۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

يادگار 30/8/1384

- يادآوري؟!

يه جور حالت يادآوري وجودداره. همه وقايع ظاهراً قبلاً هم رخ داده اند! من دقيقاً مي دونستم چي مي خوان درس بدن و هنگاميكه استاد داشت موضوع را تعريف مي كرد، با حيرت داشتم بهش نگاه مي كردم. آخه اوّلش فكرمي كردم اينها را بهمون درس داده اند ولي بعد كاملاً مشخّص شد كه اوّلين بار هست كه مي خوان بهمون بگن. يكي بدادم برسه.

- حفاظت

شيطان قسم خورده هست و انسان نيز از نعمات ايزد منّان بي نصيب نيست. كافيه كه بخواهي، از خودش بخواهي، از صميم قلب بخواهي و همه چيز را به خودش بسپاري. ديگه شيطان ميره توي قفس. ديگه نمي تونه كاري بكنه. يادت مياد؟ چندسالِ پيش، وقتيكه حسابي گيچ شده بودي، نمي دونستي كدوم درسته و كدوم غلط.... يادته چجوري كارها را به او سپردي و گفتي: خدايا، هرچي تو بگي، همون را قبول دارم. ديدي چجوري همه چيز تغييركرد؟ چيه؟ تعجّب كردي؟ آره عزيزم! اونموقع بود كه خدا حفاظتِ بيشتري را برات درنظرگرفت. به خودت و اطرافيانت و كارهايي كه مي توني انجام بدي و خصوصاً اونهايي كه نمي توني انجامشون بدي نگاه كن! تو واقعاً نمي توني بعضي گناهان را انجام بدي. يعني هنگاميكه درگيرشون مي شي، درهاي گناه، پشتِ سرِ هم به رويت بسته مي شوند. فقط كافيه بدونِ اينكه بفهمي، درگير يك كارِ بد بشي؛ خودبخود موقعيتها عوض ميشن؛ بدونِ اينكه اصلاً بفهمي كه داشتي توي يك تله مي افتادي. تازه بعد از مدّتها متوجّه مي شي كه علّت عدم حضورِ فلاني و يا تغيير موقعيت بهماني، حكمتي فوقِ تصوّرِ تو را درپشتِ صحنه بدنبال داشته. اين يك حفاظت است. يك نعمتِ فوق العادّه بزرگ. هموني كه ازخدا خواستي.

- حيله

يه چيزي بگم؟ مَكرِ شيطان صرفاً براساسِ حضور و وسوسه نيست بلكه با عدمِ حضور و غيبت هم كارمي كنه. بخدا راست مي گم! باوركن! مي تونه كاري كنه كه تو نسبت به عدمِ حضورِ كسي يا چيزي شاكي بشي. دچارِ هزارجور ناراحتي و كش مكش بشي. اين موضوع بيشر توي مسائلِ مالي به چشم مي خوره ولي مواردِ فنّي، عاطفي و احساسي هم داره. حالا ديگه شيطون مي تونه از درِ ديگري وارد بشه و وسوسه ات كنه. از بدبيني گرفته تا تهمت و هزارتا چيز بدِ ديگه.

- آب، ماه و خاك

چندشبِ پيش متوجّه شدم توي ماه نمي تونم تصويرِ آب را ببينم. واي خداجون؛ نمي دونستم چكاركنم. تصوير مبهمي بود. چطورشده بود؟ پس قَسَمَش دادم. گفتم: نمي خوام دنياي پاكم را ازدست بدم. وايسادم و بهش خيره شدم. دلش سوخت. دوباره خودي نشون داد و بهم لبخندي زد. يه نفسِ راحت كشيدم. منم بهش يك لبخند زدم و يه چيزايي را بيادش آوردم. گفتمش: يادت باشه، من خاكم. ديشب، وروجك از توي ماه به بيرون سَرَك مي كشيد و لبخند مي زد و زود مي رفت مخفي مي شد. يه دتّي مي گفت و باز مي رفت اون پشته. فكركرد نمي بينمش. آخرش وايسادم و به ماه نگاه كردم. تا سرش را آورد بيرون و خواست بگه: دتّي؛ من پيش دستي كردم. خلاصه آب، خنديد و من رفتم. اي آب! خيلي دوستت دارم. به آزادگي ات قسم، عاشقتم. خودتم مي دوني. مي دوني كه هيچكس به اندازه من و از صميم قلب دوستت نداره. حالا مي خواهي بخاربشو و برو توي آسمونها، بارون بشو و بيا روي زمين يا اينكه هركار ديگه اي كه مي خواهي بكن؛ جات توي قلبِ خاك است. جايي كه طراوت و سرسبزي خاصّي را برات تدارك ديده. شك نكن. يقين داشته باش. به نداي دلت گوش كن.

- آب و بهشت

خداي من! چرا چيزهايي كه جلو چشمم هست را نمي بينم؟ اگرم مي بينم، تشخيصشون نمي دم! بابا، توي قرآن، هزاربار گفته: بهشتي كه درنهرهايش، زيرِ درختانِ سرسبز و ميوه دارش، آب جاريست. بخدا يه رمزي توي اين گفته ي تكراري قرآنِ كريم نهفته هست. والاّ توش يه رمزي هست. آخه چيزي شبيه به اين كه توي دنيا هم هست! پس بايد يه چيزي فراتر از آنچه از ظاهرِ اين آيه برمياد، درونش نهفته باشه. بايد كشفِ رمزش كنم. خيلي سعي كرده ام ولي هنوز موفّق نشده ام. اينجا اشاراتِ بسيار ظريفي به يه چيزهايي هست كه بايد بفهممشون. آبِ نهرها يك تشبيه، استعاره و يا اشاره به مفهومي بس ژرف است.

هیچ نظری موجود نیست: