۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 19/04/1385

- پيشگويي

توي قرآن صراحتاً ذكرشده كه عِلمِ غيب صرفاً مربوط به باري تعالي است و به رسول اكرم(ص) نيز دستورداده شده است تا به مردم بگويند كه: من اگر از آينده خبرداشتم، بنفع خودم قدم برمي داشتم. ازطرفِ ديگه مي ديدم كه يكجور حالتِ پيشگويي را براي خودم احساس مي كنم. حتّي بنظرم مي رسيد كه بشكل شگفت انگيزي مي تونم بگم كه چه اتّفاقي در كوتاه مدّت رخ ميده! امّا نمي تونستم قبول كنم و حدس مي زدم كه حتماً اشتباهي دركاراست. آخرش هم با كلّي دقّت متوجّه شدم: جريان «پِژواك خاطره» هست. من به اين نتيجه رسيدم: آنچه را درحالِ مشاهده هستم، شايد بخاطرِ نوعي اختلال، بشكلي در حافظه ام همچون صدايي كه در يك سالن بزرگ و خالي و يا در يك درّه مي پيچد، پژواك مي كند. همين امر باعث ميشه كه باكمي تجسّم، تصوّركنم كه اين رويداد را از قبل مي دانستم. آره؛ اسمشو گذاشته ام: «پژواك در حافظه». من اينو يكجور اختلال مي دونم و سعي مي كنم كه باهاش مبارزه كنم. شايد بعضي از آدمهاي ديگه هم اينجوري باشند و اونها هم تصوّرمي كنند كه اتّفاقات و رويدادهاي روزمرّه را قبلاً ديده اند؛ شايد اونها هم دچار چنين اختلالي شده باشند؛ مگه نه؟

- چِك

معمولاً از بازي با چك و اينجور چيزها بشدّت پرهيزمي كنم. حتّي از خريد اجناس كم قيمتِ قسطي هم خودم را دورمي كشم امّا توي چندروزِ گذشته مجبورشدم دهها ميليون تومان را براي معاملاتِ ضروري و اجتناب ناپذير بوسيلۀ همون دسته چكهايم جابجاكنم. عجيبتر اينكه درست درزمانيكه قراربود دهها ميليون تومان به حسابم ريخته بشه، سيستمهاي ارتباطي و ماهواره اي بانك خراب شدند! حالا چكهاي من دست مردم بود و پولهايم توي هوا! يه آدم پولدار كه اسير سيستم بانكي شده بود! باتوجّه به اينكه حرفۀ خودم هم كامپيوتر است و با عالمي از ارتباطاتِ ناپايدارِ كامپيوتري سر و كاردارم، توي دلم هزارتا لعنت به طرّاحانِ اينجور سيستمهاي ناپايدار كردم. متأسّفانه در بسياري از قسمتها توسعۀ كمّيتي فداي كيفيت شده است و اينجوري مي خواهند كه وارد بازارِ رقابت جهاني هم بشوند! كاشكي افزايشِ كمّيتي صرفاً درخصوصِ تعداد عملياتِ روزانه بود، آخه اونها رفته اند سراغ تنوّعِ هرچه بيشترِ خدمات و افزايش تعداد و گونه هاي آنها، بدونِ اينكه به پايداري سيستمهاشون و بسترۀ سخت افزاري اجراي اونها نظري بيافكنند! خلاصه با لطفِ خدا مسئلۀ من يعني همون مشكلِ بانك يكجورايي اونهم بصورت استثنايي و براساسِ اخطارهايي كه به حضرات دادم حلّ شد. درواقع بين دو سه روز مجبورشده بودم بيش از صد و چند ميليون تومان گردش چك را تحمّل كنم. باوركن هيچوقت دلم نمي خواست وارد اينجور شرايط و جريانها بشم ولي مجبورشدم. اين يك قسمت از زندگيمون هست؛ مگه نه؟

- بدبخت

يكي ديگشون جلو چشمام هست. درست مثلِ كبك كه سرش را كرده توي برف و چون چيزي را نمي بينه، فكرمي كنه كه ديگران هم اونو نمي بينند. خداي من! آنچنان كثافتكاريي كرده كه يكي از بدترين تنبيهاتِ اجتماعي را براش درنظرگرفته اند. اون داره ايام تنبيهش را مي گذراند امّا نمي دونه كه خيليها از اون رسوايي مطّلعند ولي ابداً به روي خودشون نميارن. عجيب اينجاست كه خيلي خوب با شرايط كنارآمده و به قول معروف ككش هم نگزيده. شايد اگه من جاش بودم، خودم را نابودمي كردم يا دستكم از شرم خودم را توي خرابه اي مخفي مي كردم. يادم آمد به روزهايي كه داشت براي ديگران پاپوش مي بافت. روزهايي كه با زندگي مردم بازيها كرد. روزهايي كه خدا را بنده نبود و هركاري ازدستش برمي آمد، انجام داد. حتّي همين اواخر هم يك خيانت آبدارِ ديگه به دوستاش كرد. ديدي كه خدا چه برسرش آورد؟ اون اعتباري نداره و در شرايطِ شكننده اي قرارش داده اند كه با اشاره اي، زندگيش به جهنّمي تبديل ميشه. خداي من، آخه آيا اونهمه نامرديها و نامردميها ارزش اين شرايط را داشت؟ باهمۀ اينها يك سؤال برام بي پاسخ مونده: اين درسته كه داره يكجورايي تنبيه ميشه ولي اون بدبختهايي كه دردها و رنجها را بخاطر اين فردِ پليد تحمّل كردند و آسيبها ديدند، چي مي شن؟ خساراتي كه تحمّل كردند و شايد هرگز جبران نشه چطوري بايد تلافي بشه؟ اگه ايشون هرنوع تنبيهي را تحمّل كنه، خساراتي كه به اونها واردشده، جبران نخواهدشد؛ يعني اينكه تنبيهات ايشون اثر و فايده اي براي آن زيان ديده ها نداره!

- ماه

آب بهم گفته بود كه هميشه با حلولِ ماهِ شبِ چهارده انقلابي درونم رخ ميده. شايد به همين خاطر هست كه هرماه، هرچه قرصِ ماه كاملتر و روشن تر ميشه، من بيشتر از هميشه آب، همون عزيزترين را بهتر و واضحتر در درونِ ماه مي بينم. اصلاً شايد ارتباطِ من با آب ازطريقِ ماه بخاطرِ همين باشه. من آب را توي ماه مي بينم. چشم بهم دوخته و پِلك هم نمي زنه. شايد مواظبم هست تا ببينه آيا دست از پا خطا مي كنم يا اينكه بهش وفادارم؟ ولي حصولِ عشق خودش قاطعترين نشانۀ سربلندي در آزمونهاست. اون خودش مي دونه كه عاشقش هستم. شايد بخاطر همين هم هست كه چشم از من برنمي داره؟!

هیچ نظری موجود نیست: