۱۳۸۵ اسفند ۶, یکشنبه

بخش دوّم يادگار 12/02/1384

- شكر

از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بدرآيد؟

آموختم كه نسبت به رويدادهاي ظاهري، فريب نخورم و درپسِ داستان، بدنبال حكمتي باشم. اينكه مي تونم حتّي در اوج عصبانيت، به حضرتِ دوست نگاه كنم و آرامش طلب نمايم، نعمتي است كه مرا ياراي شكرش نيست.

روزي دهنده همه اوست پس يار اوست. سنگ صبور اوست. راه اوست و آرزو نيز اوست.

مي تونيم اينجا را برزخ بناميم و يا اينكه وادي الاسلام. مي تونيم در نور سوزان خورشيد بسوزيم يا در ظلمات تاريكي از راه بدرشويم و يا اينكه در روشنايي نرم و دل انگيز دارالاسلام خوش باشيم و طريقت معرفت را استوار دنبال كنيم.

اين زيبايي زندگيست. اينكه بتوانيم قدرِ خويشتنِ خويش بدانيم و دريابيم كه براي رسيدن به همين اندكي كه ما از آن نصيبي داريم، چه بسا كساني هستند كه خود و ديگران را به آتش مي زنند و به بازي مي گيرند و درحاليكه مي پندارند راه را درست مي پيمايند، از هدف دورشده و به سرآب بزرگي نزديك و نزديكتر مي شوند.

خدايا، از اينكه مرا به نعمت شكرگذاري مشرّف نمودي، متشكرم. خدايا توفيق اين طريقت را از من دريغ مدار. تنها تويي يار نازنين من.

گلي گم كرده ام، مي جويم او را به هرگل مي رسم مي بويم اورا

آري؛ گل من همان حضرت دوست است كه هنگام غفلت، او را در خلايق زميني مي جويم. او زيباترين و باوفاترين است. او يك معشوقِ عاشق است. لبخندي زيباتر از هر لبخند ديگر دارد. او نور است. خودِ نور. منبعِ نور.

- ملكه صبا

خدايا توفيق ده كه همچون بلقيس، فاتحِ جنگ باشم. او درهنگام بازگشت به اين نكته اشاره كرد كه آنها از خداپرستي به خورشيدپرستي روي آورده و مشرك شده بودند و اينك به خداپرستي بازمي گردد. آري؛ اينك كه خداپرستي و خورشيدپرستي در پس چهره ها و حيل و آداب اجتماعي مخفي است آرزو دارم بتوانم از خداپرستان واقعي شوم و از وابستگيهاي دنياي ظاهر دورگردم. من در جنگ با خود، پيروز خواهم بود چنانچه هنگام مشاهده شكوه و عظمت خداوند، خود نبازم و ناامّيد نشوم و همچون ملكه صبا طريقت صحيح و بازگشت به اصل خويش را پيشِ چشم بدارم.

آري من بايد آنچه را كه گم كرده بودم و بدنبالش، به اشتباه از ناكجاآبادها سردرآوردم را بيابم. دوست واقعي اوست كه من در منيتم فراموشش كرده بودم و بدنبال گم گشته ام به اين و آن متوسّل مي شدم. چه كس از او معتمدتر و چه كس از او مهربانتر؟

هیچ نظری موجود نیست: