۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 3/3/1384

- شايد فهميدم

گفتم كه حتماً حكمتي در داستانِ بلقيس و سليمانِ نبي هست كه من نفهميدمش و احتمالاً بايد رازش در داستاني باشد كه بوقوع نپيوست. ببين: حضرت سليمان امكاناتِ آزموني براي بلقيس را با جابجا كردن تختِ سلطنت و تغييرِ قيافه ظاهري اش فراهم كرد تا ببيند كه بلقيس زني فهميده و اهلِ تحقيق است و يا اينكه همچون سايرِ زنان، اسيرِ ظواهر و ذهنياتِ خودش. اين درست است كه بلقيس توانست از اين امتحان سربلند بيرون بيايد ولي رازِ داستان در اين است كه چنانچه او در اين آزمايشِ ويژه سرشكسته مي شد، سليمان(ع) چه مي كرد و آينده اش را چگونه رقم مي زد؟ بي ترديد او پيامبر خدا و حاكم بلامنازع بود و رفتارش براي ما الگو محسوب مي شود. نكته ديگر اينكه چرا از همان ابتدا سعي در كشورگشايي نكرد و همه جا را تحت حكومت خدايي خود درنياورد؟ بايد منتظرِ خبرهاي هدهد مي ماند؟ عجيبتر اينكه چرا بلقيس با داشتنِ آنهمه مردِ جنگي قدرتمند، حتّي يك حمله كوچك را هم شروع نكرد تا به آزمايشِ حريف اقدام نمايد و سپس در باب ديپلماسي جنگ را خاتمه دهد بلكه مستقيماً به بررسي و تحقيق پرداخت و قبل از هر جنگي، راهِ درست را برگزيد؟ پس او يك دغل بازِ سياست بازِ فاسد نبود.

احتمالاً چيزي را كه بايد بدانم در همين مورد است كه رفتار حضرتِ سليمان در شرايط طغيانِ بلقيس، آن كسي كه در كشورش جداي از شرك، عدالتِ نسبي برقراربود و بدناميي وجودنداشت، چگونه مي شد؟!

هیچ نظری موجود نیست: