۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 8/3/1384

- آزادي

اين سايت يك ويژگي مهمّ داره؛ اونم اينه كه هركسي بهش نگاه نمي كنه. درواقع هيچ مشتري ثابتي نداره. چون اصلاً مخاطَب محور نيست. فقط براي خودم هست و خودم. درواقع حيات خلوتِ خودمه. خودمو تو اينجا خالي مي كنم. حرفهامو تو اينجا مي گم. رهگذرايي ميان و مي رن. گاهي اوقات خيلي هم ادّعاشون ميشه امّا تا حالا آنقدر برام نتونستند اهميتِ آنچناني را تجسّم كنند كه من توي خلوتِ خودم راهشون بدم. حالا احساسِ آزادي مي كنم چون آنچه مي گم فقط براي خودمه و نيازي نيست تا يكسري اصولِ دست و پاگير را رعايت كنم. آزادي توي اين سايت برام مثلِ نورِ صداقت است. خيلي باحاله. دستِ كم ويژگي اين سايت باعث ميشه كه هركسي نتونه حرفهاشو بفهمه و مدّعيانِ ظاهرنما، زود خسته مي شن و تركش مي كنند.

- شبهه آب

ديروز يكي از اون شبهه آبها را هرچند موقّت ولي بهرحال كلّه پا كردم. آره نمي خوام حالا كه نعمتِ وجودِ آب را درك نمي كنم، چيزِ ديگه جاشو بگيره. شيطون بازم دماغ سوخته شد. امّيدوارم بعديشم بتونم بفرستم تو هوا.

- معشوق

اگه عاشق باشي و معشوقتم نازبكنه، نازشو مي خري. اگه لج بِره، خودتو براش مي كشي. اگه قهر بكنه، بهش التماس مي كني. اگه بِره، به پاش مي افتي. توي همه موارد بايد غرورت را بزاري زيرِ پاهاي اون تا لِه بشه. اين يعني عشقبازي. يعني طلوع. يعني آزادي. يعني عشق. پس براي معشوق همه كاري بايد بكني. اونقدر كه ديگه مطمئنِّ مطمئن بشي كه اصلاً نمي خوادِت. اونوقت بايد بري پي كارت.

ولي خودمونيما، مگه ميشه اينهمه براش خودتو بكشي و اونوقت ولش كني و بري؟ اصلاً اگه سزاوارِ رفتن بود، كه هيچوقت معشوق نمي شد!

- تابستان

احتمالاً بزودي بخاطر تابستان سرم خلوت ميشه. بايد براي خودم آنچنان سرگرميي ايجادكنم كه اطرافيانم انتظارِ كارهايي كه خودشون مي خوان براشون انجام بدم را نكنند! خب اينم يكجور بدجنسيه ولي من مي خوام براي خودم تحقيقاتي راه بندازم. هم نرم افزار و هم فيزيك و ... .

هیچ نظری موجود نیست: