۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 28/3/1384

- معجزه عشق

پريشب توي سينما يك كه از شبكه اوّل تلويزيون پخش مي شد فيلمي بنامِ «چه رؤيايي مي آيد» را بنمايش گذاشتند. فيلم فوق العادّه زيبايي بود. توي اون فيلم شكوهي از عشق را آنچنان به نمايش كشيده بودند كه حتّي اون مرد توانست همسرِ محبوبش را از ميان جهنّم به بهشت ببرد. سه نفر به نقد فيلم پرداخته بودند كه دوتاشون اِحاطه به علومِ اسلامي داشتند و يكيشون استادِ حوزه و دانشگاه بود. تفسير آنها از صحنه صحنه فيلم، كم از خود فيلم نداشت. راستش: چند قسمت از فيلم باعث شد تا اَشك در چشمانم حلقه بزنه.

ديشب هم فيلم ديگري بنامِ «مرد 200 ساله» ديدم كه روباتي به معجزه عشق دست يافت. اونهم شگفت انگيز بود. دست كم يك بخش از اين يكي فيلم هم باعث شد كه احساساتم متأثّر بشن.

هردو فيلم با بازي خوب و امّيدبخش «ويليام روبينز» بود.

- وبلاگ

خب يك وبلاگ ديگه هم راه انداختم. حالا آدرس وبلاگهام به اين قرارند:

http://www.HeartRefine.BlogFa.com

http://www.HeartRefine.PersianBlog.com

http://Weblog.ZendehRood.com/HeartRefine

و در http://Cloob.com كه البتّه بايد عضو بود تا بتوني وبلاگم را بخوني.

البتّه يك سايت هم هست. توي هركدومشون يك ترفندي نهفته است و تفاوت ظريفي نسبت به هم دارند بگونه اي كه درنظر اوّل، همگي دقيقاً مثل هم بنظر مي رسند ولي يكيشون مهمتر است!

- كشفِ رمز

من توي نوشته هام رمزها و كليدهايي را مخفي كرده ام كه فقط براي خودم معني دارند. براي آينده ام نوعي گواه و شاهد خواهندبود. عجيب اينجاست كه يكنفر كه البتّه فوق العادّه باهوش هم هست، كليدهايي را پيداكرده و داره سعي مي كنه كشفِ رمزشون كنه. اون قلب پاكي داره ولي تلاشش شايد اونو به جايي نرسونه چون اون كليدها، فقط براي آينده خودم پيشبيني شده بودند و كاربردي فراتر از ذهن من ندارند. نمي دونم به كجا مي رسه امّا ممكنه توالي كليدهايي كه پيدا مي كنه اونو به بي راهه بكشه. به يك توهم پيچيده كه خودشم نتونه براي كسي حتّي من توضيح بده. اون خودش، صاحب كمالات است و نوشته هاي زيبا و آكنده از مفاهيمي داره. نمي دونم چرا خودشو توي چاله چوله هاي انديشه هاي درهم و برهمِ من انداخته ولي من نمي تونم توضيحي براي هر كليدي كه پيدا مي كنه بدم چون سررشته اينها در اَسرارهاست.

- سبقت

ديشب داستان «كلاغ و قالبِ پنير» به ذهنم خطور كرد. براي رسيدن به قالبِ پنير، روباه صبر كرد و خسته نشد تا با اشتباهِ كوچكي از طرفِ كلاغ، قالبِ پنير به زمين افتاد و او هم به دهان گرفت و رفت. آره عزيزِ دلِ من؛ اگه قدرِ چيزي را نداني، حالا خواسته اينكه در چنگالت هم باشه، اگه ذهنت تحت الشّعاعِ چيز ديگه اي قراربگيره، پنير از منقارت به زمين مي افته و زيركي، آنرا مي بره. به همين سادگي. بايد قدرِ نعمتهايي را كه خداوند بهمون داده را بدانيم.

آيه: والسّابقونَ السّابِقون اولائك المقرّبون نيز توضيحي بر سبقت گرفتن در نيكوييها است.

هیچ نظری موجود نیست: