۱۳۸۵ اسفند ۶, یکشنبه

يادگار 21/02/1384

- هردو

خدايا چگونه مي توانم سپاست را بجاي آورم؟ تو به من آموختي كه چگونه مي توانم در عين جواني، پيري را نيز درك كنم. درعين مرد بودن، زن بودن را بفهمم. در عين مرئوس بودن، رئيس بودن را تجربه كنم و در عين وصال، فذاغ را ببينم.

- بازم فاجعه

دوستي دارم كه پسر خوبي است. اصلاً اهل كار بد نيست. او به دختري علاقه مند است و هردو قرارِ ازدواج داشتند. هيچ شكي برايشان وجودنداشت كه ازدواج خواهندكرد. من مي ديدم كه دوستم چه تلاشي براي مهيا ساختن زندگي آينده اش و تضمين خوشبختي او كه همه چيزش شده بود مي كرد؛ صادقانه. مشكلات اجتماعي خصوصاً مخالفت شديد والدينش را تحمّل مي كرد تا روزي فرجي شود. دل به خدا داده بودند و به او امّيد بسته بودند تا اينكه يكروز صبح، همه چيز بهم ريخت. همان داستان هميشگي و دردناك. دخترك ازترس تلف شدن زمان و ازدست دادن آينده اش اونو نابودكرد. آيا ارزشش را داشت؟ چرا خدا را فراموش كرد؟ چگونه تونست اصالت عشق را ناديده بگيره؟ حالا اين پسرِ پاك چه بايد بكنه؟ من سرش را درآغوش گرفتم تا گريه اش آرام شود! دلداريش دادم امّا اثرِ چنداني نداشت. دردش را مي فهميدم. ميشه گفت محرم اصرارش شده بودم. چيزي را كه نمي تونست به نزديكترين افراد زندگيش بگه را به من گفته بود ولي من نمي تونستم كاري براش بكنم. حتّي ديروز به دلم افتاده بود كه اتّفاقي براش پيش مياد و بهش گفتم. حتّي بهش راهكاري را هم اشارتاً گفته بودم امّا ديگر ديرشده بود. نمي دونم اون دختر چگونه مي خواد زندگيشو ادامه بده. چجوري مي تونه خودش را توي آينه ببينه و شرمنده نشه. اگر خودش را در آينه ديد و شرمنده نشد، معنيش اينه كه خودش را به دست شيطانِ وجودش سپرده و مي خواد اداي بي خيالها را دربياره. اونوقت ديگه كار سخت تر و سخت تر ميشه و اراده اي بس قويتر براي جبران كرده بدش لازم خواهدداشت. ايماني بس فراتر از هر وقت ديگر. من فقط مي تونم براشون دعا كنم چون شاهد عشق پاك دوستم بودم. او كوچكترين كار خطايي نمي كرد. و حالا؟ شايد دخترك بتونه كرده اش كه شكستن قلب يك انسان بود را جبران كنه ولي هرچه ديرتر، سخت تر. خدايا كمكشون كن تا بفهمند معجزه عشق مي تونه همه مشكلات را درپناه تو حلّ كنه و مشكلشون را حلّ كن.

هیچ نظری موجود نیست: