۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 23/8/1384

- ماه

نمي تونم به ماه نگاه نكنم. يه زيبايي خاصّي داره. همش مي خواد يه چيزي را بهم بگه. نمي دونم چي هست ولي يه جوريه. نمي دونم داره ترحّم مي كنه يا اينكه دلسوزي ويا اصلاً يك كارِ ديگه. نمي فهمم به چي داره اشاره مي كنه. قرآنم همينجوريه. بعضي وقتها، ديگه خيلي توي درك اشاراتش گيج مي شم؛ عجيبتر اينكه توي همون قرآن، درست زير همون آيه هايي كه توي تشخيص مفاهيمشون (كه مسئوليتِ خاصّي را بدنبال دارند) نيز آمده است كه: ما اين مثالهاي روشن را براي اين آورده ايم تا شما بفهميد! آخه من بايد چكاركنم؟ خصوصاً حالا كه اينجوري سردرگم مونده ام؟ آخه چجوري آدم درغيابِ حجّت خدا مي تونه بفهمه كه بايد چكاركنه؟ حالا كه اينهمه بهش نيازدارم تا معاني و اشاراتِ همون دستوراتِ الهي را برام شرح بده، غايب هست. آخه مگه من يك بنده خدا نيستم؟ مگه هدايت شدن حقّ من نيست؟ حالا يه عدّه توي هزارسالِ پيش قدرناشناسي كردن و حتّي الآنم ارزشِ حضور اين دردانه خلقت را نمي دانند، ولي حقّ من چي ميشه؟ من بايد چكاركنم؟ بايد از كي بپرسم؟ بايد تسليمِ شيطان بشم؟ شايد همين يك امتحان باشه! يعني بايد مشخّص بشه كه توي اين غيبت و صحراي بدونِ آب، آيا به سمت سرآبهاي شيطاني مي رم يا نه؟!

- اعجوبه

يكي از آشناهام مي تونه فقط با داشتنِ كمترين مشخّصاتِ اينترنتي از يه بنده خدا، ردّشو از هرجاي دنيا بگيره. خلاصه اعجوبه اي هست. از همونهايي كه اگه يه عكس را بهش بدن، جنازه تحويل ميده! آخه ازنظرِ قدرتِ بدني و برخوردهاي فيزيكي هم آمادگي بالايي داره. چندوقتِ پيش جريان يه مزاحم را بهش گفتم و اونم بلادرنگ پيشنهاد داد تا اطّلاعاتي را كه دارم بهش بدم تا همون داستان را به مرحله اجرابگذاره امّا من مخالفت كردم و گفتم خودم مسئله را حلّ مي كنم. خلاصه دركمالِ ادب و بااستفاده از واژگاني خاصّ و فوق العادّه محترمانه از ايشان خواهش كردم كه... اونم بي خيال شد. آره، حالا كه يه گوشه دِنج را براي خودم برگزيدم، نيازي نيست كه براي حفظش به اونجور رفتارهاي خشونت آميز متوصّل بشم كه البتّه درشأنِ من نيست و خاطره خوبي هم از اينجوركارها ندارم. ولي خودمونيمها، بعضيها عجب اعجوبه هايي هستند!

- نعمت

حتّي توي بدترين شرايط، اگه آدم خوب دقّت كنه، مي تونه نعمتهاي خدا را ببينه. آره، همينكه مي تونم دنبالِ آب بگردم؛ به ماه نگاه كنم و عشق بورزم و آنچنان درموردِ خاك به باوررسيده باشم، همين نعمت هست. اين يك نعمتِ بي مانند است. خدايا شكرت. هميشه و همه جا شكرت. بخاطر آب هم شكرت. ممنونم.

- شعرِ زيبا

ديروز شعرهايي را توي يكجاي دورافتاده، توي عالم اينترنت ديدم و حالِ عجيبي بهم دست داد كه البتّه همون اوّل به تاريخهاي بسيارقديميي كه زيرشون تعمّداً نقش بسته بود توجّه كردم. بصورتِ بي نام توي يادگارِ ديروزم هم آوردمش چون از نامِ سراينده اش يقين نداشتم و فقط بخاطر تشابه نامي اون سايت با يك سايتِ ديگه كه مي شناختم، متوجّه اين جريان شده بودم. امروز صبح هم كه به سايتِ اوّلي نگاه كردم، تذكر دريافت كردم و دريافتم كه طرّاحِ هردوسايت يك هستند. منهم همونجور كه ايشان امرفرموده بودند عمل كردم و از نوشته هام، حذفشون كردم. البتّه اگر ايشان مايل بودند مي تونستم كه نامِ سرايند را نيز صراحتاً اعلام نمايم ولي.... بهرحال ازاينكه مايه تكدّرِ خاطر آن عزيزِ مهربان شدم، بايد عذرخواهي كنم. بهمين دليل علاوه بر اطاعتِ امرشون، توضيحِ مختصري نيز به انتهاي يادگارِ ديروزم اضافه كردم. ولي بايد بخاطرِ همه چيز خداي مهربون را شكركرد. نعمتهاش درست بيخِ گوشمون هست و ما دركشون نمي كنيم. منكه مي خوام چشمام را بيشتر بازكنم و اين چندصباحِ عمرم را به سپاسگذاريش بيشتر بپردازم. با دوري از آنهايي كه او دوستشون نداره و شايد نزديكي به آنهايي كه او دوستشون داره (البتّه اگه قابل باشم). او، همواره اين امكان را دراختيارم قرارداده يعني خودش بسترِ اين اموراتِ مقدّس را برام مهيا كرده است فقط بايد دركش كنم. خدايا خودت كمكم كن. مرسي.

هیچ نظری موجود نیست: