- تكامل!
خيلي برام عجيب بود. بارها و بارها ديده بودم كه بدنم نسبت به برخي آسيبها، بگونه اي خاصّ ترميم ميشه. چيزهاي متفاوتي نسبت به ديگران هم ديده بودم. پَريشب و ديروز صبح به اين موضوع انديشيدم كه من از گروهِ خوني خاصّي هستم. يعني آ.ب.مثبت! معنيش اينه كه در خونِ من پروتئينهايي با نام آ، ب و اِرهاش وجوددارند درحاليكه در بدن بسياري از افراد يعني
http://www.schoolnet.ir/~farzgu/new_page_231.htm در بخشِ «رابطه هوش با گروه خوني AB»
البتّه كلّي بحثهاي ديگه هم بود كه همش مطابق با شرايطم بودند ولي من تا اون روز فكرمي كردم كه گروهِ خوني آ بايد ازنظرِ آماري بالاترين بهره هوشي را نشان بده و چون مايل بودم كه درصدِ فراواني گروهاي خوني را بدست بيارم، رفتم سراغِ كارشناسِ آمار ادارمون. خيلي جالب بود چون ايشون روي همين موضوع كاركرده بودند. وقتي ازشون راهنمايي خواستم بهم گفتند كه گروه خوني آ بخاطر پشتكارِ فراوانشون معروفند و مديرانِ ژاپني در برهۀ خاصّي، سعي در استخدامِ افرادي با اين گروهِ خوني كرده اند و گروه خوني آ.ب. بالاترين ضريب هوشي را داشته است. به من گفتند كه چگونه آمارِ موردِ نظرم را در سايتهاي انگليسي پيدا كنم و من هم خيلي زود موفّق شدم. خداي من، آمار از اون چيزي كه فكرمي كردم حسّاستر شده بود چون در دورۀ دبيرستانم آموخته بودم كه
- قدرِ نعمت
بهرحال باشنيدنِ اين موضوع، باخودم انديشيدم كه درمقابلِ چنين لطفِ پروردگار بايد سپاسگذارباشم. من داراي چنين ويژگي عجيبي در بدنم بودم و غافل مونده بودم. خدا چنين نعمتِ بزرگي به من اِعطاء كرده است و من شكرش را بجا نياوردم. آخه مرحوم پدرم هم همين گروهِ خوني را داشتند و دخترم هم همينطور! يعني من اون سه نفر از
- آنم آرزوست
به چيزهاي ديگه هم انديشيدم. مثلاً اينكه: همّۀ گروههاي خوني مي تونند به ما خون بدن امّا هيچكس جز خودمون نمي تونند ازمون خون بگيرند. يعني اگر بهشون خون بديم، مي ميرند. اگه بخوام بهش يه مفهومِ جديد بدم اينجوري ميشه: مي تونيم همه را درك كنيم امّا كسي نمي تونه ما را درك كنه!! يعني آن يافت مي نشودَم، آرزوست.
- بازم آب
خب گروهِ خونيم آ.ب. هست. درسته، همون آب. من در چند روز گذشته فكرنمي كردم كه بتونم دوباره آب را... امّا رويدادهاي پياپي به شكلهاي مختلف حاليم كرد كه سخت در اشتباهم. خداي من؛ ديروز و ديشب ديگه حجّتها محكمتر برسرم فرود آمدند. آنچنانكه اصلاً نتونم ادّعاي ديگه اي را مطرح كنم. اين درسته كه من به زلالي آب ايمان دارم و بهش عشقي پاك مي ورزم امّا نمي تونم اين مطلب را مخفي كنم كه خسته ام و زمان را... امّا وقايعِ اين دو روز سعي در اين داشت كه يه چيزهايي حاليم كنه. ما كه قابلش نيستيم، تا خداي مهربونِ حكيمِ دانا چه بخواد.
- حِلّيت
يك نفر كه در زمانِ حياتش به ديگري، اونهم در سالهاي سالِ پيش يعني نزديك به
- كشفِ رمز
آره، آب هم داره كشفِ رمز ميشه اونهم توسّطِ يك غريبه! شايدم دوتا غريبه. يكيشون جزءِ همون آدمهايي است كه با زندگي افراد ديگه بازي مي كنند. تا اونجايي كه شنيده ام، اون به آدمهاي لطيفي كه بوي زلالي آب را هم داشته اند، رحم نكرده است. شايد خودِ آب ابداً از اين خسم بي خبرباشه چون اون توي جويبارهاي پاك جاري هست امّا خسمِ پليد هميشه دركمين پاكيهاست. حالا با يه بازي داره آبِ عزيز براي يه شبهِه آب رمزگشايي ميشه. اين خودِ آب هست كه مي تونه با حضورِ خروشان و محكمش، پاكيشو به همه ثابت كنه. من چه كاري ازدستم برمي آيد؟ بدونِ آب نمي تونم كاري بكنم ولي با آب هركاري مي تونم بكنم.
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشكرانگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقي بههم سازيم و بنيادش براندازيم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر