۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 31/02/1384

- معرفت

برگِ درختانِ سبز، هر ورقش دفتري ست، معرفتِ كردگار

- نخودسياه

يه وقتهايي بعضيها مي خوان يكجورايي از شرّت راحت بشن پس تو رو مي فرستند دنبالِ نخودسياه. امّا بعضي وقتهاي ديگه نخودش سياهِ سياه نيست بلكه همين نخودهاي معموليه فقط آنچنان تعدادِ زيادي ازت مي خوان كه حالا حالاها بايد براي تحصيلِ مطلوبِ اونها مشغول باشي.

گاهي اوقات، ماهها ميشه كه مي خوان يكجورايي تو رو دوربندازن و تو هم توي دنياي ساده خودت اصلاً متوجّه داستان نمي شي. اونوقت به يك بهانه هايي متوصّل مي شن. حتّي ظاهرش خيرخواهي است و پيشرفتِ آينده و اينجور شعارها امّا اگه مؤثّر واقع نشد، از شيوه هاي سخت تري وارد مي شن.

اصلاً ارزشش را داشت؟ من كه مي گم: آره. ارزشش را داشت امّا پيشِ خدا.

- امتحاناتِ كامپيوتر

ديروز دوتا امتحانِ ميان ترم داشتم. دوّميش دشوارتر بود. مطمئنّم خيليها از عهده اش برنيامدند. امّا براي من خيلي راحت بود چون برنامه نويسي بود. سخت بود و اينو قبول دارم امّا از عهده اش برآمدم. ولي اصلاً خوشحال نيستم. برام يكجور بازي تكراري پيشرفته محسوب ميشه. آخه من مي تونم مثل همه برنامه نويسهاي ديگه، تقريباً روي هر برنامه اي مايه بگذارم و كارهايي انجام بدم امّا اگه هدف نداشته باشه، كيف نمي ده. تمام اينجور سؤالاتِ سخت و دشوار را در طي ساليان طولاني در شرايطِ واقعي طي كرده ام البتّه بدون استاد و زيرِ بارِ كاري. اونوقتها بيشتر اِرضاء مي شدم امّا حالا ... . نمي دونم چكاركنم چون فكرمي كنم هر انساني توانائيهايي داره و در بعضي رشته ها مي تونه موفّقتر باشه و اين درسته كه من در عالم كامپيوتر بسيار موفّق بوده ام امّا يكجور حسّ بهم ميگه كه رشته واقعي و متناسب تو يك چيزِ ديگه هست و چون متوجّهش نمي شي، موقّتاً اين عالم يعني عالمِ كامپيوتر داره نقش جانشينش را بازي مي كنه.

- تكرار

نمي دونم چكاركنم. دوباره همه چيز را بصورتِ تكراري مي بينم. گويي بسياري از رويدادهاي كليدي براي بارِ چندم هست كه داره رخ مي ده. حتّي مي تونم روندشون را اعلام كنم و اين پيشگويي نيست چون تصوّر مي كنم كه دفعه دوّم است كه اين شرايط رخ مي ده. چيزي مثلِ بيادآوردن است. چندين بار سعي كرده ام به خودم بقبولانم كه اينها ناشي از حدس و گمانه زني قريب به واقعيت من درمورد دنياي پيراموني و رويه ها است ولي آخرش يك چيزايي جوردرنمياد. نمي دونم چرا ولي يك حسّ غريب بهم ميگه اينها نمي تونند ناشي از پيشبيني ها يا شباهتها باشند. دوباره سعي خواهم كرد تا اينجوري فكركنم امّا خيلي سخته. حتّي مدّتها و ماهها است كه راديو پخشِ ماشينم را روشن نكرده ام تا حالاتِ قبلي بهم دست نده و قبل از گوينده راديو حرفهاشو بزبان نيارم امّا ... . اي بابا؛ بي خيال. شايد يكجور عارضه مختصرِ رواني باشه؛ جدّي نگيرش.

- بازم پيشنهاد

يكبارِ ديگه ازطرفِ استادهام پيشنهادِ همكاري باهام شد ولي من خيلي سريع و صريح ردّ كردم. نمي تونم با كسي كاركنم. دنياي من با اونها متفاوت است. نمي خوام اِستيلِ كاري اونها را به خودم بگيرم. مي خوام اون شيوه هاي عجيب و غريب و ميانبري ولي اصولي ترِ خودم را دنبال كنم. من نه تنها اينجوريم بلكه با اينجور جونورها بيشتر حال مي كنم. مي گن:

كبوتر با كبوتر، باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

هیچ نظری موجود نیست: