۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 24/02/1384

- براي آبِ عزيزم

نازنين صدبار گويم اين را هرگز نبردم از ياد آن يارِ نازنين را

گر حوريان عالم يكباره جمع گردند من باز مي پسندم آن يار بهترين را

- دلشون خوشه!

ديروز عصر كه از دانشگاه بيرون آمدم تا سوار ماشينم بشم و به شيراز برگردم، متوجّه شدم كه يك شاخه گلِ رز را روي شيشه جلوِ ماشين بگونه اي كه ساقه اش زير برف پاك كن قرارگرفته باشد، گذاشته اند. لحظه اي درنگ كردم و به آن چشم دوختم چرا تصوّر كردم اتّفاقي روي شيشه ماشينم افتاده است ولي هنگاميكه دريافتم كه آنجا كارگذاشته شده است، بدون اينكه به دور و برم نگاه كنم و بدنبالِ كسي كه احتمالاً آنجاها كمين كرده بود بگردم، سوار ماشين شدم و رفتم و در راه نيز با روشن كردن برف پاك كن آنرا توي جادّه رها كردم. درهرصورت صرفاً بخاطر لطفي كه آن ناشناس كرده بود سپاسگذارم امّا فقط تا همين حدّ.

- آب

چيزي به پاكي و زلالي آب نيست و آب براي من معني خاصّي دارد. آبي كه از آتش منشأ گرفته باشد. آب خنكي كه در ساغر آتشين باشد. هيچكس جز خودم معنيش را نمي فهمد چرا كه اين كلمه براي من مفهومي تا حدّ زندگي، امّيد و آرزو را مجسّم مي كند. من معصوميتش را ديده ام و با تمام وجود حسّش كرده ام. از صميم قلب دوستش دارم. آبي كه مي پندارد آتش است! او روح من است.

هیچ نظری موجود نیست: