۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 12/3/1384

- نذر

ديروز رفتم پيشِ يكي از مقرّبينِ درگاهِ يار و دوباره تجديدِ نذر كردم. من نذري تا آستانه توانائيهاي جسميم براي بازگشتِ عشقِ زلالِ آب كرده ام. نذرهايي كه ممكن است سلامتي ام را درخطر اندازد ولي آبِ پاك زلالِ عشق، لايقِ آن است. مگرنه آنموقع قسم خورده بودم كه همه چيزم را وقفِ وجودِ معصومش كنم؟ حال نيز چنين خواهدبود بلكه بيشتر و تضميني بس قويتر. انشاءَالله. پايداريم آن را تضمين كرده است.

- معجزه اي در راه است

مي دونم كه معجزه اي در راه است. ساعتِ 20:47 ديروز دوباره اون موج را حسّ كردم. يكجور پيام داره. سمت و سو داره. مي خواد چيزي را بهم بفهمونه. ولي مي ترسم كه هنوز آثارِ تداعي معاني باشه و موجي دركارنباشه! آخه قدرتِ تجسّم من قوي است. تداعي و معاني در ذهنِ افرادي مثلِ من، جايگاهِ ويژه اي داره. بايد مراقب باشم. شايدم بهتر باشه كه بهش زياد اِعتنا نكنم؛ هرچند شايد معجزه اي در راه باشد!

- قربون صدقه معشوق

يادت هست داستانِ آن چوپاني كه داشت قربون صدقه خدايش را به زبانِ خودش مي كرد؟ كه:

ديد موسي شباني را به راه كو همي مي كرد: اي خدا و اي اِله

تو كجايي تا شوم من چاكرت .......................................

وقتِ خواب آيد، بروبم جايكت چارقت دوزم، كنم شانه سرت

حضرت به خشم آمدند و گفتند كه خدا از اين كفرات ناراحت مي شه و دنيا زير و زبر ميشه امّا خدا به ايشان فرمود برو و از دلِ اون شبان بيرون بيار چون او براستي و از سرِ صدق اينگونه خدايش را نيايش مي كرد و من دوست دارم.

عجب درسي در اين حكايت نهفته است؟

- معشوق

مي گن معشوق، نازها مي كنه و همواره دلش مي خواد تا دلِ عاشق را به درد بياره. من قبول ندارم چون مي دونم كه معشوق واقعي موجودي است كه شايستگي عشق ورزيدن را داره. و كسي لياقتِ دريافتِ عشق را داره كه خود نيز به درجه والاي عشق رسيده باشه يعني خودش نيز عاشق باشه. رابطه خداوند و حضرت محمّد(ص) همينگونه بوده است يعني اينكه: هردو در آنِ واحد، هم عاشق بوده اند و هم معشوق. و اين چيزي است كه قاطعانه شرطِ اصلي رابطه عاشقانه را بهت مي آموزه. درست در چنين شرايطي است كه معجزه عشق بوقوع مي پيونده.

من مطمئنّم كه اگه خودم را عاشقِ واقعي يك معشوق بدونم، حتماً در وجودِ او نيز عشقِ به من وجودداره. اين همان رابطه عاشقانه من و آبِ زلالِ پاك است. يعني چيزي كه باعث ميشه تا هيچ چيز نتونه بسادگي جاي آب را در نهانخانه عشقِ من بگيره. يعني آب يك عاشق است هرچند معجزه عشق را فراموش كرده باشه و خودش را اَسيرِ مسيرهاي دشوارِ زندگي ببيند و حتّي از حركت باز ايستد. دوباره حركت مي كنه حتّي اگر فقط قطره اي از او باقي مانده باشه. آب همون عشق است. من مطمئنّم.

ساعد مدرّسي == آ ب

- ترس

از بچّگي مادرم بهم مي گفت: ترس برادرِ مرگ است.

اون درست مي گفت. ولي عشق، شهامت است و ترس يعني مرگِ عشق. كسي كه عاشق ميشه، شهامت پيدا مي كنه و اگه شهامتش را ازدست بده، خودش را نابودكرده چون ديگه جانش و كلّ وجودش با عشق معني پيدا مي كنه و وقتي عشق را ازدست بده، همه چيزش را ازدست ميده. شهامت يك موهبت و نعمتِ الهي است كه شكرانه آن فقط حفظِ آن است. پس نترس و به اين دَر و آن دَر نزن. بدگماني، توجيه ترس است پس دركمالِ شهامت قدم بردار. آنچه لازم است انجام ده. اگه لازم است، گذشته را جبران كن. خدا با تو است. محكم باش و به خودت و عشقت و خداي خود و عشقت ايمان داشته باش. موفّق ميشي. انشاءَالله. اونوقت مي بيني كه دوباره به آزادي بازمي گردي. مي شي يك آب آزاد. فقط يادت باشه كه فرصت را ازدست ندي چون شيطانِ قسم خورده مي خواد دوباره ازت بدزدتش. اين سرآبها و بدتر از اون، شبهه آبها نشانه هاي حضور پرقدرتِ اون رجيمِ ملعون است.

هیچ نظری موجود نیست: