۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 19/3/1384

- اون يكي

ديروز اون كارآموزي كه حدوداً دوسالِ پيش، باهامون كارمي كرد آمد و قرارشد تا دوباره دوره كارآموزي جديدش را پيش ما بگذرونه. كدوم كارآموز؟ هموني كه خيلي خيلي شبيه يكي از نزديكانِ من بود. هموني كه مي گفتم اين دوتا بايد بدلِ هم باشند. البتّه ديگه بنظرم نيامد كه بدل همديگه هستند. ولي خيلي جالب بود.

- حجّت

چندروزِ پيش كه داشتم محتوياتِ جيبهامو خالي مي كردم تا لباسِ جديدي بپوشم، چشمم به لاشه بليطي افتاد. من تعمّداً اون بليط را همراهِ خودم نگاه مي دارم چون يك چيزي را بهم يادآوري مي كنه. اونوقتها بايستي ازطرفِ يك شركتِ ديگه مي رفتيم مأموريت. من حتّي الامكان سعي مي كردم تا هزينه هاي كمتري را اون شركت متقبّل بشه چون داشتم يك كار بزرگ راه مي انداختم و بايد هزينه برخي پيشنهادهايم را بعهده مي گرفتم. مديرعامل يا افرادِ ديگر، درجريان نبودند و شايد هنوز هم نباشند ولي بعنوانِ مثال همين بليط، يكي از مواردي بود كه خودم هزينه اش را متقبّل شده بودم. خيلي اونجا را دوست داشتم ولي براساسِ عهدي كه داشتم، بايد اونجا را ترك مي كردم. من به عهدي كه كسي از اون خبرنداره عمل كردم هرچند مجبور شدم تا پا روي آرزوهايم بگذارم و بسوزم امّا جوانمردانه اقدام كردم.

- گردآب

فقط مسئله سرآب و شبهه آب نيست. گردآب يعني جرياني كه تو را توي خودش مي كشونه و خفه مي كنه و شايدم له و تيكه تيكه! كي مي تونه درمقابلش مقاومت كنه؟ امّا بايد اينكار را كرد. نبايد گذاشت تا گردآبِ زندگي آدم را خوردكنه و درخودش حلّ كنه. بايد با ايمانِ قوي، ديدگاهت را سالم نگاه داري و دچار خطاهاي منطقي نظيرِ دور و تسلسل نشي. اينها خطاه هستند. برگشتِ عواملي كه باعثِ دوري تو از آبِ واقعي ميشه همه اش نشانه هايي از يك آزمونِ جدّي است. من اجازه نمي دم كه خطاي دور تكراربشه چون به آب وفادارم. آب روشني بخشِ وجودم است. براي برهم زدنِ يك گردآب نياز نيست كه در كانونِ آن يك انفجارِ بزرگ ايجادشود بلكه مي توان آنچنان درجهت مخالف چرخيد و ادامه داد تا دنيا جهتِ جديدِ چرخش را بپذيرد. رقصِ صوفي را كه مي دوني چجوريه؟ يادت رفته موزه هنرهاي معاصرِ تهران را؟ خاطراتت را هرگز فراموش نكن. بهرحال اينهمه سرآب و شبهه آب كه در غيابِ آبِ عزيز برسرت ريخته اند، درست مثلِ همون شبهه آبِ دوّمي كه دوباره دو روزِ پيش سعي در مشغول كردنت كرد، همه امتحاني براي تو است. ببين به چه كسي اجازه برقراري تماسي مثلِ تماسِ تلفني مي دي؟ دعوتِ چه كساني را خواهي پذيرفت؟ به چه كسي اجازه بازگشت مي دي و با چه شرايطي؟ مگه موبايلت يك دستگاهِ پيشرفته نيست؟ خوب بهش نگاه كن. به ليستِ تماسهاي مجازش. اگه بخواهي مي توني با شهامت آنگونه تنظيمش كني كه فقط زلالي آب را درونش ببيني. تا حالا كه اينگونه بودي. انشاءَالله همچنان خواهي ماند.

- موج

اون موج ديگه چندان نمي تونه سربسرم بگذاره چون از توهم خارجش كردم. بعنوان يك واقعيت پذيرفتمش و به منشأِ اون نگاه كردم. اوني كه ارسالش مي كرد را آزادگذاشتم. اون هنوز در وجودش ترديدداشت. ترديد يعني تضعيفِ آنچه كه در گوهرِ وجود نهفته است. او قدرتِ امواجش را داره ذرّه ذرّه ازبين مي بره. شهامتش را فراموش كرده. خودش را باخته. ولي زندگي جريان داره و مجبوره كه دوباره سرِ پا بايسته. حالا اگه اينجوري پيش بره، وقتي كه دوباره سرِ پا ايستاد، قوي نخواهدبود و چند مدّت بعد، دوبار كمر مي شكنه! اين خطاي دور، تكرار ميشه. شهامت ريشه در صدق و اراده داره. آيا بهتر نيست كسي كه به چيزي معتقد است، قدمهاي محكمش را در راهِ آنچه كه درست مي پندارد آنچنان بردارد كه صداي پاهايش لرزه بر شيطانِ نفسش اندازد تا او ديگر نتواند با وسوسه ترديد، آينده اش را تحتِ تأثير قراردهد؟ آنچه كه قوانين و سننِ جامعه را شكل داده است، باورهاي عوام است و نمي تواند الزاماً باعثِ خوشبختي بقيه گردد. هركس به تناسبِ امكانات و موهبتهايي كه خداوند بهش داده بايد اقدام كنه و از زبانِ هرزگردِ اين جماعتِ بخت برگشته نترسد. چرا نمي فهميم كه شرايطِ سعادتِ ما ممكن است در اين چارچوبِ نامتناسبِ اجتماعي نگنجد؟ بخدا اگه درست و محكم اقدام كني، همون جامعه كه مَتلَك بارت مي كرده و به استحضاء مي گيرفتت، بهت آفرين خواهدگفت و سرمشقي براي فرزندانِ آينده اش قرارت خواهدداد. قسم مي خورم.

يادت باشه كه شايد اين فرصتِ آخر باشد.

هیچ نظری موجود نیست: