۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 20/4/1384

- خيلي بد

غروبِ روز شنبه بود كه خبرهاي بسياربدي كه البتّه مربوط به مدّتها پيش بود و من اطّلاعي نداشتم را به من دادند! آره مديرعامل شركتي كه اونوقتها براشون با دل و جون كارمي كردم به من تماس گرفت و بعد از احوالپرسي، اتّفاقاتي كه براشون توي چندماهِ گذشته رخ داده بود را تعريف كرد. خيلي بد بود و من حيرت كردم. شاخ درآوردم. اونها خودشون را درمقابلِ يك سيستم دولتي بدجوري ضايع كرده بودند. خيلي ناراحت شدم. ديگه طاقت نياوردم و روزه سكوتم را شكستم و چيزهايي را ازشون پرسيدم. درموردِ نيروهايي كه آورده بودند و اينكه ازكجا آمده بودند. وقتي برام توضيح داد و اسم بقيه را هم بهم گفت، ديگه ديوونه شدم. آخه كلاّشِ اصلي را مي شناختم و چندسالِ قبل نيز قراربود سرِ يك سازمانِ ديگه كلاه بزاره كه البتّه موفّق نشده بود و من هم بصورتِ بي طرفانه در همون محلّ حاضربودم! وقتي روش راهيابي اونها را به شركتش را برام شرح داد، تازه متوجّه معني بعضي جملاتِ مبهمي كه توي سايتهايي در ماههاي گذشته مي ديدم، شدم! آره، درست مثل هميشه: از يكي چندتا آدم پاك ساده سوءِ استفاده شده بود. يادم افتاد به پاسخِ ظاهراً تخصّصي يكي از حضرات كه به يك پرسش شخصي يكي از اون آدمهاي خوب و ساده بصورتِ كاملاً عمومي اونهم توي يك سايتِ عمومي داده شده بود! درسته؛ متأسّفانه درسته. اينجور آدمها بايد از هرچيزي براي كسب منافعشون استفاده كنند حتّي يك سؤالِ مظلومانه!

اون خيلي ناراحت بود و مي خواست تصميماتي كه اونهم پيرو نوعي تصميم عدم حضور نيروي صادقش بود بگيره كه بهش گفتم: اگه چنين شود، شما اشتباهتون را بيش از پيش تكراركرده ايد. آره، من خيلي خوب مفهوم اينچنين شكستهايي را مي فهمم. اين رويدادها از يك قانونِ كلّي تبعيت مي كنند و آنهم غربال كردن نيروها است. درواقع مي گن:

كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

توي اينجور مواقع هست كه انسانها بايد اشتباهاتشون را تشخيص بدن و مثل پلنگ صورتي، دوباره به اشتباهِ ديگري دست نزنند بلكه شيوهشان را تصحيح كنند و شكست را، شكست دهند. اين يعني پيروزي.

وقتي به يادِ وعده هاي خداوند در قرآن افتادم و آن عددهاي پياپي 4 ماه را پيش چشمم آوردم، بيشتر درهم ريختم. آخه 4 ماهِ اوّل كه بعد از ديماهِ 83 شروع شده بود يعني ماههاي بهمن،اسفند، فروردين و ارديبهشت يعني سررسيد زمان تحويل نرم افزاربود و 4 ماهِ دوّم كه از ابتداي سالِ 84 وعده داده شده بود يعني فروردين، ارديبهشت، خرداد و تير درست منطبق با زماني بود كه قراراست اشتباهي فجيعتر بوقوع بپيوندد. بدنم لرزيد چراكه بياد ساير وعده هاي حقّتعالي افتادم.

بعدازظهرِ روز شنبه و تمام روزِ يكشنبه كه تعطيلِ رسمي بود را درخودم فرورفتم و داغون شدم. خيلي به فكرِ اونها بودم. آخه ايشون اِصرارداشت كه باهم ملاقاتي داشته باشيم و من در انتخابِ محلّ با ايشان توافق نداشتم. امّيدوارم همشون راهِ درستي را برگزينند و احياء بشن. ازهم پاشيدن هيچ راهِ صحيح و منطقيي نيست. بايد اشكالاتِ كارشون را درست بررسي كنند چون رمز اوّل پيروزي دقيقاً در آن است. سعي كنند از آدمهايي كه اونها را به چاله چوله ها بلكه چاهها هدايت مي كنند، پرهيزكنند. اونها بايد مصمّم تر از گذشته، نه تنها به جبرانِ نزديك به صدميليون تومان سودِ ازدست رفته بپردازند بلكه مهمتر از آن به احياءِ اعتبارِ اجتماعي و حرفه اي خودشون مشغول بشن. اگه واقعاً بخوان، خدا هم كمكشون مي كنه و انشاءَالله موفّق و سربلند خواهندشد.

خطرِ اصلي آنجا است كه پست فطرتهاي موزيي وجوددارند كه دَربِه دَر بدنبالِ آدمهاي شكست خورده مي گردنند تا با نشان دادنِ درِ باغِ سبزي، اونها را بكامِ كامروايي خودشون بكشن. اگه شكست را اونهم به اين شكل بپذيرن، هركدوم به نوعي ضايع تر و داغون تر مي شن. نابود و توخالي و بي هويت مي شن. حتّي اگر درظاهر، به امكاناتِ محدود و جديدي دست يابند ولي درواقع جز پوستي رنگين چيزي ازشون نخواهدماند و دروني ندارند. اين موضوع بعدها خودش را نشان خواهدداد يعني زماني كه ديگه كارازكار گذشته است.

هیچ نظری موجود نیست: