۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 4/12/1384

- گريه ي آب

امروز سحر پس از صرفِ سحري، داشتم تا زمان نماز صبح با قرآن سفرمي كردم. بناگاه فكري بَروجودم غلبه كرد: آب گريسته است. آره حتماً گريسته است. بعد رفتم سراغ تلفن همراهم و روشنش كردم چون احساس مي كردم بايد خبري باشد. متوجّه شدم يك پيام كوتاه برايم آمده است. شعر جالبي بود كه يكي از آشنايان برايم فرستاده بود:

اي جويبار جاري، زين سايه برگ مگريز كين گونه فرصت از كف دادن بي شمارن

نمي دونم چه ارتباطي بين اين دو قضيه وجودداره ولي چرا هردو در يك زمان بايد...؟

هیچ نظری موجود نیست: