا هرکار خوبی که انجام‏داده‏ایم، به‏شکل‏های متفاوت برایمان مجسّم‏می‏کنند. درواقع این خودمانیم که آن رویداد نیکو را مجدّداً و مجدّداً برای خود تکرارمی‏کنیم. البتّه نه درشکل اوّل آن، بلکه درقالب‏های دیگر، امّا با همان عُصاره. بَرعَکسَش هم درست و البتّه بسیار دردناک است. یعنی فرصت‏هائی را که ازدست‏داده‏ایم، و می‏توانستیم ازدست‏ندهیم، مکرّراً برایمان در شکل‏های مختلف امّا باهمان مضمون تکرارمی‏شوند. درست مثل یک خواب تکراری. بعضی‏ها این تجربه را داشته‏اند. مثل هنگامیکه باید کار مهمّی را با دقّت انجام‏دهیم که دشواری‏های اجتماعی خاصّی دارد و از نحوۀ انجام آن و مشکلات و تنش‏های اجتماعیی که درپیش است، هَراس داریم. شبِ‏قبل، اگر بتوانیم کمی بخوابیم، دائماً خواب‏های آشفته‏خواهیم‏دید. آن خواب‏های آشفته نیز نوعی تکرار بَرزخی هستند. پس می‏بینی که در این دنیا هم، بَرزخ را تجربه‏کرده‏ایم.

- تکرار تاریخ

امّا هیچ به‏این موضوع فکرکرده‏ای که تمام وقایع تکاندهندۀ تاریخ بشریّت، بارها تکرارشده‏است؟ همان واقعۀ کربلا یا آن جریان جانشینی سه‏خلیفۀ اوّل بعد از رسول‏اکرم(ص) و حتّی زمان به‏شهادت رسیدن امام‏علی(ع) که برخی، وقتی‏شنیدند که امیرمؤمنان در مِحرابِ نماز صبح ضربَت‏خوردند و با شمشیر فرقشان شکافت، باوقاحت پرسیدند: مگر علی نمازهم می‏خوانده؟!

خوب به آن زمان، به طلحِه و زبیر، به مردمی که هرلحظه به‏سوئی می‏رفتند، نگاه‏کن. خودت را درمیان آنها خواهی‏یافت. برو کوفه. می‏شنوی که امام‏حسین(ع) در دشت کربلا زمین‏گیرشده‏است و سپاه سیصدهزارنفری نیز در راه کوفه است. لشکری غیرواقعی که فقط با بزرگنمائی و شایعه‏سازی حاکم کوفه، که اینک ازطرف امیرمؤمنان یا همان خلیفۀ وقت منصوب‏شده، ساخته‏شده‏است. حکم خلیفه برای جنگ با یک گروه اندک در یک دشت! کسیکه دشمن حکومتِ وقت تلقّی‏شده‏است. درآن هیاهو کدام‏راه را برمی‏گزینی؟ علیه او و یا مثل حُرّ به‏او می‏پیوندی؟ آن‏زمان چه‏شد که آنهمه جمعیّتِ تا بُنِ‏دندان مُسلّح به‏جنگِ فقط هفتاد و دو نفر رفتند و بعد از آنهم بازمانده‏هایشان را با ذلالت به اسارت‏کشیدند و جشن‏گرفتند؟ چرا امروز که تقریباً همه‏چیز روشن‏شده‏است، خیلی حقّ‏به‏جانب قیافه‏می‏گیری و می‏گوئی: اگر آن‏زمان، در آن‏مکان بودی حتماً به امام می‏پیوستی! نه عزیزم؛ اگر خوب نگاه‏کنی، خودت را درمیان سپاهیان یزید می‏بینی. درست همانگونه که قدرتِ حاکم، آنها را اِغفال‏کرد، تو نیز همانگونه فریب‏می‏خوردی و اگر هم بعداً دچار ندامت می‏شدی، چیزی جز آن‏کاری که نادمان انجام‏دادند، انجام‏نمی‏دهی.

این موضوع بازهم تکرارشد. بارها و بارها. قیام جنگل با اون میرزاکوچکخان جنگلی. روس‏ها به سرزمین‏های شمالی تاخته‏بودند و فجایع وحشتناکی رُخ‏داده‏بود. دقیقاً تعویضِ‏نژاد درحال رُخ‏دادن بود! سپاهیان روس، به هرگونه تجاوزی دست‏زده‏بودند. مردم مظلومِ شمال نیز در گروه‏های کوچک روستائی و بصورت شکننده، ابداً یارای مقابله با آن شهوت‏پرستان کثیف را نداشتند باچشم‏های خودشان، شاهد نابودی هرآنچه‏داشتند بودند. آخر جریان چه‏شد؟ همه می‏گویند انگلیس و روسیّه تدبیرکردند و رضاخان قائِلِۀ جنگل را تمام‏کرد و میرزاکوچکخان را نیز شهیدکردند. ولی حقیقت این‏است که سپاه قزّاق ایران که عموماً ایرانی بودند، نهضتِ جنگل را پایان‏بخشیدند. حتّی سَر میرزا را یک ایرانی ازتن‏جداکرد!

همانموقع مردم تهران درچه‏حالی بودند؟ حتّی روحانیون در اقصی‏نقاط همین ایران و بلاد اسلامی چه حکم و فتوائی صادرکردند؟ مگر خود میرزاکوچکخان یک روحانی نبود؟ می‏بینی؟! بازهم همان واقعه رُخ‏داد و خود مردم کوفه درلباس قزّاق‏های ایران، ظاهرشدند.

جریان نهضت ملّی نیز همچنان است. دکترمصدّق و شیخ‏فضل‏الله‏نوری و سایر سَرداران همه یکسو، شعبان بی‏مُخ و کوفیان دیگر نیز ازسوی دیگر ولی نکتۀ مهمّ همان مردم است. آنها چه‏کردند؟

درجنگ‏های صلیبی و قبل از آن یعنی زمان سیترۀ کلیسای ظالم برکلّ امور مردم چه؟ آن‏زمان کلیسا باچه وسیله و توسّط چه‏کسانی حکمرانی می‏کرد؟ توسّط همان مردم. اصلاً همان مردم می‏خواستند که اینگونه ذلّت‏بار زندگی‏کنند و جنگ‏های صلیبی باعث‏شد بیدارشوند و کاری بکنند.

پس جریان کوفیان همیشه وجودداشته‏است. درهمین جنگ ایران و عراق، رزمنده‏هائی که در میادین جنگ به‏خاک و خون کشیده‏می‏شدند را به‏یادمی‏آوری؟ همان موقع نیز بخاطرداری که در آنسوی دنیا چه‏خبرها که نبود؟ درصِربستان چه‏می‏گذشت؟ آره، همون صِربستانی که بعدها آنگونه مورد تهاجم قرارگرفت و شاهد بدترین تجاوزات و نسل‏کشی‏ها بود.

اینها همه شواهدی بر تکرار تاریخ یا همان تکرار زمان هستند. اینها در عالم بَرزخ رُخ‏نداده‏اند. در همین دنیا واقع‏شده‏اند. ولی ما نمی‏فهمیم! نمی‏فهمیم! نمی‏فهمیم! آره عزیزم؛ این دنیا هم نوعی بَرزخ است. دنیایی که بعد از به‏دنیاآمدنِ ما شروع‏شده‏است.

- مفهوم عشق

به‏نظرِمن عشق بزرگترین کارزار زندگی‏است. انسانیکه عاشق‏باشد، اینچنین دُچار خطانمی‏شود. عشق واقعی، با عشق آتشین فرق‏می‏کند. عشق واقعی، چشم‏ها را نمی‏بندد بلکه آنها را می‏گشاید. واقعیّت‏ها را آنگونه که هستند درپیش‏رویمان نشان‏می‏دهد. عاشقِ واقعی دُچار لرزش نمی‏شود. خرافِه‏زده‏نمی‏شود. آنگونه که در صَدراسلام، واقعۀ کربلا، نهضتِ جنگل، نهضتِ ملّی و غیره رُخ‏داد، منحرف‏نمی‏شود. عشق واقعی مثل یک نور است که راه را همواره روشن‏نگاه‏می‏دارد. آخرچگونه‏می‏توان قبول‏کرد که یک انسان عاشق، سَرببُرَد، آنهم سَر یک روحانی همچون میرزاکوچکخان! آخر چگونه می‏توان باورکرد که یک انسان عاشق بتواند نوۀ پیامبر، یعنی حجّتِ خدا برروی زمین را در صحرای کربلا سَرببُرّد؟ آخر چگونه می‏توان باورکرد که یک انسان عاشق، یک مبارز و یک شیخ را بَرسَرِ دار بَرَد؟ چگونه می‏توان تصوّرکرد که یک عاشق مُخلص که اَشرفِ مخلوقات است و همه را نیز اَشرَفِ مخلوقات می‏داند، در گوشهایش پنبه‏کند تا سخن حقّ‏نشنود؟ همانگونه که در صدر اسلام اینچنین می‏کردند تا کلام خدا را نشنوند. یک عاشق هرگز اجازۀ پایمال‏شدن حقّ مردم را نمی‏دهد و همواره و درهمه‏حال دستگیر زمین‏خوردگان است. آنانکه دست‏به سازماندهی مافیاهای موادّ مخدّر می‏زنند، آنانکه تِراست‏های بزرگ اقتصادی اِنحِصارطلب درست‏می‏کنند، آنها که درپَس کازینوها و قاچاق انسان، پولشوئی و معاملات بزرگ اسلحه راه‏می‏اندازند، عاشق نیستند و این چندصَباح زندگی که درواقع فقط یک تکرار کوتاه است را به ضرری ابدی و تکراری جاودانه فروخته‏اند.

درشکل کوچکش هم، استفاده‏های غیرمجاز ازبیت‏المال، دستکاری‏کردن مناقصه‏ها و معاملات، ریاست‏طلبی‏ها و بسیاری از کارهای منافقانه و جانمازآب‏کشیدن‏ها نیز همینگونه‏است.

- تجارت موادّ مخدّر

درفیلم «تاراج» دیدیم که حکومتِ وقت چگونه بصورت ضربَتی «تریاک» را جمع‏آوری کرد ولی درپَس آن تجارت پُرسودتری یعنی «هروئین» را شروع‏کرد. امروز نیز باردیگر شاهد همانیم. اخبار تلویزیون می‏گوید: «تریاک» چندبرابر گران‏شده‏است ولی «شیشه» چندبرابر ارزان! آیا بازهم تکرار تاریخ نیست؟ اینبار چه‏می‏کنی؟