۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 28/6/1384

- دانشگاه

حالا دانشجوي دوتا دانشگاه هستم چون بازم توي كنكورِ امسال، قبول شدم و براي انتقال دانشگاهم مجبور بودم از يكي انصراف بدم و به ديگري برم. البتّه همه واحدهايي را كه گذرانده بودم، قبول كردند ولي پدرم درآمد ازبس توي جادّه به اين شهر و آن شهر رفتم. هنوز با دانشگاه اوّلي تسويه حساب مالي نكردم و كارتهاي دانشجويي و كتابخانه و سلف سرويس پيشم است و حتّي مي تونم برگردم و ادامه بدم و ازطرف ديگه توي دانشگاه جديد انتخاب واحد كرده ام!

خب ديگه، بجاي 2 ساعت رانندگي براي رسيدن به دانشگاه فقط كافيه كه 25 دقيقه رانندگي كنم. خدايا شكرت. محيطش هم خيلي عالي هست. پرسنلش خيلي بافرهنگ هستند و برنامه هاي زيادي براي پيشرفتش دارن. بخش انفورماتيكش هم بعد از شناختنِ من، باهام رابطه مستقيمِ دوستانه (بلكه صميمانه اي) برقرار كرد و مديرِ گروهِ بخش كامپيوتر كه البتّه معاونت پژوهشي را هم بعهده دارند، سنگ تمام برام گذاشتند. خدا مي دونه ديشب تاحالا چه كارهايي كه روي شبكه هاي اون دانشگاه انجام نداديم.

مسئول انفورماتيكش هم عجيب فردِ فعّالي هست. خيلي زياد كار مي كنه و نوآوريهاي ويژه اي داشته. آدمِ زحمتكش و باهوشي هست. براي تطبيق زمان كلاسها با برنامه هاي كاري من، سنگِ تموم گذاشتن. عجب آدمهاي نازنيني هستند. تازه پروژه هاي چندصد ميليوني را هم بهم پيشنهاددادند. خدايا، اينا كجا بودند؟ اصلاً مگه من لايق اينجور آدمهاي خوبي نيستم.

يادمه كه پروژه چند ده ميليونيي را همين چند ماه گذشته با رفتنم از اون شركتِ خصوصي رهاكردم و حالا پروژه بسيار راحت امّا پرمشتري و تضمين شده چند صد ميليوني بهم پيشنهاد ميشه.

فقط اين نيست بلكه تحمّل اونهمه سختي و مشقّت راه، حالا تنها به چند دقيقه رانندگي اونم توي يك اتوبانِ مطمئن تبديل شده. تازه با دلسوزيهايي كه مدير محترم و متعهّد گروه كامپيوتر كردند، قانع شدم كه اين ترم را پيششون بمونم و تا رسيدن ترم بعدي فكرامو براي انتقال به دانشگاه ديگه بكنم. راستش ديدم حرفشون درسته و از سرِ دلسوزيه؛ بنابراين، از خرِ شيطون پايين اومدم و براي اين ترم، با كمك خودشون و محبّتهاي مسئول انفورماتيك دانشگاه، انتخاب واحدكردم.

- قرآن

هنوز نمي دونم اشاره هاي باري تعالي در قرآن مجيد به چه بوده است؟ ولي چندين بار وعده به فتح و پيروزي و رخ دادنِ آنچه كه در باورها نمي گنجه، كرده است. ازطرف ديگه، نكته ظريفي در واقعه بچّه دار شدنِ حضرت زكريا، آنهم در نهايت پيري خود و همسرِ وفادارشان پوشيده است كه هنوز از فهمش قاصرم. نكته اي در خلقت زن وجوددارد كه اشاره به آن را در آنجا كه نقل مي كند: پس از آفرينش حضرت آدم (مرد)، از باقيمانده خاك او حضرتِ حوّا (زن)، يعني همانا جفتِ او را آفريده است را مي توان يافت. يعني اينكه براي هر مردي، زني خاصّ و براي هر زني، مردي خاصّ وجود دارد. بعبارتِ ديگر، شايد اينگونه بتوان نتيجه گرفت كه بايد زن و مرد از يك سِرِشت باشند؛ از يك خاك و گل باشند حتّي اگر فرسنگها ازهم دورباشند. شايد ريشه اينهمه طلاقها و جدائيها نيز در همين اشاره نهفته باشد. شاهدِ چه تلاشهاي بيهوده اي براي ماندن در كنارِ كسي كه از خاك خودمان نيست بوده ايم و چه وصالهاي غيرقابل باوري از دورماندگاني كه از يك خاكند شنيده و ديده ايم! چه بسا كساني كه چندين بار همسرگزيده اند و طعم جدايي را تجربه كرده اند تا اينكه روزي به نيمه ديگرِ خودشان رسيده اند. فكركنم از اين قسمت از نوشته هايم، آقاي پائولو كوئيلو خيلي خوششون بياد؛ مگه نه؟ ولي اين فقط يك نتيجه گيري شخصي است و لازم است تا صاحبنظران و انديشمندانِ ديني تحليل جامعي را ارائه دهند. من كه به نظريه «نيمه ديگر» به اين شكل مي نگرم و باوردارم.

پيوندِ خاك و آب، زيباترين داستان است.

هیچ نظری موجود نیست: