۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 01/02/1385

- ماه و زمين

امروز صبح توي زمين ورزش خيلي زودتر از ديگران حاضرشده بودم. توي راه هم حسابي با خداي خودم راز و نياز كرده بودم و حتّي خيلي خودموني لب به گلايه بازكرده بودم. خُب آخه خداي من هست و هرجور بخوام مي تونم باهاش حرف بزنم! بهرحال صبح خيلي زود، يعني خيلي خيلي زودتر از بقيه، توي زمين حاضربودم. راه مي رفتم و به همه جا، مخصوصاً آسمون نگاه مي كردم. ناگهان چشمم به نيمرخِ ماه افتاد كه گويي آب، بازم شيطوني كرده و از پشت يه ديوار داره يواشكي به من نگاه مي كنه. آخه نيمرخش معلوم بود. يه لبخند زيبا هم روي لبش بود. به زيبايي هميشه اش. به فكر يك راز افتادم: ماه به دور زمين نمي چرخه بلكه اين زمين است كه دستهاي ماه را گرفته و داره دورِ خودش مي چرخونه و ماه هم كه توسّطِ عاشقش يعني زمين داره مي چرخه، بلند بلند مي خنده و به چشمهاي اون، چشم دوخته. خيلي قشنگه.

- نماز آيات

همه مي دونيم كه در زمان وقوعِ كسوف يا خسوف بايد نماز آيات بجابياريم. آيات يعني نشانه ها. يعني نشانه هاي خداوند. ببين: وقتي ماه و زمين و خورشيد در يك راستا و درست برروي يك خطِّ راست قرارمي گيرند، خسوف يا كسوف رخ ميده. امّا مگه زمين دستانِ لطيفِ ماه را دردست نگرفته و بدورِ خودش داره مي چرخونه؟ خب پس بايد وقتيكه ماه جلو آفتابِ عالم تاب را مي گيره و باعث ميشه تا همه چيز و همه جا و حتّي خود ماه ناپديدبشه، درواقع باعث شده كه اون نشانه هاي بزرگِ الهي نيز ناپديد بشن. يعني همون عشق بازي ماه و زمين. پس چرا ما نمازِ آيات بجا مياريم؟ جوابش اينه كه: درواقع اونوقت هست كه نشانۀ اَعظمِ خالقِ هستي، يعني عشق نشون داده ميشه. معنيش اينه كه: عشق برتر از هر نوري هست. حتّي همون نوري كه از خورشيد مي تابه. من مطمئنّم كه ماهِ زيبا، همونطور كه با لبهايي خندان، چشم در چشمِ زمين دوخته، وقتيكه همه جا تاريك ميشه بازهم چشم از چشمهاي عاشقش برنمي داره. اونا هردو حتّي توي تاريكي هم، همديگه را مي بينند چون عشق بزرگترين منبعِ نور است.

- شُكر

وقتي به اينهمه نعمتي كه خداوند بهم داده مي انديشم، نمي دونم چجوري ميشه شاكرِش بود؟ توانائيهايي كه در وجودم است مثلِ هر انسانِ ديگري، منحصربفرد است. وقتي پاي صحبتِ آدمهاي ديگه بنشينيم و بهشون خيلي نزديك بشيم، مي فهميم كه اونها هم توانائيهاي منحصربفردي دارند. اينهمه شاهكارِ خلقت را چجوري ميشه تصوّركرد. دستِ كم درموردِ خودم بايد شكرگذارش باشم، امّا با چه زباني و چطوري؟

- بازم همون داستان

اي خدا؛ آخه چرا هميشه من بايد توي اين داستانها قراربگيرم؟ بازم همون مشورتهاي جانسوزِ هميشگي. اَلَكي اَلَكي ميشم مَحرَمِ اَسرارِ اينو اون. آخه من كه رفته ام و يك گوشۀ اين جهانِ بزرگي هستي را بي سَر و صدا اختياركرده ام و كاري بكارِ كسي ندارم. پس چطور اونها پيدام مي كنند؟ اونم براي مسائلي تا اين حدّ مهمّ. آخه مگه من كي هستم؟ چيزي بلد نيستم. اين موضوع صِرفاً در محلّ كار و زندگيم پيش نمياد بلكه بطرزِ شگفت انگيزي بچّه هاي دانشگاهم هم ميان پيشم و سؤالاتي مي پرسند كه معلومه تا حالا امكانِ پرسيدنش از ديگري را نداشته اند. شايد علّت اصليش اين بوده كه كسي را كه بتونند آنقدر بهش اعتمادكنند تا مبادا درحينِ مشاوره اونها را مسخره نكنه و يا اينكه موضوعاتِ حسّاسِ زندگيشون را جاي ديگه اي بروزنَدِه، پيدانكرده اند! امّا آخه منو ازكجا پيدا مي كنند؟ من كه اصلاً وقتِ اضافي ندارم و اگه بتونم براي حضور دركلاسها حاضربشم، كلام را بالا مي اندازم. ازنظرِ سنّي هم كه خيلي از اونها بزرگترم و باهاشون نمي تونستم آنچنان رابطۀ دوستانه اي برقراركنم كه بخوان اَسرارِ زندگيشون را بامن درميان بزارن. پس چطوري به من اِعتمادمي كنند؟ تازه، وقتي موردِ سؤال قرارمي گيرم، اوّلش خيلي سعي مي كنم تا از زيرِ پاسخش دَربرَم ولي دستِ آخر گيرمي افتم. مجبور ميشم تا براشون از حقيقتِ عشق بگم. از رازِ موفّقيت در زندگي. هميشه و در همه حال و در تمامِ مدّتي كه مجبورميشم براشون صحبت كنم، فقط و فقط آب، آره، همون آبِ طاهرِ زلالِ شفّاف پيشِ رويم قرارداره. اگه خوبيي را بخوام تعريف كنم، صداقتي را مثال بزنم و يا پيروز بيرون آمدن از بوتۀ آزمايش را بيان كنم، فقط و فقط از آب براشون مي گم. اگه بتونم ماه را ببينم، يه نگاهي بهش مي كنم و با دلي مَملو از احساس بهشون حرف مي زنم. دستِ آخر هم قسمَم مي دن تا سرِّ دلشون را براي كسي بازگو نكنم. منم مثلِ هميشه....

- واگير

كي ميگه كه بيماريهاي رواني واگيرندارند. من كه اينجوري فكرنمي كنم. كسانيكه به سختي بايد از بيمارانِ رواني مراقبت كنند، غالباً از نزديكان اويند. اونها گاهاً سختيهاي طاقت فرسايي را متحمّل مي شن كه كمتركسي از اين موضوع خبر دارد. همين فشار شديدِ ناشي از سختيهاي پرستاري كردن از اون بيماران، كم كم باعث ميشه تا اطرافيان هم از تعادلِ رواني خارج بشن. حتّي ممكنه درميانِ صحبتهاشون مكرّراً بشنوي: ن«َكنِه منم دارم ديوونه مي شم!» خدا بهشون صبربده. از خدا مي خوام تا تمامِ اينجور مريضها را شفاي عاجل عنايت بفرمايد.

هیچ نظری موجود نیست: