۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 4/3/1384

- تغييرات

ديشب تا ديروقت داشتم همين سايت را دستكاري مي كردم. شايد چندبار يادگارِ ديروز را بازنويسي و برّرسي كردم و تغييردادم.

- گل

نوعي گل رز هست كه تأثير عجيبي روي من مي گذارد. قرمز است امّا نه قرمز گلي. كمي به سمت نارنجي مايل است. رنگ بسيار زيبا دارد و شاداب است. نگاهش كه مي كنم خاطره اي بسرعت در ذهنم نقش مي بندد. قرآن و يك چهره متبسّمِ مهربان. ديگه سعي نمي كنم از ذهنم دورش كنم بلكه بهش لبخندي مي زنم و گل را بو مي كنم و مي روم. تقريباً هر روز صبح چون باغچه خونمون پر از گلهاي مختلف ازجمله همين گل زيباي لطيفِ خاطره انگيز است.

- گلِ عشق

ديروز توي مأموريت بوديم كه همون گل را در شهر ديگري ديدم. راننده اي در كنارم ايستاده بود و متوجّه حالتِ خاصّ من نسبت به آن گل شد. او جمله زيبايي را داشت بياد مي آورد كه دست و پاشكسته به من گفت. مفهومش خيلي قشنگ بود و قرارشد اصلش را پيدا كند و برايم بياورد. ظاهراً به اين مضمون بوده است:

اگر گلي را برروي زمين و زير پاهايت لِه كني، پژمرده و خراب مي شود ولي بويش را ازدست نمي دهد؛ تو گلِ غرور من را زير پاهايت لِه كردي ولي عشقم ازبين نرفت.

خيلي قشنگه مگه نه؟

- ماه

آخرين سطوري از يادگارِ ديشب را كه داشتم بازنويسي مي كردم به ماه تخصيص داشت. هنگامي كه داشتم مي رفتم و سوارِ ماشين شدم، قرصِ كاملِ ماه جلوم ظاهرشد. عجيب بود چون بشكلِ خاصّي دائماً جلوم ظاهرمي شد و مي خواست چيزي بهم بفهمونه.

من توي قرصِ كاملِ ماه تصويري مي بينم. همون تصويري كه با ديدنِ آن رنگِ گلِ رز مي بينم. بهش لبخند زدم و مقاومت نكردم امّا به راهم ادامه دادم. حالا هم توي فكرشم و شايد حتّي توي خواب چون احساسِ عجيبي دارم؛ گويي اصلاً نخوابيده ام و خسته ام.

- سرمه

من خاك پاي معشوقم و خاك پاي او، سرمه چشمانم.

نمي دونم چطور شد ولي اين جمله بالا، يكهو به ذهنم اومد. از كجا؟ نمي دونم! شايد ساخته ذهنِ خودم بود. (چه رمانتيك!)

- ناگه

بيا تا قدرِ يكديگر بدانيم كه تا ناگه زِ يكديگر نمانيم

- تخم مرغ دزد

همه شنيديم كه تخم مرغ دزد، شتردزد مي شود. اون خانمي كه ديروز و ديشب آنقدر پيرامون خودش و حيله گريش قلم فرسايي كردم، همون تخم مرغ دزدِ ديروز و شتردزدِ امروز است. فكر مي كني تا قبل از اين بنده خدا، چند نفر را سرِ كار گذاشته باشد؟ نه اينكه با همشون اِزدواج كرده باشدها، بلكه منظورم اينه كه: سرِ هركسي را يكجوري شيره ماليده تا به اينجا رسيده است. دستِ مادرش دردنكنه! مطمئنّاً روزهاي اوّل با نفراتِ اوّل تجربياتِ ساده اي داشته است. يكي را براي يك جواب سلام دادن، رنگ كرده و ديگري را براي كمك دادن در كاري و آن يكي را براي دريافت حمايتِ مختصرِ اجتماعي. شايد يكي را هم براي بدست آوردنِ يك شغل ساده و ... واي خداي من. بنظرم از همون اوّل نقشه هاي بزرگي داشته است و رفته رفته پيش آمده است. مگه نمونه هاشو كم داريم؟

- چاه

مي گن:

چاه مكن بهرِ كسي اوّل خودت، بعداً كسي

يا اينكه:

هركه بدكرد، به خود كرد گر همه نيك و بد كرد

مطمئنّ باش كه اون خانمِ رسوا هم مشمولِ همين قانون است.

هركه تحقير كند، خودش تحقير خواهدشد. هركه ظلم كن، موجباتِ ظلم به خودش را فراهم خواهدكرد. خيانتكار، هرگز موفّق نمي شود. امّا عاشقِ مخلص، هميشه پيروز است. چه در درد و غم باشد و چه موردِ هتك حرمت قراربگيرد و چه متّهم به نسبتهاي ناروا. اون چيزي كه او را جاودانه مي كند، عشق يعني برترين صفتِ خداوند است. عشق تبرئه مي كند؛ ويرانه ها را آبادمي كند. زنگارهاي كثيف تهمتها را ازبين مي برد. عشق خودِ معجزه است.

اين معني توكل به خدا است.

- موج

احساس مي كنم چند كيلومتر اونطرف تر يك نفر داره يكجور موجِ خاصّ مي فرسته. نمي دونم منفي است يا مثبت. هرچي هست داره روي مغزم فشارمياره. نمي دونم چكارم داره. من توي لاك خودم هستم امّا مطمئنّم اين موجود كه قاعدتاً بايد از خودم كوچكتر باشه، وجودداره. خداكنه كارش درست باشه. اَلخير في ماوَقَع. ولي من مدّتها بود كه اينجور چيزها را كنارگذاشته بودم. شايد اونم كه بزرگتر بشه، ديگه اينجور كارها را دستكم به اين شدّت انجام نده. شايدم ماهيتاً داراي امواج قوي مغزي هست. دراونصورت، بايد قدرِ قدرتشو بدونه چون خيلي ارزشمند است و بايد درحفظش بكوشه. بدترين بلاي ممكنه كه آفتِ اين نيرو محسوب ميشه، توهّمات است كه خودش را جانشين اين نيرو مي كند و صاحبش را از ارّابه قدرت به پايين مي كشد.

- شرلووك هلمز

اينكه شرلووك هلمز يك قهرمانِ داستاني است، اهميت ندارد ولي بايد بدانيم كه چنين افراد تيز بينِ ظريفي وجوددارند. ماهم بايد سعي كنيم اينچنين باشيم. اين نوعي واقع نگري دقيق است و از توهّمات و بدبينيها دورمان مي دارد. برخي كارآگاهان بجاي دقّت، پيش فرضِ بدبيني را برمي گزينند. هرچند ممكن است موفّقيتهايي را بدست بياورند امّا هيچوقت موفّقتر از شرلووك هلمز نخواهندشد.

هیچ نظری موجود نیست: