۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 15/4/1384

- تعريفِ عشق

عشق يعني قطره اي به بزرگي اقيانوسِ بيكرانِ خلقت. عشق يعني ذرّه اي به بزرگي كائنات.

- فرمولِ عشق

عشقِ دروغين:

«من = تو + من»

عشقِ ظاهري:

«ما = تو + من»

عشقِ واقعي:

«تو = تو + من»

يعني عاشق ميگه: فقط تو

- رازِ عاشق

عشق مفهومي جز بيكراني خلق بلكه برتر از آن، بزرگي خالق نمي تواند داشته باشد. پس تعبير و تفسيرِ آن در كلام نمي گنجد. رازها در آن نهفته است. از عصاره جواني و آبِ حيات گرفته تا نوشدارويي كه مرده را زنده مي كند. معجوني كه در درون يخِ قطب، آبِ گرمِ زندگي بخش و در درونِ گرماي طاقت فرساي استوا، آبِ گواراي روح بخش بوجودمي آورد، همان عشق است. عاشقِ واقعي رازدارترين و صبورترين موجودِ دنيا است چراكه تنها كسي كه تاب و تحمّلِ شنيدنِ اَسرارِ يك عاشق را داره، تنها و تنها خدا است و بس.

با خود گفتم تو عاشق نيستي آگه از سرِّ حقايق نيستي

پس رازِ سكوتِ عاشق درهمينجاست. سكوتي كه از ازل شروع شد و تا ابد ادامه خواهدداشت. سكوتي كه حتّي با سخت ترين شكنجه ها شكسته نخواهدشد. رازي كه جز در آغوشِ معشوق آنهم پيشِ گوشِ قلبِ باصفايش، بَرمَلا نخواهدشد. سكوتي كه حتّي تا دمِ مرگ مي تواند ادامه يابد. سكوتي كه هيچكس متوجّه آن نخواهدشد حتّي معشوق! آري معشوق. چه بسيار عاشقهايي كه در راهِ عشق، لب دوختند و سوختند و ساختند و حتّي براي معشوق هم زبان نگشودند تا مبادا معشوق به دلداده اي بي هويت تبديل شود! عاشقِ واقعي با اَلفاظ بازي نمي كند و سعي در خريدنِ عاشق و عشقش نمي كند. عاشقِ واقعي دلِ معشوقش را گشوده شده و آماده شنيدنِ اَسرار مي خواهد. صاف و صادق و مشتاق و نه از سَرِ اِجبار و توهّم و هوس. چه بسيارند عاشقاني كه علي رغمِ ميلِ باطنيشان دست به نمايشي تلخ زده اند تا معشوق فريبِ ظواهر نخورد و تنها عالمي كه در تصوّر هر دو (يعني عاشق و معشوق) مي گنجد، عالمي صادقانه و پاك باشد. آري اوّل بايد معشوق را همچون غريقي كه درحالِ غرق شدن است از خود دوركرد تا درمسيرِ صحيح قرارگيرد و غريق نجات بتواند به نحوِ صحيح او را در آغوش گرفته و به ساحلِ نجات ببرد مگرنه با دست و پا زدنِ بي مورد و بي هدف بلكه از سَرِ ترس، چيزي جز غرق هردو، نصيبي نخواهدبود. اينجا وظيفه عاشق نيز چنين است. سكوتي تا زماني كه امكانِ اِبرازِ حقايق فراهم گردد و سكوتي كه حتّي تا آخرِ عمر كوتاهِ عاشق ممكن است به طول انجامد. عمرِ كوتاهِ عاشق!

- عشقِ پروانه

پروانه عمر كوتاهي دارد چراكه آنقدر در آتشِ عشقِ شمع مي چرخد و مي گِريد كه مي سوزد. ولي نمي توانم گلِ رُزِ قرمز و قرآن را از صحنه اي كه در ذهنم از رقصِ عاشقانه پروانه بدورِ شمع نقش مي بندد، دوركنم. آخه توي ذهنم دارم عشقبازي شمع و پروانه دركنارِ اون گلِ زيبا و قرآن را مي بينم آنچنانكه هيچيك از اين عناصر از هم جداشدني نمي توانند باشند. نمي دانم چرا ولي اينجوري احساسشون مي كنم. حتّي نورِ محيطيي كه در اين صحنه تجسّم مي كنم از روحانيت و معنويتِ خاصّي برخوردارهست كه وصف ناشدني است.

هیچ نظری موجود نیست: