۱۳۸۵ اسفند ۸, سه‌شنبه

يادگار 9/7/1384

- تكنولوژي

مدّت زيادي روي ارتباطاتِ بسيار پيچيده منطقي بين شبكه هاي كامپيوتري كاركردم. مشكلاتي را ديدم كه حتّي متبهّرترين كارشناسانِ شبكه نتونستند حلّشون كنند. مي دونستم كه راه حلّ مناسبي وجودداره و حتّي نظرياتم را بصورت كتبي گزارش كردم. امّا اونها توي همون قدمهاي اوّل حتّي توي درك آنچه من مي گفتم، بازمي ماندند!

اينبار بجاي اينكه صبركنم تا اونها نظرياتم را تحليل كنند و راهِ حلّي بيابند، خودم دست بكارشدم و با چند روز تحقيق و كلّي آزمايش و ايجادِ شرايط مختلفِ پيچيده و با استفاده از كلّي سيستمهاي ارتباطي و مانيتورينگ، به تكنولوژيي دست يافتم كه در سيستمهاي ارتباطي شبكه اي (WAN) در نوعِ خودش بي نظير است. حالا مي دونم كه علّتِ اصلي اشتباهِ كارشناسان چي هست و چگونه ميشه بگونه اي شبكه ها را تنظيم كرد كه نه تنها كاربران بلكه حتّي برنامه نويسانِ پيشرفته هم به راحتي كاركنند و باكوچكترين مشكلي روبرونشوند. درواقعِ مرزهاي زميني و فواصلِ جغرافيايي كاملاً برداشته ميشه و همه احساس مي كنند در يك شبكه كوچك و مناسب اونهم توي يك ساختمان امّا توي اتاقهاي مختلف قراردارند!

- نمي فهمند

چندي پيش در عالم برنامه نويسي بودم كه متوجّه شدم بعضيها حرفهامو نمي فهمند. درواقع برنامه نويسانِ ديگر، كمتر به ايده هاي من واقف مي شدند و منهم هم كم كم دريافتم كه صحبت كردن درموردِ اون چيزهايي كه ابداع مي كردم، جز اتلافِ وقت چيزِ ديگري دربرنخواهدداشت؛ بنابراين كمتر صحبت مي كردم و حتّي موقعيكه پس از حيرت از كارهايم، مورد پرسش قرارمي گرفتم، صرفاً تاحدّي كه طرفم بفهمه كه توي مقوله اي واردشده ام كه او اصلاً در آن حوزه نينديشيده است، بسنده مي كردم مگراينكه او دوباره و با سماجت مي پرسيد.

حالا هم به مشكلي صدچندان بيشتر برخورده ام. ديگه اكثراً نمي فهمند من چگونه اين تنظيمات شبكه هاي كامپيوتري درهم و تداخلي را انجام مي دهم. هرچقدرهم كه توضيح مي دم بازم متوجّه نمي شن و فقط گاهي سعي مي كنند تا صورتِ ظاهري تنظيماتي كه انجام مي دم را به ذهن بسپارن. وقتي به چهره هاشون نگاه مي كنم، مي فهمم كه به مشكل برخورده اند و از اينكه نمي تونم بيشتر توضيح بدم، شرمنده مي شم. امّا چكاركنم. ظاهراً توي پيشوني من نوشته كه بايد هميشه تنهايي كاركنم.

- به گورمي برم

يكروزي بايد بِرم و اينهمه چيزي كه مي دونم و گاهاً كاملاً منحصربفرد شده را نمي دونم به كي بايد بسپارم. آخه من ديدگاهِ خاصّي توي برنامه نويسي داشتم و در نوعِ خودش منحصربفردبود تا اينكه غرقِ شرايط بسيار ويژه شبكه هاي محلّي شدم. شبكه هايي كه در برپانگاه داشتنشون، يك عالمه اطّلاعات ذيقيمت بدست آوردم. اطّلاعاتي كه هرچه بيشتر پيش مي رفتم، كمتر آدمي ميافتم كه بتونه بفهمتشون. خداميدونه چه چيزهاي عجيبي هست كه فقط توي شرايطي كه من قرارداشتم ممكنه تجربشون كرد بگونه اي كه اكثرِ شرايط جديد را مي تونم در تقريباً تمام نقاطِ دنيا رفع عيب كنم. البتّه اين تازه اوّل كارم هست و هرچه بيشتر پيش مي رم، به مجهولات و پرسهاي جديدي برمي خورم. بقول شاعر:

تا بدانجا رسيد دانشِ من كه بدانم همي كه نادانم

ولي آخه چطور ميشه باوركرد كه اينهمه چيزي كه يادگرفتم را بايد همراهِ خودم به گورببرم. حيف نيست؟ نمي دونم. آخه چرا؟ دو سه شبِ پيش توي همين فكربودم كه تفعّلي با قرآن، اونم با دلِ شكسته زدم. خيلي عجيب بود چون حكايتِ حضرتِ زكريا آمد كه تقريباً به اين شرح بود:

ايشان كه پيرشده بودند، درخلوتي كه ظاهراً درحال گردگيري از مقدّسترين بخش مسجدالاقصي بوده اند، باخداي خود راز و نياز مي كنند و مي گويند: من پيرشده ام و فرزندي ندارم. برادرزاده هايم وارثم هستند و من ازجانب آنها احساس ايمني نمي كنم. مي خواهم ارثم بدست اهلش بيافتد.

به ايشان وحي مي شود كه: بزودي داراي فرزندي متّقي مي شوي كه نامش يحيي است و پيش از اين كسي را با اين اسم نناميده اند.

ايشان جهت اطّمينان بيشتر مي پرسند: چگونه ممكن است درحاليكه همسرم از نود گذشته و من نيز صدساله ام و خشك و پيرم؟

خداوند نيز مي گويد: اينكار براي ما آسان است و براي نشانه، تا سه روز قدرتِ تكلّمت را ازدست خواهي داد.

و چنين مي شود.

خدايا تو با محبّتي ولي خودت مي دوني كه من كسي را ندارم كه باحوصله و در خلال كارم به آموختنِ آنچه من دريافته ام، بپردازد. پس به منهم بگو چگونه ممكن است كه من نيز اينهمه دانش را باخودم به گورنبرم و به دستِ اهلش بسپارم؟ مگه يكبار آرزوشو به داغِ سينه ام تبديل نشد؟

- شيطان

مي دونم كسيكه مسلّط به عالمِ DNSها، DHCPها، WINSها، Domainها و هزارتا فوت و فنّ ديگه شبكه اي بشه و توي برنامه نويسي هم يدِ طولايي داشته باشه، به چه توانايي شگرفي دست ميابد امّا اوّلين و خطرناكترين آفتِ وجودش، همانا خودستايي و غرور خواهدبود. من از شرّ اين خصيصه هاي شيطاني فقط و فقط مي تونم به خداي مهربون پناه ببرم. پس مي گم: خدايا، اگه من ظرفيتِ حفظِ اين چيزها را ندارم و به ورطه هاي نابودي و فساد و تباهي پرتاب خواهم شد، اجازه نده كه بردانشَم افزوده بشه؛ چراكه آنوقت، افزايش هرچه بيشترِ علمم برابر با غرق شدن هرچه بيشترم در عالمِ منيت و نكبتِ خودبيني خواهدبود.

هیچ نظری موجود نیست: