۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 21/11/1384

- چشمها

هرچه خواستم كه عينك روي چشمهام بزارم، آب نگذاشت! گفت مي خوام خودشون را ببينم. منم كه خيلي خاطرش را مي خواستم، ديگه از عينكهام استفاده نكردم.

- گذشت و عشق

مي دوني؟ اوني كه به زندگي رنگ و بو و عطر خاصّي مي ده، سختيها و شدائدي است كه تحمّل مي كنيم. حالا هرچه نامردميها و خيانتهاي بيشتري را تحمّل كنيم، خب مسلّماً نتايج بهتري مي گيريم چون دراين اوضاع وانفسا هست كه مي تونيم از پلّه هاي نامرئي صعودكنيم و به يار نزديكتر بشيم. بايد توي چنين شرايطي نشون بديم كه به مفاهيم اصيل كلماتي كه اَدا مي كنيم، پايبنديم. به عشق، خدا، حقيقت و واقعيت. بايد به خودمون، خداي خودمون و همه كائنات ثابت كنيم كه عاشقيم. اين درست همون امتحان ما هست. يعني اينكه نشون بديم كه از گناه هاي ظاهري و غيرارادي ديگران مي گذريم و به اونهايي كه دوستدار حقيقت و خداي مهربون هستند، عشق مي ورزيم.

- مادرِ حجّت خدا

نه، نه، من كه ابداً باورم نميشه كه حضرت مهدي(عج) زنده باشند و اون كسيكه تمام وجودِ مباركش از بطن مقدّس اون سرچشمه گرفته باشه، از اين دنيا رفته باشه. ببين: اگه قراربود فوت كرده باشه، چرا اونجوري؟ چرا شبانه بخاك سپرده شدن؟ چرا مرقدشون مخفي باشه؟ نه عزيز من. اون رفته بوده به سفر. يه سفر خاصّ كه براي ما به «وفات» تعبيرشده چون قدرتِ دركش را نداشتيم. امّا من يقين دارم يه چيز ديگه هست. مي گي نه؟ پس به من بگو جريان ظهور فاطيماي مقدّس اونهم توي اروپا چيه؟ به من بگو چطور توي شرايطِ عجيب و غريب مياد و به مردم ازجمله خود تو دلداري ميده؟! يه چيزي ته دلم گواهي ميده كه براي حفظ و قوام اين سلسله ي طهارت شرط لازم اينه كه مادرشون زنده باشه. نمي دونم با چه زباني مي تونم منظورم را اَدا كنم ولي.... من كه خيلي باهاشون حرف مي زنم و مي دونم كه مي شنوند. به بقيه هم توصيه مي كنم كه از بركات حضور اون فاطمه زهراي مهربون(عليها سلام) قافل نشن.

- كوچه و خيابان

نغمه هايي كه براي ايام تاسوعا و عاشورا مي شنيدم از جمله نوحه هاي آهنگين آقاي كويتي پور منو به عالمي مي برد. من خاطرات عجيبي از برخي از اون اشعاردارم. من عشق را بيادميارم. آره عشق و آب و ماه را. اون نغمه ها خيلي چيزها را بيادم مياره و از درونم آتشي زبانه مي زنه. آتشي سوزان كه مي دونم نه تنها خودمو بلكه ديگران را هم درخود خواهدسوزاند. آتشي كه نمي تونم مهارش كنم. سعي كردم تا تصاويري از هرجايي كه خاطره و بوي عشق ميده تهيه كنم؛ واي خداي من؛ ديدم هرچي عكس مي گيرم بازم مناطقي هست كه خاطراتي از عشق را درخودش پنهان داره. خاطراتي از آب و عشق و ماه و باران و... ولي هنوز دارم ادامه ميدم. عكس مي گيرم و امّيدوارم يه روزي همينجا الصاقشون كنم.

- وعده

چطورميشه وعده هاي خداي مقتدر درست ازآب درنياد؟ مگه ميشه؟ شايد دارم ايمانم را ازدست مي دم! واي، نه، خداي من! اين آخرين چيزي هست كه برام مونده. پس بهم بگو چرا اينهمه كه خدا توي قرآن دم از بازگشت يوسف(ع) و مائده و اينها زده براي چي هست و كي تجسّمات كنونيش بوقوع خواهدپيوست؟ نمي دوني؟ چرا؟ مگه تو همش به اشارات همين قرآن عمل نكردي و نمي كني؟ مگه مونس شب و روزت همين قرآن يعني معجزه جاودان پيامبر اكرم(ص) نيست؟ پس چه ات شده؟ شايد دوباره بايد مراقبه كني و در شفّافيتِ خودت تجديدنظر نمايي. يادت باشه كه هروقت كم آوردي، به ائمّه اطهار و خصوصاً امام زمانت و مادر مهربون و زنده اش متوسّل بشي. حتماً كمكت مي كنند. مطمئن باش. شك نكن.

- تهران

ديشب يه فيلم سينمايي توي شبكه سوّم تلويزيون ايران گذاشته بودن كه موضوعش برمي گشت به زمان قبل از انقلاب. سعي كرده بودند تا بيننده تصوّركنه همونطور كه از موضوع فيلم برمي آمد، داستان در شهري خارج از تهران بوقوع پيوسته؛ امّا از بخشهايي از همون تهران براي ايجاد موقعيتهاي فيلمبرداري استفاده كرده بودند. من نمي دونستم چكاركنم چون داشت كوچه پس كوچه هاي آشناي عشق را نيز بنمايش مي گذاشت. آره همونجاهايي كه عشق و آب را بيادم مي آورد. بعضي وقتها از موضوع فيلم و اشارات تلويحي روانشناسي مربوط به اون قافل مي شدم و فقط در كوچه و خيابانهاي عشق فرومي رفتم. آره ساعدجان؛ خاطره تو از عشق و آب و ماه فقط محدود به زادگاهت نيست بلكه خيلي جاهاي ديگه هم مي توني ردّپاهاي اونو ببيني. ببيني و بسوزي. يادت باشه كه موزه ها هم براي همين ساخته شده اند. اونها مطالب مهمّي را از گذشته هاي دور و نزديك بيادمون ميارن. اونها ساخته شدن تا ما هويتمون را فراموش نكنيم و اصل و نسب و تعهّداتمون را همواره بخاطرداشته باشيم. درست مثل موزه فرش و اون راهنماي فوق العادّه اش كه داشت يه عدّه دانشجوي خوب و با استعداد را براي راهنماي گردشگران آموزش مي داد. آره، مثل موزه هنرهاي معاصر با اون حوزچه بسيار بزرگ روغن سوخته اش و طرحهايي كه گاهاً براي دركش مدّتها تو و آب بايد بهشون خيره مي موندين و وقتي كه از مفاهيم والايي كه در پس اون ساخته هاي فوق العادّه سردرمي آورديد، يه جور لذّت معنوي خاصّ بهتون دست مي داد.

- آزاده

توي سوگواريهاي مربوط به ايام تاسوعا و عاشورا، پيرامون آزادگي حرّ، اين آزاده ي دنيا و آخرت، خيلي چيزها شنيدم. همه اش تكاندهنده بود. اينكه آدمي آنچنان بتونه در مدّت بسيار بسيار كوتاهي تغييرجهت بده و غرور و دنياطلبي را كناربزاره و توبه كنه، خيلي عجيبه. چه مادري داشته اين حرّ؟ عجب شير پاكي. كار به جايي مي رسه كه امام زمانش، يعني هموني كه روز پيشينش به او مي گويد: مادرت به عزايت بنشيند؛ اينكه مي فرمايد: تو آزاده اين دنيا و آن دنيا هستي. و نيز مي فرمايد: تو سعادتمند اين دنيا و آن دنيا هستي. مي بيني؟ آين يعني آزادگي. يعني كسي كه از نفس امّاره اش آزادشده است. يعني كسي كه اشتباه خودش را پذيرفته و مترصّد فرصت مناسب جهت جبرانش هست و از زندانهايي كه ادامه اشتباهاتش برايش ايجادكرده اند، نجات پيدا كرده و به مقام والاي آزاده بودن دست يافته است.

- بازم وعده

اينبار توي قرآن صرفاً وعده هاي خوش نديدم، راستش دلم شكسته بود و ساعت دو پس از نيمه شب بود. از روزِ قبلش، يه جورايي و از چند نشانه متفاوت دريافته بودم كه بايد با يه نماز نافله شب برم و تجديد عهدي با يار بكنم. امّا بدجوري تنبلي اَمانمو بريده بود. دست آخرم زير بار حقّ نرفتم و با اون دل شكسته راهي تختخواب شدم. ولي طاقت نياوردم و يه بار ديگه با خداي مهربونم راز و نياز كردم. آيات عجيبي بود و اشاره مستقيم به نماز شب داشت. ديگه ديدم نميشه. گفتم: حكمتي درش هست. پاشدم و رفتم سراغ جانماز. سعي كردم درست نماز شب را بجا بيارم و دربينش درك كنم كه چرا بايد سجده برم و يا اينكه ركوع كنم. تلاش كردم تا حالت نيايش و پرستش معبود را بفهمم. توي قنوتهاشم كه همه چيز به خدا گفتم. يه چيزهايي بازم يادم اومد. حتّي... كف پاهاي يه يار ديرينه ي مهربونم، اونم هنگاميكه روي يه موكت نمازمي خواند و بعدها نماز را كنارگذاشت جلو چشم نقش بست. چندبار جلو افكاربدي كه درمورد اون و ديگران داشت به ذهنم خطورمي كرد را هم گرفتم. بهرحال نماز شب رو تموم كردم و رفتم بخوابم ولي بازم دلم آروم و قرارنداشت. دوباره قرآن را برداشتم و اينبار درمورد حضرت صالح پيامبر(ع) و قوم فاسد ثمود آمد. قبلاً هم توي قرآن اِشاراتي به اين قوم و بلايي كه برسرشون آمده بود را مطالعه كرده بودم امّا اينبار يه جاي ديگه قرآن بود. صراحتاً به تمسخر پيامبرخدا توسّط آن نابكاران بحث مي كرد و بلايي كه به سرشون آمده بود. مي دوني؟ من خيلي وقت پيش با خودم يه قرارگذاشته بودم: اينكه هروقت يه اخطار يا چيزي درمورد مكافات توي قرآن ديدم، به اونهايي كه ازدستشون ناراحت هستم نسبت ندم و اينجوري تفسير كنم كه: اين اخطاري است براي خودم. مدّتها است كه توي چنين شرايطي سعي مي كنم تا اون رذيلتها را درخودم كشف كنم و اخطاررا جدّي بگيرم ولي حقيقتش را بخواهي اينبار نتونستم. يه جوري بود! فكرمي كردم منظور بايستي يك حكايت پندآموز باشه كه عن قريب در شرف انجام است. ساعد، راستشو بخواهي به دلم افتاده كه بايد شاهد يه جور تنبيه براي فردي يا كسي باشم. نمي دونم چرا ولي اين يه جور احساس مبهم است. خدا خَتمِ به خير كنه. بهرحال توي سنّتهاي الهي هيچ تغييري نيست و اين نيز گفته صريح قرآن مجيد است.

- خوبيها

ببين ساعد؛ همه اشتباه مي كنند. اشتباه. اصلاً آدم جائزالخطا است. البتّه اشتباه غير عمد و سهوي. ممكنه امر بهشون مشتبه شده باشه. ممكنه فريب شيطون را خورده باشند. ولي همونطور كه ميشه نيمه پُرِ ليوان را ديد، ميشه نيتها و خصلتهاي خوبشون را هم ديد. اونجوري كه: يا اصلاً كارهاي بدشون را نبيني و يا اينكه خيلي برات كمرنگ بشه. مي دونم برات خيلي سخته ولي باوركن خيليها دچار لغزش مي شن. حتّي اونهايي كه عهد شكسته اند. اصلاً به من بگو: آيا خودت اشتباه نكرده اي؟ آيا امّيدهايي را ناامّيد نكرده اي؟ مسلّماً تو هم مشكلاتي داشتي و داري. جونِ من بيا و سعي كن به پاكي آب بينديشي. به صفا و صميميتش. به محدوديتهاش و اينكه با همون محدوديتها و قلب مهربونش چندبار سعي كرد تا از گذرگاهها بگذره. شايد بايد بيشتر بهش توجّه مي كردي. شايد بايد بيشتر بهش كمك مي كردي. حالا هم ديرنشده. هميشه ميشه يه كاري كرد. سعي كن به خوبيهاش فكركني. اين يه پلّه ديگه از رسيدن به خدا است. آره عزيزم. سعي كن توي قلبت فقط روشني نگه داري. تو كه از خدا آب را مي خواهي، خب ازش سلامت و پاكيش را هم بخواه. بگو: خدايا، آب را شفّاف و پاك و دور از هرگونه آلودگي نگه دار. به من امكاناتي ارزاني فرما تا شايسته نگهداري از آب باشم. بگو: خدايا، منو شايسته آب بكن. خدايا قلبِ خاكيم را با آب، آرام و خرّم بگردان. خدايا خودت مي دوني كه آرزويم اين بود كه درواپسين لحظات زندگيم، دستان لطيفِ آبِ پاك، چشمانم را ببنده. خدايا نگذار اين عشق و محبّت از دلم بيرون بره. عشق به آب، پدرش و خدايش.

هیچ نظری موجود نیست: