۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 10/11/1384

- سوزِ دل

امروز يكي از همكارهاي مظلوم و مؤمن قديميم را ديدم. برام حرف زد. توي صحبتهاش، يه شعر خوند كه متأسّفانه نمي دونست از كي هست. منم توهوايي گرفتمش و آوردمش اينجا:

هرچه بشكست، زِ كارافتد و خود بي ثمراست غيرِ دل، گر شكند پرهنر و نامور است

قطره اي كز دلِ بشكسته برآيد به يقين كه زِ فولاد و زِ آهن هم او را اثر است

كه يكي برق زِ آتشكده ي دل بجهد عالمي سوزد و سوزنده ي هر خشك و تر است

اينو نوشتم چون يادم انداخت به چيزها و حرفهايي كه حسابي دلمو سوزنده بود و نمي خوام هيچوقت فراموششون كنم. آره، گاهي اوقات به ياد تيرهاي داغي كه ناخداگاه از دلم همچون شراره هاي آتش به بيرون مي جهد مي افتم.

- اينم يه جور سوزِ دل!

مدّتها پيش جايي شاهد مكالمات دونفر بودم. اونها درمورد فرد سوّمي بدگويي مي كردند تا اينكه صحبت به جايي رسيد كه فرمودند اون فردِ سوّم، دست به رفتار تندي زده است. واي خداي من، ديدم يكيشون به ديگري گفت كه: «از سوزِ دلش هست». منو ميگي، توي دلم گفتم: عجب! اينها چجوري درمورد مردم قضاوت مي كنند؟ بعد از اينكه همه بلايي سرِ يكنفرميارن و اونو به رفتارهاي تند وامي دارند، آخرشم مي گن كه «از سوزِ دلش هست».

هیچ نظری موجود نیست: