۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

يادگار 1/3/1384

- ديروز

سرِ كلاسِ ديروز استاد سؤالي را طرح كردند و فرمودند هركه پاسخ دهد، امتحان پايانِ ترمش را 20 خواهم داد. از ميان 50 نفري كه در كلاس حضورداشتند تنها من پاسخ دادم و امتياز و بدنبال آن تبريكات نسيبم شد. برايم عجيب بود چون مي پنداشتم كه همه بلدند و من كمتر از سايرين امّا اينگونه نبود. چرا؟

- خون

عصر بود كه براي هزارمين بار دردي در ناحيه سرم احساس كردم و بدنبالش حدس زدم كه لخته خوني در بينيم جمع خواهدشد امّا لخته خون نبود بلكه يك خونريزي كامل بود. پس از اينهمه مدّت آخرالامر راحت شدم. ماهها بود كه دلم مي خواست ازدست اين لخته هاي خوني مكرّر راحت بشم و نجات پيداكنم. خدا را شكر چون راحت شدم.

- بَدي

صدبار بدي كردي و ديدي ثمرش را خوبي چه بدي داشت كه يكبار نكردي؟

- ديگران

همواره مي انديشيدم كه چرا ديگران ارزشِ خود را نمي دانند و هنگاميكه به خطايي مي روند، به جبرانش نمي پردازند؟ چرا اينگونه فرصتها را ازدست مي دهند؟ چطور توانائيهاي خود را نابود مي كنند و خود را مشغول موارد غيرِ اصولي مي نمايند؟

امروز با خود انديشيدم كه آن ديگران همان خودِ من هستند! آري، چه بسا كه خودم هم از ديدِ ايشان چنين باشم. واي بحالِ من.

- دستِ خدا

روزي (چند سالِ پيش) دلم از دستِ كسي بدجوري شكست. راهِ نجات هم نداشتم. به كسي هم نمي توانستم چيزي بگويم. دستِ آخر كه تنش زيادتر شد و من ديگه توانِ هيچ اقدامي نداشتم، همه چيز را به خدا سپردم. سالها سپري شد. باخود مي گفتم: چگونه پس از اين ظلم و ريا و ناجوانمردي آشكاري كه در حقّ من كرد، اينگونه خوش مي گردد و آسيبي نمي بيند؟ عدلِ خدا چگونه است؟

چندي پيش دريافتم كه چگونه خدا متناسب با خيانت ناگفتني او، عقابش كرده و خودش نمي داند چون ظاهراً خوش مي گردد و به ظاهرش هم خوب مي رسد. تصوّر مي كند كه موردِ احترام ديگران است امّا نمي داند كه پشتِ سرش چه خبر است. فقط بدگويي نيست بلكه ذرّه ذرّه زندگيش و حتّي اَسرارِ خلافهاي كوچكش، زبان به زبان مي گردد ولي هيچكس به او روي آور نمي كند. همه بِلااستثناء تعريفش مي كنند و احترامش مي گذارند امّا درنهان، بسياري از امكاناتِ حياتي اجتماعي را از او صلب كرده اند و او نمي داند كه از كجا مي خورد. اين بدبختي است و نتيجه خيانت و ريا. واي خداي من. بهرحال خدا خودش گفته كه: مكروا و مكرالله والله خير ماكرين.

چوبِ خدا صدا نداره اگه بزنه، دوا نداره

- زبان

آيا زباني كه آسايش را از ديگران بِربايد و از نيشِ آن زخمهاي عميقي بر دل و جانِ مردم واردشود، نشانه اي از عقابِ صاحبش نيست؟ خدايا به تو واگذار مي كنم. خدايا تو از نيت واقعي انسانها آگاهي؛ از نيت من و سايرين. خدايا هرآنچه كه بنظرم درست بود انجام دادم و نمي دانم چه بايد بكنم. حتّي شرايطِ غيرِ متعارف را نيز طي نمودم. پس راهي جز واگذاشتنِ همه چيز به تو ندارم. خدايا من از مسئوليت شانه خالي نمي كنم. من از فرامينت سرپيچي نمي كنم. بلكه همواره از خودت درخصوصِ فرامنيت راهنمايي خواسته ام. حتّي مواردي را كه نمي توانستم در حالتِ عادّي بپذيرم صرفاً چون اشاره اي از سويت ميافتم به مرحله عمل رسانيده ام و هرگاه در حينِ كار نيز سردرگم شده ام، بيش از پيش به تو و ائمه اطهار متوسّل شده ام ولي خودت مي داني كه اينك هيچ راهي به ذهنم خطور نمي كند. راهكاري براي وظيفه ام متصوّر نيستم. پس راهي جز واگذاركردنِ به تو ندارم. هرچه بود و هرچه هست و هرچه خواهدبود. خودت مي داني كه ديگر هيچ در توان ندارم. مرا ببخش و آرامم كن. ذكرالله تطمئن القلوب.

- خدا

عجب مفاهيمي در پس اين كلمات است:

سبحان الله والحمدلالله ولااله الاّ الله والله اكبر

هیچ نظری موجود نیست: