۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 25/05/1385

- روزگار

بازم بصورت كاملاً اتّفاقي يك شعر جالب ديدم كه با آدرسش در اينجا مي آورم. اونجا نوشته از آقاي سياوش قميشي است. البتّه علّت اصلي جلب توجّهم اين بود كه: هرچند من نوارهاي غيرمجاز را گوش نمي كنم و اصولاً علي رغم علاقه ام به موسيقي، كمتر نوارگوش مي دهم امّا باتوجّه به مأموريتهاي زيادي كه بايد به اين سو و آنسو بروم، نوارهايي كه رانندگان مختلف براي جلوگيري از خواب آلودگي و شايد هم براساس يك عادت نه چندان درست، مي زارند را مي شنوم. غالباً نوارهاي جالبي نيستند امّا يكروز اين شعر را شنيدم و حال عجيبي بهم دست داد. خودم را كنترل كردم و حالت روانيم را بروزندادم امّا خيلي دلم مي خواست كه بنويسمش؛ تا اينكه شعرِ كاملش را پيداكردم. مي زارمش اينجا تا يادم باشه كه عاشقِ آب هستم. قاصدك و شبنم را دوست دارم و به ابر و باد احترامي از صميم قلب مي زارم. آره آبِ عزيز، دوستت دارم. همونجوري كه مي گفتي. ولي نه، از اونهم بيشتر:

من همون جزيره بودم خاكي و صميمي و گرم

واسه عشق بازي موجا قامتم يه بسترِ نرم

يه عزيز دردونه بودم پيش چشم خيس موجا

يه نگين سبز خالص توي انگشتر دريا

تا كه يك روز تو رسيدي روي قلبم پا گذاشتي

غصه هاي عاشقي رو تو وجودم جاگذاشتي

زير رگبار نگاهت دلم انگار زيرو رو شد واسه ي داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

تو نفس كشيدي انگار نفسم بريد تو سينه ابر و باد و دريا گفتن: حس عاشقي همينه

اومدي تو سرنوشتم بي بهونه پا گذاشتي امّا تا قايقي اومد از منو دلم گذشتي

رفتي با قايق عشقت سوي روشني فردا من و دل امّا نشستيم چشم به راهت لب دريا

حالا رو خاك وجودم نه گلي هست نه درختي لحظه هاي بي تو بودن ميگذره امّا به سختي

دل تنها و غريبم داره اين گوشه مي ميره امّا حتّي وقت مردن باز سراغتو مي گيره

مي رسه روزي كه ديگه قعر دريا مي شه خونم امّا تو درياي عشقت باز يه گوشه اي مي مونم

اينم آدرسش:

http://khastedel2.persianblog.com

امّا نمي تونم شعري كه در يادگار 16/3/1384 تقديم به آب كردم را از چشمام دوركنم. پس دوباره مي نويسمش. خيلي قشنگ است و البتّه با احساس؛ پس با اشكهام آبياريش مي كنم تا دوباره درخت عشق و معرفت سرسبزبشه:

دِلَكم از آدما بگذر، دلِ اين آدما سنگه براي گفتنِ دَردام، قافيه تنگه و تنگه

توي شهرِ آرزوها، مي سازم يه خونه رو آب مي سازم شهري با اشكام، بادلي پر از تلاطم

مي سپرم دل به يه معشوق كه هميشه آشنامه مثلِ يك چراغِ روشن، روشني بخشِ شبامه

دل سپردن كارِ ما بود، بي توقّع، بي بهانه از همون لحظه اوّل، لحظه هامون عاشقانه

چه كسي عشق و مي دونه، كي مي دونه چي مي گيم ما؟ چجوري بگيم تو اين دل مي گذره چه شور و غوغا؟

آدماي توي قصّه، بياين باهم بخونيم به همه بگيم كه ما هم معني عشقو مي دونيم

تا ديگه اين منِ عاشق، نگه كه آدما سنگن نگه كه تو جادّه عشق، آدما بي پا و لنگن

گرفته شده از نوارِ سفر و هديه به آبِ عزيزم

هیچ نظری موجود نیست: