۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 21/3/1384

- خوباش

مَن تونستم به بديها غلبه كنم. چجوري؟ اينجوري: سعي كردم تا اونهايي كه يكجورايي بهم بدي كردن را دوباره براي خودم مدلسازي كنم منتها اينبار فقط خِصلتهاي خوبشون را در اين مدلهاي تجسّمي قراردادم و رفتارهاي بدشون را ازشون گرفتم. بعدشم توي ذهنم بهشون بال و پردادم. باهاشون حرف زدم و سعي كردم تا دركنارِ خودم احساسشون كنم. حالا بجاي اينكه حسِّ انتقام جوييم فعّاليّتِ مخرّبي از خودش نشون بده، مي تونستم توي عالمي از خوبيها زندگي كنم. عالي بود. ديگه برام مهمّ نبود كه اونها چقدر منو آزارداده اند و اذيّتم كرده اند. ديگه تهمت ها، تمسخرها و تحقيرهاشون وجودنداشت درعوض آزاديم را بدست آورده بودم. بقولِ معروف: هركسي را توي گورِ خودش مي خوابانند. اونها در عالم واقع مي تونستند همچنان به بديهاشون ادامه بدن ولي دنياي قشنگِ منو نمي تونستند براحتي تحتِ تأثيرقراربدن. در اين ميان هرچه دست از رفتارهاي نادرستِ گذشتشون برمي داشتند، بيشتر به اون موجودِ ايده آلِ من نزديكتر مي شدند و من هم بهتر مي پذيرفتمشون چون مايه فخر و مباهاتِ من بودند. البتّه بسودِ خودشون هم بود چون راهِ درست تري را در زندگيشون برگزيده بودند و شايد مي تونستند گذشته خودشون را جبران كنند. امّا يك نكته مهمّ را فراموش نكن: بعضيها آنچنان غرقِ بدي شده اند كه در وجودشون يك امر نهادينه شده. اونها ارزشِ فكركردن ندارن ولي برخي ديگه، غفلتاً خطايي كرده اند و شايد روزي به راهِ درست بازگردند؛ اونها شايسته اين شبيه سازي هستند. به نيمه خوبشون فكركن. براشون اونجوري باش كه درنظرت جاي دارن.

- ماهيّتِ آب

حالا مي شه فهميد كه آب چجوري توصيفِ جالبي از زيباييها و آزاديها بود. من با كمك اون آبِ آزادي كه به خوبي در ذهنم جاي گرفته بود تونستم از شرِّ بسياري از كجرويهاي ذهني كه درواقع بيماري روحي هستند نجات پيداكنم. آره بدبيني يكي از بدترين آفتهاي روح است و انسان را اسير كلّي بدبختي ديگه مي كنه. اِنَّ بَعضَ الظَنِّ اِثم (براستي كه برخي از كج پنداريها، گناه است). آب تمثيلي از آرزوها و دنياي قشنگم بود كه پيروزيم را تضمين مي كرد. مي تونستم عشقبازي با اون را در زاويّه هاي مختلف به تصوير بكشم. البتّه اينو اِشارتاً بگم كه تجسّمِ بيروني آب بخودي خود نيز مبرّاء از پليدي است. حالا چجوري من اين موجودِ ظريف را شكاركردم، بماند! شايدم اون منو شكاركرده بود!

- وعده خدا

خدا خودش گفت: اِنّا فَتَحنا لَك فَتحاً مبينا. بعضي مي گن درواقع صرفاً منظور فتحِ مكه نبوده است بلكه فتحِ قلوبِ انسانها بوده است. مطمئنّم كه وعده هاي خدا راست است و حتمي اِلاجراء. آيه 83 و 84 از سوره انبياء:

و يادكن اي رسول حالِ ايوب را وقتي كه دعاكرد كه: اي پروردگار، مرا بيماري و رنجِ سخت رسيده و تو (بربندگانت) از همه مهربانانِ عالم مهربانتري. * پس ما دعاي او را مستجاب كرديم و درد و رنجش را برطرف ساختيم و به لطف و رحمتِ خود، اَهل و فرزندانش را (كه از او گرفته بوديم) با عدّه ديگر به مثل آنها باز به او عطاكرديم تا اهلِ عبادت متذكرِ لطف و احسانِ ما شوند.

اين آيات را صبح از قرآن دريافت كردم! مي بيني چقدر خدا مهربونه؟

- وظيفه خدا

ببين: اينو تو خوب مي دوني كه اگه حقّي ازت ضايع شده باشه، بايد سعي كني تا اِحياء بشه. حالا اگر بدلايلي ازجمله قَدَربودنِ ظالم يا مسائلِ آبرويي امكانپذيرنبود، اينجا ديگه وظيفه از گردنِ تو ساقِط ميشه و اين خودِ خداست كه حقّت را بازپس خواهدگرفت. اون محالِ ممكنه كه از حقِّ بنده اش بگذره حتّي اگه سالها بگذره. پس مطمئن باش كه اگه امكاناتِ اِحياءِ حقّ برات فراهم بود، به اين تميزي نمي تونستي عمل كني. مي گن:

چوبِ خدا صدا نداره، اگه بزنه دَوا نداره

همين الآن جلوِ چشمات نمونه هاش وجودداره. چرا جاي دور مي ري؟ همونهايي كه سالاها پيش، تو را مظلومانه مورد آزارقراردادند. حالا ببين چه به سَرِشون اومده؟ بَدناميهايي كه دامنشون را گرفته، تنِشهاي اجتماعي مكرّري كه مبتلابهِ اونها و خانواده هاشون است و مهمتر از همه اينكه جلوشون هستي ولي نمي فهمند كه از كجا دارن مي خورن حتّي خدا امكاناتِ بدبختيشون را بيش از پيش در اختيارشون قرارداه و اونها نمي فهمند كه اين چيزها، تسهيلاتِ اجتماعي نيست بلكه ابزاري براي سِيرِ قهقرائيشون است؛ حجّت را تموم نمي كنه؟

بهرحال يادت باشه كه در صحراي محشر، همه پرده ها كنارمي رن و نيتِ واقعي افراد براي همه آشكارميشه. رِيب و ريا ديگه جايگاهي نخواهدداشت. هه مي فهمند كه كي با چه نيتي داشته چه كارِ خير يا شرّي را انجام مي داده و چه تهمتهايي بهش وارد شده و يا اينكه ... .

- نذر

نمي دونم مي شه نذري را لغو كرد؟ مثلاً اگه نذرِ مهمّي تا پاي جان براي وقوعِ اَمري كرده باشي و اون امر، هنوز حادث نشده باشه؛ آيا ميشه اون نذر را بازپس گرفت؟ بايد بپرسم.

- زَر

ديشب عجب هلالِ ماهِ قشنگي بود. يادم به چند نكته انداخت. يكي اينكه ازوقتي رفتم به اين دانشگاه، چيزهاي جالبي ديده ام. مثلاً راههاي جادّه اي كه تعميرشدند، نمره اوّل شدنِ دانشگاه در پژوهش و نيز تبديلِ آن به واحدهاي دانشگاهي خيلي بزرگ و افزايشِ رشته هاي كارشناسي اش. اينها بركتهاي خدا نيست؟ ازطرفِ ديگه استادها؛ مثلاً همين ديروز. دوتاشون بدون هماهنگي باهمديگه و بصورتِ كاملاً جدا از هم، در دفترِ بخش، تمرينهاي اضافه اي را به من دادند. تمرينهايي كه به هيچ دانشجوي ديگه اي نداده بودند و البتّه سخت هم هست. همشون برنامه نويسي هست. ميشه گفت نوعي كمك است كه بايد انجام بدم.

يك نفر هست كه با اينكه اون را كه اصلاً هرگز نديده ام و ازطريقِ اينترنت و بخاطرِ كار باهم آشنا شديم و البتّه فرسنگها فاصله مكاني باهم داريم، پَريشَب با سختي تونستم سِيلِ اشكهاشو از پشتِ تلفن متوقّف كنم چون با مطالعه يادگارِ 19/3/1384 وبلاگم انديشيده بود كه موبايلم را بخاطرِ اون بسته ام و چيزهاي ديگه. آخه تا اونجايي كه فهميده ام اون آدمِ مؤمن و بسيار بسيار پاكي است. خيلي مؤمن و پاك.

مي بيني؟ اينجا هست كه مي فهمي عزّت و ذلّت دستِ خدا است. ولي همشون اشتباه مي كنند چون اين ميون فقط آب هست كه تو رو خوب شناخته. آره عزيزم. فقط اونه كه مي دونه تو چقدر حقيري. تو خاكي. پايين ترين سطحِ ممكنه. آره اون تنها موجودِ واقع بين است. مگه نه؟

قدرِ زَر، زَرگرشناسد، قدرِ گوهر، جوهري

- ديدار

ديگه وقتشه كه به آغوشِ آبِ زلال برم. من دوره آموزشي خودم را گذروندم و انديشه اي پاك را بيش از پيش شناختم. حالا ديگه فريب سرآبها و شبهه آبها را نمي خورم. حالا ديگه حتّي از توي صفحاتِ اينترنت هم نمي تونند سربسرم بگذارن. حتّي با جملاتِ شبهه ادبي ناقص و يا جملاتِ معمّاگونه و يا قطعاتِ هنري بيمارگونه. اين صداقت و صِراحت است كه حرفِ اوّل و آخر را بهم مي زنه. من به ملاقاتِ دريا خواهم رفت چون مسيرِ آب را كشف كردم. من و آب در درياي زيبا، زندگيي جاوداني خواهيم داشت. انشاءالله چندروزِ ديگه. هركه پايه هست، بسم الله. پس بدرود؛ بدرود؛ بدرود.

هیچ نظری موجود نیست: