۱۳۸۵ اسفند ۸, سه‌شنبه

يادگار 5/8/1384

- استاد

اين ترم اتّفاقهاي عجيب رخ داده مثلاً از محضر اساتيدي فيض مي برم كه ويژگيهاي منحصربفردي دارند. مثلاً همين استاد ادبياتم. يك خانم بسيار صبور هستند كه برخلاف انتظار در قبال برخوردهاي نادرست و بعضاً زشت بعضي از دانشجوها كه كلاس درس را با سيرك و اينجورجاها اشتباه مي گيرند، برخوردي آرام دارند و با بيان زيباتر مطلب و با رويي گشاده باعث مي شوند تا خود اون بچّه هاي بازيگوش از رو برن. وقتي به زيبايي مطالب مفيد كتاب و متون بسيار غنيّ فارسي را برامون بازگو مي كنند و ما را توي باتلاقهاي دستور زبان رها نمي كنند و هرجايي راهي متناسب را پيش رويمان قرارمي دهند، مسلّم است كه كسي نتونه به خودش اجازه بده كه حريم ادب را بشكنه و بعضي كارهاي بچگانه را از سربگيره. البتّه استاد اخلاقمون هم يك خانم مؤمن ديگه هستند كه ايشون هم از اين ترفند صبورانه بي بهره نيستند. من توي كلاس ايشون هم دوباره صبر و تحمّل را آموختم و يادگرفتم كه بدون برخوردهاي آنچناني و خشونت آميز هم ميشه متخلّف را نادم و پشيمان كرد و اجتماعي مثل كلاس را به مسير اصليش هدايت كرد.

- ماه رمضان

امسال عجب سالي بود. من ديگه بخاطر عوض شدنِ دانشگام، مشكل خروج از شهر را نداشتم و تونستم بحمدالله تمام روزه هامو كامل بگيرم. امّا در تمام روزها و شبهاش بياد آب بودم و ماه. توي ماه آبِ عزيز را مي ديدم و توي نيايشهاي شبانه ام و خصوصاً روزها و شبهاي قدر، از آب براي خدايم مي گفتم. خيلي خوب بود. خدايا شكرت. نمي خوام اين فرصتهاي باقيمونده را ازدست بدم. شايد آخريش باشه ولي تونستم توي اين شبها، توي اون راز و نيازهاي شبانه ام، عاشقانه از آب بگم و با خدايم خلوت كنم. كلّي هم ازش قول گرفتم آخه مي دوني؟ من ميهمان خدا بودم پس عزيزي يك ميهمان را داشتم و خودم را تا مي تونستم براش لوس كردم.

- امّيد

توي نيايشهام، خدا را قسم دادم كه اجازه نده تا توي پرتگاه ناامّيدي سقوط كنم. بهش گفتم كه شيطان دركمينم هست و مي خواد ازاين طريق منو ازش دوركنه. قسمش دادم نگذاره عشق و آب و گامباليني را فراموش كنم. من به پاكي آب دوباره گواهي دادم.

هیچ نظری موجود نیست: