۱۳۸۶ فروردین ۳, جمعه

يادگار 28/12/1385

- ازپادرآمدن

داشتم خوب می شدم و سَرِ پا بودم که دوباره مریض شدم. اِنگار قرارنیست خوب بشم. مثلِ اینکه بدجوری توانم را ازدست داده ام. شاید بخاطرِ.... باشه. خلاصه یکی دو روز دوباره افتادم. امّا دوباره بحمدالله بلندشدم. آخه خونه تکونی داشتیم و باید هرجورشده بود کارمی کردم. البتّه آخرِ سالی هم در محیطِ کار، بدجوری گرفتارشده بودم. اِنگار همۀ کارها را گذاشته اند برای دقیقۀ نود. اِشکالی نداره، عادتشون است. من که دیگه به این ناهنجاریها عادت کرده ام!

- طلاق!

چند شبِ پیش داشتم بصورتِ اتّفاقی برنامۀ «هزار راهِ نرفته» را نگاه می کردم. راستش را بخواهی، همون موقعی بود که دوباره از بیماری افتاده بودم و نای حرکت کردن نداشتم. برنامۀ عجیبی بود؛ افرادی را که طلاق گرفته بودند و یا درحال جداشدن بودن را دورِ هم جمع کرده بودند امّا افراد بگونه ای انتخاب شده بودند که ازنظرِ روحیّه درسطحِ بسیار بالایی بودند و افراد بسیار موفّقی شده بودند. خیلی جالب بود امّا باورش برام دشوار بود. می دونی چرا؟ آخه اونها با روحیّۀ بالا و قاطعانه از اینکه بعد از طلاق تونسته بودند راهِ صحیح را انتخاب کنند و پیشرفتهای جدّیی در زندگیشون بدست بیارن، به خودشون می بالیدند. برای زندگیِ بعدی کاملاً آماده بودند و می دونستند که دیگه چکار باید بکنند تا دوباره شکست نخورند. حتّی سراغ زوجهایی رفت که هردو یعنی زن و شوهر برای بارِ دوّم بود که تشکیلِ زندگیِ مشترک داده بودند و حتّی با داشتنِ فرزندانی از همسرانِ سابقشون، عاشقوار، به زندگی فوق العادّه و موفّقی دست یافته بودند. روانشناسان و کارشناسان هم تحلیلهای منطقیی ارائه می داند و علّتِ موفّقیّتِ اونها را در زندگیهای دوّمشون را توضیح می دادند. درواقع حکایت این بود که اونها دیگه اشتباهاتِ زندگیهای قبلیشون را تکرارنخواهندکرد و بهمین دلیل موفّقیّت در زندگیهای جدیدشون تضمین شده است. بعضیهاشون خیلی خوب تونسته بودند بعد از جداشدن، ادامۀ تحصیلات بدن و کلّی پیشرفتهای دیگه! یک کمی باخودم فکرکردم. نگاهی به دور و برم انداختم. تقریباً تمامِ مواردِ طلاقی که توی اطرافم بود را بیادآوردم. خصوصاً بینِ همکارام که خیلی هم زیادشده و ازدواجِ مجدد هم بکرّات رخ داده. دیدم همّشون به زندگیهای بسیار موفّقی دست یافته اند. همّشون توی زندگیِ جدیدشون پیشرفت کرده اند. توی فامیل، دوست و همکاران، همه جا همینطور بوده امّا بااینکه به عینه داشتم اینها را می دیدم و به اصطلاح لمس می کردم، نتونستم باور کنم. یکجای کار می لنگید! آره، یک چیزی نادیده گرفته شده بود و همون باعث می شد که نتونم این واقعیّتهای آشکار را قبول کنم. این سؤال بدجوری ذهنم را مشغول کرده که: آخه کسی که توی یک جهنّمِ کامل و تمام عیار گیرکرده و با طلاق موفّق میشه از اون جهنّم فرارکنه، چطوری حاضرمیشه کاری را که ممکنه بازهم به یک جهنّمِ مشابهِ دیگه ختم بشه، انجام می ده؟! از کجا معلوم؟ شاید توی این یکی زندگیِ مشترک هم دوباره به یک جهنّمِ دیگه برخورد بکنه؟ اصلاً مگه آدمها چقدر باهم متفاوت می تونند باشند؟ مگه چندتا «آن یافت می نشود» وجودداره؟ مهمتر اینکه: این چجور موفّقیّتی است که صرفاً بخاطر اینکه اون جهنّمِ قبلی بپا نَشه، دائماً مواظبِ رفتارِ خودشون هستند؟ پس عشقِ پاک و تمام عیار چی میشه؟ آیا تفاهم و توافق کامل و رفاقت واقعی جاش را به حرکات و رفتارِ محافظه کارانه و ناشی از ترس داده؟ من که نمی تونم با این سؤالات کناربیام. راستش را بخواهی، چند روز قبلترش، یکی از محبوبین خدا داشت درهمین موارد توی یک خلوتِ استثنائی برام حرف می زد و نتایجی شبیه آنچه که در اون برنامه دیدم را، روزها قبل از اون برام توضیح داد و حتّی از تجربیّاتِ موفّقِ خودش برام می گفت. می دونم که در پسِ همۀ اینها حکمتهایی نهفته است و قراراست چیزهایی را بیاموزم که شاید بتونم عَن قریب به مؤمنی کمک کنم امّا حقیقتش را بخواهی هنوز نتونستم هضمش کنم. آخه چجور ی میشه؟ مگه آدمها چقدر باهم تفاوت دارند؟

هیچ نظری موجود نیست: